عاقا یه سوتی هم براتون بگم از من و برادر خانومم چند سال پیش بود برای یه کار اداری رفتیم ستاد نیرو انتظامی بعد داخل اتاق رییس مهمان داشتند ماپشت در منتظر نشسته بودیم یه میز کوچیکی هم جلومون بود خیلی هم خسته و به خاطر کارهای پیش اومده کلافه بودیم همونجور ک توحال خودمون بودیم دیدیم منشی رییس که یه سرباز وظیفه بود دوتا بشقاب خالی روی میز پذیرایی گذاشت و از توی یه جعبه شیرینی توی بشقابها چید و رفت تا پاکت خالی رو توی سطل بندازه که من وبرادر خانومم تو یه تصمیم آنی همه ی شیرینی هارو به درون شکم گرسنه مان هدایت کردیم عاقا درحال تمیز کردن لب ولوچَمون بودیم که سرباز مادر مرده با چشمان 😳😳😳سر رسید و ما کلی ازش تشکر کردیم 😉😉 که درهمون حال صدای رییس اومد که سرکااااااااااااااااار قاااااااا ااااسمی چی شد پذیراییییییی 😂😂😂😂😂😂 نگم براتون که چه جوری سربازه میدویید این بَر واون بر قیافشم😡😡عاقا ماکه تازه فهمیدیم چه گندی زدیم😂😂😂