نگاه ماتش روی چهره ی پُر از آرامش حسام کلید شده بود. گویی حسام همان یک نفری بود که قبل ورودش به خانه خواستارش شده بود.
_بهتر نیست به جای زل زدن به من فکر رفتن باشی، شاید روژین منتظرت باشه.
بهادر تکانی خورد و در یک لحظه به خودش آمد. با تمام توان از جا برخاست و گفت:
_شاید حق با تو باشه، باید تمام تلاشم و برای دوباره بدست آوردنش بکنم.
حسام سری تکان داد و آهسته گفت:
_امیدوارم موفق باشی.
بهادر قدمی به جلو برداشت اما دوباره ایستاد و به عقب برگشت. نگاهی به حسام انداخت و گفت:
_اگه بتونم دل روژین و بدست بیارم. برای بار دوم زندگیم و مدیونت می شم.
حسام خندید.
_برو به سلامت، به بچه ها می گم کاری برات پیش اومد رفتی.
بهادر خداحافظی کوتاهی کرد و اینبار بدون مکث راهی بیمارستان شد.
_بهتر نیست به جای زل زدن به من فکر رفتن باشی، شاید روژین منتظرت باشه.
بهادر تکانی خورد و در یک لحظه به خودش آمد. با تمام توان از جا برخاست و گفت:
_شاید حق با تو باشه، باید تمام تلاشم و برای دوباره بدست آوردنش بکنم.
حسام سری تکان داد و آهسته گفت:
_امیدوارم موفق باشی.
بهادر قدمی به جلو برداشت اما دوباره ایستاد و به عقب برگشت. نگاهی به حسام انداخت و گفت:
_اگه بتونم دل روژین و بدست بیارم. برای بار دوم زندگیم و مدیونت می شم.
حسام خندید.
_برو به سلامت، به بچه ها می گم کاری برات پیش اومد رفتی.
بهادر خداحافظی کوتاهی کرد و اینبار بدون مکث راهی بیمارستان شد.