ساعت به ساعت افکارم میگردند، میگردند، در همان دایرههای ناامیدی حوصلهام بسر رفته،
هستی خودم مرا بشگفت انداخته،
چقدر تلخ و ترسناک است هنگامیکه آدم هستی خودش را حس میکند!
در آینه که نگاه میکنم بخودم میخندم، صورتم به چشم خودم آنقدر ناشناس و بیگانه و خندهآور آمده!
هستی خودم مرا بشگفت انداخته،
چقدر تلخ و ترسناک است هنگامیکه آدم هستی خودش را حس میکند!
در آینه که نگاه میکنم بخودم میخندم، صورتم به چشم خودم آنقدر ناشناس و بیگانه و خندهآور آمده!