تازه عروسی کرده بودم و با خاهرشوهرم راحت نبودیم هنوز.با شوهرم توی ماشینشون بودیم اونموقع دخترشون کوچولو بود و داشت از شیرین کاریهای دخترش میگفت و اینکه چقدر آب بازی و حموم رو دوس داره بعد یکدفعه با شوق و ذوق و صدای بلند گفت منواکبر هم که با هم میریم حموم نمیذاره کهههه... همش می شینه پشت درحموم در می زنه میخاد بیاد تو🤐وای یهو همه ساکت شدن دیگ هیچکی صداش درنیومد تا برسیم به مقصد😬😬😬😬