سلام اینو بعد چندسال هنوز باخواهرم میگیم و میخندیم.دختر خالههام اومده بودن خونمون شبم موندن. رفته بودن باخواهرم نصف شب توی اتاق روح احضار کنن. منم خابیده بودم توی حال صداشونو می شنیدم به خاهرم گفتن روح رفت توی تنت چشمات قلمبه زده بیرون👻، طفلی خاهر سادهی منم ترسیده بود، از اتاق اومد بیرون کنار من خوابید منم مثلا از خواب بلند شدم گفتم چه خبره انقدر سر صدا میکنید😤فاطیییی چرا چشمات اینطوری شده زده بیرون؟ وای طفلی خواهرم جیییغ کشید داشت بیهوش میشد مامانم و بابا اومدن یه فصل دعوای حسابی دخترخالههام رو کردن ، از اون به بعدم دیگ نذاشتن شب خونه مابخابن ، حقشون بود چه معنی داره دختر بیرون ازخونشون بخوابه😈😬🤤🙄