من اینجا شرمندهی دوستانم واقعا. این هفتهها و شایدم دیگه میشه گفت ماههای اخیر که زبونم تو ماتحت خر گیر کرده، تقریبا هر روز پیامایی از بیضویهایی عزیز میگیرم که «داداش کجایی نیستی چرا نمینویسی و فلان و بیسار». از اون طرف دلمم میخواد بنویسما، ولی نمیاد. جوری از بیخ و بن خشکیده که قشنگ مطمئنم یه مادرقحبهای بین شماها هست که دعانویسه و کارشم خیلی درسته؛ و بنا به دلیلی مدتیه کرده تو ما. تاثیر طلسمش هم هی داره قویتر میشه، یعنی مثلا وقتی دو هفته پیش یکی ازم میپرسید که چرا دیگه نمینویسی، حداقل میتونستم در مورد خود این خشکیدگی و ملال و خلأ یه کم کسشر تفت بدم؛ ولی دیشب وقتی داف حق همین سوالو ازم کرد عین بز نگاش کردم فقط.
سرتونو درد نیارم حالا، ولی خلاصه با این سطح از زبونبستگی که این روزا دارم تجربه میکنم، بیشتر از هرچیزی دارم تجربهی زندگی گاو و گوسفند و سایر جونورا رو میفهمم.
منتها امروز یکی از بیضویهای باهوش یه ترفند جالبی رو من پیاده کرد. نزدیک ظهر یه پیام داد که فلانی این دو تا بیت از فلان قرمساق معنیش چی میشه برای فلان پروژهی درسی لازم دارم اگه میشه یه کمکی بکن. منم همینجوری یه ویس سی-چهل ثانیهای فرستادم براش و یه توضیح مختصری دادم. از اون توضیح، یه سوال جدید براش پیش اومد و دوباره در جواب یه ویس فرستادم و بعد از یکی دو تا رفت و برگشتِ دیگه، طرف گفت «آفرین، حالا همینا که گفتی رو بنویس میشه مطلب بعدیت، بذارش تو کانال!» گفتم اصلا حوصلم نمیشه. گفت «جالبه برا من حوصلهت شد، برا خودت حوصلهت نمیشه» و رفت.
این جملهی آخرش جالب بود، و البته جدای از این تعامل کوتاه، یادآور این حقیقت بزرگتر و کلیتر بود که یکی از نقصهای فنی بزرگ آدمیزاد جماعت همینه که اغلب کاری رو که برای دیگران میتونه انجام بده برای خودش نمیتونه. برای همینه که معمولا ما برای مشکلات دیگران سادهتر میتونیم راه حل ارائه بدیم، نسبت به وقتی که خودمون دقیقا با همون مشکل مواجه باشیم.
در مورد این گرهی روانی کتابها نوشته شده، ولی چون ما بیضوی هستیم بیاین تا بیضویترین بیانی که تا به حال از این مسئله ارائه شده رو از زبان استاد بزرگ سوزنی سمرقندی بخونیم:
هرکه را تا به خایه بفشردم
آسمان مِهتری بدو بسپرد
همه تازانِ من بزرگ شدند
من نمایم به چشم ایشان خُرد
ای دریغا که می نه بتوانم
خویشتن را یکی به کون در بُرد!
تو بیت اول، «مهتر» یعنی بزرگتر و «مهتری» یعنی بزرگی و به جا و مقامی رسیدن. «تاز» تو بیت دوم هم، با عرض پوزش یعنی بچهکونی.
میگه هر کیو که تا دسته تو کونش فرو کردم، بعدا رفت واسه خودش شد یه دکتری مهندسی چیزی. حالا هرکدومشون واسه خودشون کسی شدن و دیگه منو آدم هم حساب نمیکنن. و تو بیت آخر میگه چقدر حیف که نمیتونم حداقل یه بار تو کون خودم بکنم، بلکه خودمم به جایی برسم تو زندگی.
آره خلاصه، برام جالب بود که با اینکه خودم حوصله نوشتن ندارم، هنوز میتونم تو کون شما… نه چیز، جواب شما رو درست حسابی بدم. البته احتمالا تا وقتی که مرحلهی بعدی طلسم اون دعانویس خوارکسه آنلاک نشده.
@TafsireKiri
آها راستی یه دوست دیگهای هم درخواست کرده بود که هربار مطلبی میذارم که توش شعر هست، خوانش صوتی ابیات رو هم بذارم که لحن و فلانش برا درست خوندن واضح باشه. از دفعههای دیگه چشم ایشالا. فعلا این دفعه بیاین چندتاتون ویس بذارین تو کامنتا ببینیم همین سه بیتو چقدر درست میخونید یه ارزیابی از وضعیتتون داشته باشیم 🤔
▫️
سرتونو درد نیارم حالا، ولی خلاصه با این سطح از زبونبستگی که این روزا دارم تجربه میکنم، بیشتر از هرچیزی دارم تجربهی زندگی گاو و گوسفند و سایر جونورا رو میفهمم.
منتها امروز یکی از بیضویهای باهوش یه ترفند جالبی رو من پیاده کرد. نزدیک ظهر یه پیام داد که فلانی این دو تا بیت از فلان قرمساق معنیش چی میشه برای فلان پروژهی درسی لازم دارم اگه میشه یه کمکی بکن. منم همینجوری یه ویس سی-چهل ثانیهای فرستادم براش و یه توضیح مختصری دادم. از اون توضیح، یه سوال جدید براش پیش اومد و دوباره در جواب یه ویس فرستادم و بعد از یکی دو تا رفت و برگشتِ دیگه، طرف گفت «آفرین، حالا همینا که گفتی رو بنویس میشه مطلب بعدیت، بذارش تو کانال!» گفتم اصلا حوصلم نمیشه. گفت «جالبه برا من حوصلهت شد، برا خودت حوصلهت نمیشه» و رفت.
این جملهی آخرش جالب بود، و البته جدای از این تعامل کوتاه، یادآور این حقیقت بزرگتر و کلیتر بود که یکی از نقصهای فنی بزرگ آدمیزاد جماعت همینه که اغلب کاری رو که برای دیگران میتونه انجام بده برای خودش نمیتونه. برای همینه که معمولا ما برای مشکلات دیگران سادهتر میتونیم راه حل ارائه بدیم، نسبت به وقتی که خودمون دقیقا با همون مشکل مواجه باشیم.
در مورد این گرهی روانی کتابها نوشته شده، ولی چون ما بیضوی هستیم بیاین تا بیضویترین بیانی که تا به حال از این مسئله ارائه شده رو از زبان استاد بزرگ سوزنی سمرقندی بخونیم:
هرکه را تا به خایه بفشردم
آسمان مِهتری بدو بسپرد
همه تازانِ من بزرگ شدند
من نمایم به چشم ایشان خُرد
ای دریغا که می نه بتوانم
خویشتن را یکی به کون در بُرد!
تو بیت اول، «مهتر» یعنی بزرگتر و «مهتری» یعنی بزرگی و به جا و مقامی رسیدن. «تاز» تو بیت دوم هم، با عرض پوزش یعنی بچهکونی.
میگه هر کیو که تا دسته تو کونش فرو کردم، بعدا رفت واسه خودش شد یه دکتری مهندسی چیزی. حالا هرکدومشون واسه خودشون کسی شدن و دیگه منو آدم هم حساب نمیکنن. و تو بیت آخر میگه چقدر حیف که نمیتونم حداقل یه بار تو کون خودم بکنم، بلکه خودمم به جایی برسم تو زندگی.
آره خلاصه، برام جالب بود که با اینکه خودم حوصله نوشتن ندارم، هنوز میتونم تو کون شما… نه چیز، جواب شما رو درست حسابی بدم. البته احتمالا تا وقتی که مرحلهی بعدی طلسم اون دعانویس خوارکسه آنلاک نشده.
@TafsireKiri
آها راستی یه دوست دیگهای هم درخواست کرده بود که هربار مطلبی میذارم که توش شعر هست، خوانش صوتی ابیات رو هم بذارم که لحن و فلانش برا درست خوندن واضح باشه. از دفعههای دیگه چشم ایشالا. فعلا این دفعه بیاین چندتاتون ویس بذارین تو کامنتا ببینیم همین سه بیتو چقدر درست میخونید یه ارزیابی از وضعیتتون داشته باشیم 🤔
▫️