Nastaran dan repost
#عشقنامرد😡
عقب عقب رفتم و گفتم : امیر این زن کیه!؟
امیر دستی دور کمرش حلقه کرد
و گفت : همسرم...
روح از بدنم جدا شد باورم نمیشد ..
اون به من قول ازدواج داده بود....رفته بود ازدواج کرده بود؟!
به همین راحتی رهایم کرده بود...
انگشتر توی دستم روبهش نشون دادم..
_تو مگه به من قول ازدواج نداده بودی!؟
تو مگه نگفتی تا آخرش هستی؟
اون همه وعده چی شد...
چطور تونستی چطوررررتونستی
اشک از چشم هام شروع به آمدن کرد....
خندید و گفت : مگه خرم یه دختر امل رو بگیرم
یک دختر پرستار ساده...
که زندگیش پر از زجر وبدبختی هست.
و تا حالاجز دردسر چیزی برام نداشته...
دستی روی قلبم گذاشتم نه این عشق وتمام زندگی من نبود.
#پسرهنامرد😡😡😡
https://t.me/joinchat/PA6bpIR_NkQ1MjI0
عقب عقب رفتم و گفتم : امیر این زن کیه!؟
امیر دستی دور کمرش حلقه کرد
و گفت : همسرم...
روح از بدنم جدا شد باورم نمیشد ..
اون به من قول ازدواج داده بود....رفته بود ازدواج کرده بود؟!
به همین راحتی رهایم کرده بود...
انگشتر توی دستم روبهش نشون دادم..
_تو مگه به من قول ازدواج نداده بودی!؟
تو مگه نگفتی تا آخرش هستی؟
اون همه وعده چی شد...
چطور تونستی چطوررررتونستی
اشک از چشم هام شروع به آمدن کرد....
خندید و گفت : مگه خرم یه دختر امل رو بگیرم
یک دختر پرستار ساده...
که زندگیش پر از زجر وبدبختی هست.
و تا حالاجز دردسر چیزی برام نداشته...
دستی روی قلبم گذاشتم نه این عشق وتمام زندگی من نبود.
#پسرهنامرد😡😡😡
https://t.me/joinchat/PA6bpIR_NkQ1MjI0