🔶 «تاریخ مشروطهی ایران»
🔹 جلد 1 ، بخش 2 ، گفتار نهم : چگونه بار دیگر کشاکش آغاز یافت؟..
🖌 احمد کسروی
🔸 20ـ گریز رحیمخان از تهران
محمدعلیمیرزا نه تنها آرامش آذربایجان را نمیخواست ، برای آنجا گرفتاریهای دیگری نیز میبسیجید و نیرنگها نیز بکار میبرد. یکی از این نیرنگها داستان گریز رحیمخان از تهران و آمدن او به آذربایجان بود که در همین روزها رخ داد. رحیمخان را گفتیم که در نتیجهی شورش تهرانیان دستگیر کرده در عدلیه بزنجیر کشیدند. ولی چون چندی گذشت برخی از نمایندگان و سران آزادی ، بشیوهی فراموشکاری خودشان ، کمکم به رحیمخان نیز دلسوزی مینمودند و آرزوی میانجیگری میداشتند. رحیمخان پیام میفرستاد که اگر پسران من آدم کشتهاند پس چرا من در بند باشم؟! وآنگاه آنچه دربارهی قرهداغ بزبانها انداختند دروغ میبود. چهار تن بیشتر ، آن هم از خود کسان پسرانم ، کشته نشده ، (باآنکه ما تلگراف انجمن تبریز را در آن داستان آوردهایم که شمارهی کشتگان را از مردم بیگناه تا دویست تن میشمرد).
هرچه بود این گفتههای رحیمخان در بسیاری از سران آزادی میهنایید. سپس چون آشوب توپخانه رخ داد اوباشان بزندان عدلیه رفته او را با سالارمفخم بجنوردی رها گردانیدند. لیکن چون سپس مجلس فیروز درآمده محمدعلیمیرزا زبونی و ناتوانی نشان میداد ، برای آنکه رحیمخان را دوباره بزندان بازنگردانند یک دروغی بدینسان پراکنده گردانیدند : «آن روز چون رفتهاند زنجیر رحیمخان را بردارند نگزارده و گفته است مرا «ملت» بند کرده و باید «ملت» آزاد گرداند». یک روزنامهی چاپلوس نیز این را نوشت و بگوش همگی رسانید.
از آنسوی نظامالملک وزیر عدلیه که میدانیم از افزارهای کار محمدعلیمیرزا بشمار میرفت ، چون در پیشامد تاخت و کشتار پسر رحیمخان والی آذربایجان بوده بود ، به بیگناهی رحیمخان در آن باره گواهی میداد ، و یک نوشتهای هم نوشت. اینبود که کمیسیون عدلیه پرگ داد که رحیمخان از بند آزاد گردد. این در آخرهای دیماه بود. پس از چند روزی هم شادروان طباطبایی ، رحیمخان را همراه خود برداشته بمجلس آورد. در آنجا رحیمخان به شیرینزبانیها پرداخته بترکی گفت : «مرا بفرستید زبان میدهم که بمرز ساوجبلاغ رفته کردان را سر کوبم». نمایندگان زودباور فریب این سخنان او را خوردند و حاجی امامجمعهی خویی که درمیانه ترجمان میبود ستایش از او کرد. سپس به رحیمخان سوگند قرآن داده پیمان از او گرفتند که گامی بدشمنی قانون اساسی برندارد.
بدینسان رحیمخان پاک گردیده بشمار مشروطهخواهان درآمد. در تهران آزاد میزیست ، ولی گفته بودند که بیرون نرود. لیکن در آغازهای اردیبهشت ناگهان سراغی ازو از راه قزوین رسید که با شتاب روانهی آذربایجان میبوده ، و هر که را از راهروان میدیده لخت میکرده و در همه جا سیمهای تلگراف را میگسیخته. محمدعلیمیرزا باو دستورهایی داده روانهی آذربایجانش گردانیده بود.
این آگاهی در تهران مایهی افسوس آزادیخواهان گردید. از آنسوی رحیمخان چند روزه خود را به قرهداغ رسانیده بکسان خود پیوست. لیکن هنوز نیرنگ ناانجام میبود ، و میبایست کارهای دیگری نیز کند. اینبود به دیه اسبلان که دو سه فرسخی تبریز است آمده از آنجا نامهای بانجمن نوشت که پشیمانی او را بپذیرند و زینهار بدهند تا به تبریز بیاید و دست بدست «ملت» گزارد.
این نامه چون به تبریز رسید نمایندگان انجمن بسکالش نشسته اینان نیز که در سستنهادی و فراموشکاری همردهی نمایندگان دارالشورا میبودند همگی بهیکزبان از رحیمخان ستایشها کردند ، و نخواستند که مانندهی او «سرکردهی رشید و با کفایتی» را از «ملت» نومید سازند ، و اینبود فردا چهارشنبه شانزدهم اردیبهشت (5 ربیعالاخری) چند تنی از نمایندگان انجمن ایالتی و از دیگران به دیه اسبلان رفتند و رحیمخان را که با دویستوپنجاه تن سواره بآنجا آمده بود دیدار کردند و فردا پنجشنبه او را برداشته بشهر آوردند ، و دو سه روز پس از آنکه نشست برپا گردید رحیمخان در اینجا نیز به شیرینزبانیهایی برخاست و نویدهایی از خود داد. نمایندگان نیز هر یکی بنوبت خوشآمدگوییهایی کردند. کوتاهسخن آنکه رحیمخان در اینجا نیز پاک گردید و یکی از پناهگاههای «ملت» شد.
این مرد بیکبار بیسواد و نادان میبود و از نادانیهای او داستانهای خندهآوری بر سر زبانهاست. با اینحال چه در تهران و چه در تبریز با چاپلوسی و شیرینزبانی نمایندگان کوتاهاندیش سستنهاد را فریفته افزار کار خود گردانید.
👇
🔹 جلد 1 ، بخش 2 ، گفتار نهم : چگونه بار دیگر کشاکش آغاز یافت؟..
🖌 احمد کسروی
🔸 20ـ گریز رحیمخان از تهران
محمدعلیمیرزا نه تنها آرامش آذربایجان را نمیخواست ، برای آنجا گرفتاریهای دیگری نیز میبسیجید و نیرنگها نیز بکار میبرد. یکی از این نیرنگها داستان گریز رحیمخان از تهران و آمدن او به آذربایجان بود که در همین روزها رخ داد. رحیمخان را گفتیم که در نتیجهی شورش تهرانیان دستگیر کرده در عدلیه بزنجیر کشیدند. ولی چون چندی گذشت برخی از نمایندگان و سران آزادی ، بشیوهی فراموشکاری خودشان ، کمکم به رحیمخان نیز دلسوزی مینمودند و آرزوی میانجیگری میداشتند. رحیمخان پیام میفرستاد که اگر پسران من آدم کشتهاند پس چرا من در بند باشم؟! وآنگاه آنچه دربارهی قرهداغ بزبانها انداختند دروغ میبود. چهار تن بیشتر ، آن هم از خود کسان پسرانم ، کشته نشده ، (باآنکه ما تلگراف انجمن تبریز را در آن داستان آوردهایم که شمارهی کشتگان را از مردم بیگناه تا دویست تن میشمرد).
هرچه بود این گفتههای رحیمخان در بسیاری از سران آزادی میهنایید. سپس چون آشوب توپخانه رخ داد اوباشان بزندان عدلیه رفته او را با سالارمفخم بجنوردی رها گردانیدند. لیکن چون سپس مجلس فیروز درآمده محمدعلیمیرزا زبونی و ناتوانی نشان میداد ، برای آنکه رحیمخان را دوباره بزندان بازنگردانند یک دروغی بدینسان پراکنده گردانیدند : «آن روز چون رفتهاند زنجیر رحیمخان را بردارند نگزارده و گفته است مرا «ملت» بند کرده و باید «ملت» آزاد گرداند». یک روزنامهی چاپلوس نیز این را نوشت و بگوش همگی رسانید.
از آنسوی نظامالملک وزیر عدلیه که میدانیم از افزارهای کار محمدعلیمیرزا بشمار میرفت ، چون در پیشامد تاخت و کشتار پسر رحیمخان والی آذربایجان بوده بود ، به بیگناهی رحیمخان در آن باره گواهی میداد ، و یک نوشتهای هم نوشت. اینبود که کمیسیون عدلیه پرگ داد که رحیمخان از بند آزاد گردد. این در آخرهای دیماه بود. پس از چند روزی هم شادروان طباطبایی ، رحیمخان را همراه خود برداشته بمجلس آورد. در آنجا رحیمخان به شیرینزبانیها پرداخته بترکی گفت : «مرا بفرستید زبان میدهم که بمرز ساوجبلاغ رفته کردان را سر کوبم». نمایندگان زودباور فریب این سخنان او را خوردند و حاجی امامجمعهی خویی که درمیانه ترجمان میبود ستایش از او کرد. سپس به رحیمخان سوگند قرآن داده پیمان از او گرفتند که گامی بدشمنی قانون اساسی برندارد.
بدینسان رحیمخان پاک گردیده بشمار مشروطهخواهان درآمد. در تهران آزاد میزیست ، ولی گفته بودند که بیرون نرود. لیکن در آغازهای اردیبهشت ناگهان سراغی ازو از راه قزوین رسید که با شتاب روانهی آذربایجان میبوده ، و هر که را از راهروان میدیده لخت میکرده و در همه جا سیمهای تلگراف را میگسیخته. محمدعلیمیرزا باو دستورهایی داده روانهی آذربایجانش گردانیده بود.
این آگاهی در تهران مایهی افسوس آزادیخواهان گردید. از آنسوی رحیمخان چند روزه خود را به قرهداغ رسانیده بکسان خود پیوست. لیکن هنوز نیرنگ ناانجام میبود ، و میبایست کارهای دیگری نیز کند. اینبود به دیه اسبلان که دو سه فرسخی تبریز است آمده از آنجا نامهای بانجمن نوشت که پشیمانی او را بپذیرند و زینهار بدهند تا به تبریز بیاید و دست بدست «ملت» گزارد.
این نامه چون به تبریز رسید نمایندگان انجمن بسکالش نشسته اینان نیز که در سستنهادی و فراموشکاری همردهی نمایندگان دارالشورا میبودند همگی بهیکزبان از رحیمخان ستایشها کردند ، و نخواستند که مانندهی او «سرکردهی رشید و با کفایتی» را از «ملت» نومید سازند ، و اینبود فردا چهارشنبه شانزدهم اردیبهشت (5 ربیعالاخری) چند تنی از نمایندگان انجمن ایالتی و از دیگران به دیه اسبلان رفتند و رحیمخان را که با دویستوپنجاه تن سواره بآنجا آمده بود دیدار کردند و فردا پنجشنبه او را برداشته بشهر آوردند ، و دو سه روز پس از آنکه نشست برپا گردید رحیمخان در اینجا نیز به شیرینزبانیهایی برخاست و نویدهایی از خود داد. نمایندگان نیز هر یکی بنوبت خوشآمدگوییهایی کردند. کوتاهسخن آنکه رحیمخان در اینجا نیز پاک گردید و یکی از پناهگاههای «ملت» شد.
این مرد بیکبار بیسواد و نادان میبود و از نادانیهای او داستانهای خندهآوری بر سر زبانهاست. با اینحال چه در تهران و چه در تبریز با چاپلوسی و شیرینزبانی نمایندگان کوتاهاندیش سستنهاد را فریفته افزار کار خود گردانید.
👇