بیهوده است شعر، که بیهودهست!
بیهوده است عشق، خودآزاریست!
یک دایره که چرخش بیمعناست
یک دایره که ساعتِ دیواریست
تکراری است هرچه که بنویسم
مانند زندگیست که تکراریست!
در این جهانِ مضحکِ تقلیدی!
من، آخرین نشانهی «من» هستم
هستم! بدون هستن و هر علت
چون فکر میکنم مثلا هستم!
بودم، ولی نبود نخواهم شد
آمادهی خرابشدن هستم
آن کوهیام که سختتر از سخت است
با زور پتک، نرم نخواهم شد
فحشی رکیکتر به جهان هستم
دیگر اسیر شرم نخواهم شد
خورشیدِ منجمدشدهای هستم
که هیچوقت گرم نخواهم شد
عشقم! که توی مرز نمیگنجم
شعرم! که از شعور نمیآید
آن قطعهام که در همهی دنیا
با هیچچیز جور نمیآید
بیزارم از بهشتِ بدونِ رنج!
شیطان به سمت نور نمیآید
مطرودِ جمع و طرد شده از فرد
افسردهام اگرچه جنون دارم!
بر روی مرز زندگی و مرگم
ترس و علاقهای که به خون دارم
بر پشت میکشم همهی خود را
یک خانه قدّ یک حلزون دارم!
من در میان چرخه گرفتارم
شبهای در ادامهی شب هستم
بیفایده! شبیه به فریادی
بعد از فشار روی عصب هستم
هر بار روی نقطهی پایانی
برگشتن زمان به عقب هستم
بااینکه عشق، زندگی محض است
به مردهها حیات نخواهد داد
تسلیم گریههات نخواهد شد
گوشی به حرفهات نخواهد داد
چیزی بهغیر مرگ که بیداریست
این مرد را نجات نخواهد داد
بیهوده است شعر، که بیهودهست!
بیهوده است عشق، خودآزاریست!
یک دایره که چرخش بیمعناست
یک دایره که ساعتِ دیواریست
تکراری است هرچه که بنویسم
مانند زندگیست که تکراریست!
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
بیهوده است عشق، خودآزاریست!
یک دایره که چرخش بیمعناست
یک دایره که ساعتِ دیواریست
تکراری است هرچه که بنویسم
مانند زندگیست که تکراریست!
در این جهانِ مضحکِ تقلیدی!
من، آخرین نشانهی «من» هستم
هستم! بدون هستن و هر علت
چون فکر میکنم مثلا هستم!
بودم، ولی نبود نخواهم شد
آمادهی خرابشدن هستم
آن کوهیام که سختتر از سخت است
با زور پتک، نرم نخواهم شد
فحشی رکیکتر به جهان هستم
دیگر اسیر شرم نخواهم شد
خورشیدِ منجمدشدهای هستم
که هیچوقت گرم نخواهم شد
عشقم! که توی مرز نمیگنجم
شعرم! که از شعور نمیآید
آن قطعهام که در همهی دنیا
با هیچچیز جور نمیآید
بیزارم از بهشتِ بدونِ رنج!
شیطان به سمت نور نمیآید
مطرودِ جمع و طرد شده از فرد
افسردهام اگرچه جنون دارم!
بر روی مرز زندگی و مرگم
ترس و علاقهای که به خون دارم
بر پشت میکشم همهی خود را
یک خانه قدّ یک حلزون دارم!
من در میان چرخه گرفتارم
شبهای در ادامهی شب هستم
بیفایده! شبیه به فریادی
بعد از فشار روی عصب هستم
هر بار روی نقطهی پایانی
برگشتن زمان به عقب هستم
بااینکه عشق، زندگی محض است
به مردهها حیات نخواهد داد
تسلیم گریههات نخواهد شد
گوشی به حرفهات نخواهد داد
چیزی بهغیر مرگ که بیداریست
این مرد را نجات نخواهد داد
بیهوده است شعر، که بیهودهست!
بیهوده است عشق، خودآزاریست!
یک دایره که چرخش بیمعناست
یک دایره که ساعتِ دیواریست
تکراری است هرچه که بنویسم
مانند زندگیست که تکراریست!
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2