سید مهدی موسوی


Kanal geosi va tili: Eron, Forscha
Toifa: San’at


اشعار، ترانه‌ها، داستان‌ها و... مرا فقط از این کانال و همچنین اینستاگرام، فیس‌بوک و کانال یوتیوب شخصی‌ام دنبال کنید

Связанные каналы  |  Похожие каналы

Kanal geosi va tili
Eron, Forscha
Statistika
Postlar filtri


سایه ها dan repost
به باغ‌ِوحش که رفتیم، خرس‌ِقطبی‌ها
به یخ
به برف
به بی‌کرانه‌ی شش ماه شب
به بی‌کرانه‌ی شش ماه روز
به خاطراتِ هنوز
به ماهیانی کم‌حرف
به تکه‌پارگیِ وحشیانه با دندان
به میله‌های کشیده‌شده در این تبعید
در این زندان
به این غروب غم‌انگیز فکر می‌کردند
و خواب می‌دیدند
رهای از هر چیز
تصورِ خون‌آلودِ بغض و شادی را
دوباره نعره‌کشیدن میان قصر یخی
صدای آزادی را
و خواب می‌دیدند...

به باغِ‌وحش که رفتیم، چند تا خرگوش
تلاش می‌کردند
زمین سیمانی را
به دست کوچک خود حفر کرده، در بروند
به امنِ جنگلِ دوری و گوشه‌ی دنجی
به خواب طولانی
به یک هویج نارنجی
به جست‌وخیزکنان روی شاخه‌های کلفت
به سکس‌کردنِ دیوانه‌وار با یک جفت
کنار سرو بلند
بدون آنکه کسی پشت میله زل بزند
به چشم‌های غم‌انگیزشان که می‌ترسند
به قلب کوچک خرگوش‌ها
که توی سینه‌ی لرزانشان نمی‌گنجد
و خواب می‌بینند
رهای از همه‌چیز
رهای از همه‌کس
دوباره تجربه‌ی چند لحظه شادی را
دوباره شوق دویدن بدون مرز و قفس
صدای آزادی را
و خواب می‌بینند...

به باغِ‌وحش که رفتیم، شیرهایی پیر
بدون غرّش
بدون آنکه به چنگال‌های وحشی خود
به سمت جمع تماشاچیان هجوم برند
بدون لذت لمس شکار با دندان
در آفتاب نشسته، نگاه می‌کردند
به میله‌های قفس‌
که وصل بود به برق
به جیره‌های غذایی که دست زندانبان
به لانه‌شان می‌ریخت
همیشه با لبخند!
مهم نبود
نه رؤیای برکه و جنگل
نه پادشاهیِ جاوید، پای کوه بلند
نه شوقِ بازی با چند توله‌ی تنبل
نه خنده از شادی
نه حس آزادی
و خواب می‌دیدند
تفنگ را
که از نزدیک
نشانه رفته به قلبی که ناامید شده!
که در صدای شلیک
رهایی محض است
و خواب می‌دیدند...

به باغ‌ِوحش که رفتیم
میان یک قفس از خواب پا شدیم انگار
و زل زدیم
به چشم‌های تماشاچیان که با لذت
به گریه‌های من و تو نگاه می‌کردند
و زل زدیم به خانه که مثل خانه نبود
و زل زدیم به یکدیگر
به لختی تن‌هامان
که می‌لرزید
در آن شکنجه‌ی بی‌آخر...
تو را بغل کردم مثل شب که جنگل را
و توی گوش تو خواندم:
چه فرق می‌کند اصلا
کدام سمت قفس ایستاده باشی؟!
کدام زندانی، مثل ما دو تا شاد است
کسی که آن‌ور میله‌ست
چقدر آزاد است؟!
تمام روز تماشاچیانِ بی‌وقفه
از آن‌ور میله
به خنده‌های من و تو نگاه می‌کردند
به یک آغوش
به خانه‌ای که پر از شادی‌ست
به یک ترانه‌ی خاموش
به یک قفس که پر از اعتماد و آزادی‌ست
و ما نخوابیدیم
و ما نخوابیدیم...

#شعر از مهدی موسوی

لینک دسترسی در وب‌سایت سایه‌ها:
http://sayeha.org/ap4409
▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️
☑️ خانه ادبیات معاصر
@saaayehaaa


مُحدِه ۲۷، ۲۸، ۲۹ dan repost
…من و شیدا اگرچه در نتیجه‌ی کار، یعنی بچه‌دار نشدن آدم‌ها، با هم کاملا موافقیم، اما دلایل متفاوتی داریم. من یک بچه را که از دور می‌بینم دلم غنج می‌رود و اگر مخالف بچه‌دار شدنم برای نجات زمین و جامعه است. اما شیدا فرق می‌کند. او از بچه‌ها متنفر است و در این تنفرش برای هیچ موجود زیر چهارده سالی استثنا قائل نیست! با همان استدلال، از پدر و مادر‌ها هم متنفر است که چنین موجوداتی را ایجاد و نگهداری می‌کنند!

هزار و چند شب/ سید مهدی موسوی
@Mohdeh_Official


اسمم «اِم» است... داخل یک راهروِ تنگ
در جستجویِ یافتنِ ردّ دخترم!
با یک تفنگ نیمه‌پُر و چند جای زخم
و یک صدای گنگ که پیچیده در سرم

سربازهای احمق، شلّیک می‌کنند
مجبور می‌شوم بُکُشم، قبل مردنم!
و یک صدا که توی سرم حرف می‌زند
دیوانه‌وار به همه‌جا تیر می‌زنم

من سال‌هاست می‌روم امّا نمی‌رسم
در خاطراتِ گمشده در هم شکسته‌ام
در انتهای راهرو انگار که دری‌ست
باید عبور کرد... که بسیار خسته‌ام...

من سال‌هاست می‌روم امّا نمی‌رسم
هر روزم از تمامی تاریخ، بدتر است
باید ادامه داد ولی این مسیر را
تنها دلیل زندگی‌ام عشقِ دختر است!


اسمش «اِم» است... شخصیتِ بازی من است!
من پای کامپیوترِ شخصی نشسته‌ام
مامان صدام می‌زند از پشتِ در ولی
از دیدن قیافه‌ی فامیل خسته‌ام!

من «مهدی»ام که عاشق حجم اتاقمم
تنهایی مداوم و هی بازی و کتاب
موسیقی بلند، تلگرام، فیس‌بوک
ارضا شدن به یاد کسی توی تختخواب

انگار توی این بازی، گیر کرده‌ام
[بازی مرا به بودن، نزدیک می‌کند]
از هر مسیر می‌روم امّا نمی‌رسم
«اِم» -گیج!- رو به دنیا شلّیک می‌کند

در انتهای راهرو انگار که دری‌ست
امّا تله‌ست!... قبلا از این راه رفته‌ام!...

پا می‌شوم!... و می‌روم آرام سمتِ در
که خسته است از این‌همه تکرار، هفته‌ام!


او نوجوانِ سرکشِ افسرده! است که
از خانه‌ای که ساخته‌ام، فکر رفتن است
از در به سمت مرحله‌ی بعد می‌رود
او «مهدی» است... شخصیت بازی من است!...

مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2


دوستان مشکل لینک حل شده. حتما برنامه را ببینید ❤️💚


سمعکی روی گوشِ آجرها... dan repost
پشتِ سیاهی‌های دنیامان سیاهی بود
معشوقه‌ام بودی و هستی و... نخواهی بود

#مهدی_موسوی




سید مهدی موسوی dan repost
پنج‌شنبه‌ها ساعت ۱۹:۳۰ به‌وقت تهران
تنها برنامه‌ی زنده‌ی ادبی به زبان فارسی: بامداد
از شبکه‌ی «کانال وان»

هر هفته در هنگام پخش برنامه
با واتساپ شبکه تماس بگیرید و شعر بخوانید:
+4740572356
یا در طول هفته
دکلمه‌هایتان از اشعارتان را
به‌صورت ویس یا فایل صوتی به همین واتساپ بفرستید

اگر به ماهواره و «کانال وان» دسترسی ندارید
می‌توانید برنامه را زنده از اینجا ببینید:
https://salintv.com/video/channel-one-shahram-homayoun/


روشنک آرامش dan repost
در کلّ شهر، خاله‌زنک‌ها نشسته‌اند
درباره‌ی زنی که منم داوری کنند

با آن سبیل! و خنجرِ در آستینشان
در حقّ ما برادری و خواهری کنند!!

چشم تو را که اسم شبش آفتاب بود
با ابرهای غمزده خاکستری کنند

#سیدمهدی‌موسوی


سید مهدی موسوی dan repost
مثل نگاهت لحظه‌ی آخر، دلم تنگه
مثل یه نامه لای یه دفتر، دلم تنگه
مثل یتیمی واسه‌ی مادر، دلم تنگه
تاوان این اشکا رو کی می‌ده؟ کجا می‌ده؟

انگار دلتنگیت رفته توو رگ و خونم
می‌خوام بخندم مثل آدم‌ها... نمی‌تونم!
من بسّمه! هر چی بشه، ساکت نمی‌مونم
این دل اگر که بشکنه، حتما صدا می‌ده

از یاد بردم خاطراتی که ندارم رو
روزای خوبم رو، قشنگی بهارم رو
بوی خوش موهات، تنها یادگارم رو!
آدم توو غربت ذرّه ذرّه ذرّه می‌پوسه

ای آخر بن‌بست‌ها راه نجات من!
ای با جهان زشت، تنها ارتباط من!
از عشق، از تو، از تمام خاطرات من
چیزی نمونده غیر طعم آخرین بوسه

گیجم شبیه تیر خوردن موقع پرواز
بغض لبای دوخته توو حسرت آواز
غمگینم و دلتنگ، مثل آخرین سرباز
می‌باره بارون مثل هر شب اون‌ورِ شیشه

لب‌های تو می‌خنده با اینکه دلت خونه
دنیا کوچیکه واسه‌ی عشق دو دیوونه
می‌دونم و می‌دونی این‌جوری نمی‌مونه
من مطمئنم که یه روز دنیا عوض می‌شه

مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2


برنامه‌ی ویژه‌ی بامداد (دیروز)
قصه‌های جذاب چند ترانه و موزیک:
https://www.youtube.com/watch?v=DnwGyTIm6xk


سمعکی روی گوشِ آجرها... dan repost
می‌گفت که با سایه‌ی خود در جنگم
می‌خواست که ثابت بکند از سنگم
از سنگم و سنگ‌ها مرا می‌فهمند
دلتنگم، از دوری تو دلتنگم...

#مهدی_موسوی


با دست‌های سرد و رژ و لاک صورتی
خوابیده است در بغلم، بمب ساعتی!

نه بوسه‌ای و نه بغلی، بی صدا و حرف
مانند بیتی از شعرای حکومتی!!

در یک لباسِ نازکِ چسبان، تمام شب
خوابیده است آن‌ورِ تختم به‌راحتی

با شوق تن، صبورترم از خودم! ولی
آرام‌تر نمی‌شود این قلب لعنتی

شطرنجبازی‌ام که فقط مات می‌شود
در انتهای وضعیتی چندحرکتی!

بر آن خطوط وحشی‌اش از پشت پیرهن
باید صبور بود ولی به چه قیمتی؟!

غرق خیالبافی و مشغول حسرتند
تا صبح، بچّه‌های همیشه خجالتی!

جذّاب و دور، عاشق و مغرور، خشمگین!
مثل خداست توی کتاب «شریعتی»!!

من یک نیاز مفرطم از عشق و شوق تن
با بوسه‌های سرکش و اعصاب خط‌خطی!

باید به او بچسبم و دیوانه‌اش کنم
باید کمی جلو بـِ... ولی با چه جرئتی؟


بیدار می‌شود که بگوید: «مرا ببوس...»
می‌نوشم از لبان و تنش...
- «به سلامتی!»

دیوانگیش در تن من، جیغ می‌کشد
تا انفجارِ واقعیِ بمب ساعتی

در خواب می‌رود بغلم مثل بچّه‌ها
جا مانده روی گردن من، رنگ صورتی...

مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2


شعرخوانی بدون سانسور در برنامه‌ی بامداد
پخش زنده از ماهواره در کانال وان

فقط کافی است
پنج‌شنبه‌ها ساعت ۱۹:۳۰ به‌وقت تهران
در هنگام پخش برنامه
با واتساپ شبکه تماس بگیرید و شعر بخوانید:
+4740572356
یا در طول هفته
دکلمه‌هایتان از اشعارتان را
به‌صورت ویس یا فایل صوتی به همین واتساپ بفرستید


مُحدِه ۲۷، ۲۸، ۲۹ dan repost
…ببین اتفاقا باید به دریا تن داد. اگه بخوای باهاش بجنگی، غرقت می‌کنه. فقط باید منتظر موج خودت بمونی. اون موجی که پرتت می‌کنه روی ساحل و نجاتت می‌ده. باید خودتو رها کنی و منتظر باشی. بعد می‌بینی یه روز یه موج میاد که می‌دونی خودشه، و اون روز از دل دریا میای بیرون و پا روی زمین می‌ذاری. بعد دلت واسه دریا تنگ می‌شه اما جای پاهاتو که روی ساحل می‌بینی، دیگه دلت نمی‌خواد برگردی. تن برهنه‌ت رو می‌سپاری به شن‌های داغ ساحل و از جهان لذت می‌بری...

هزار و چند شب/ سید مهدی موسوی
@Mohdeh_Official


از پشت شیشه رد شدنِ چند خطّ کج
باران... صدای گریه‌ی یک خانه در کرج...
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2




تا دقایقی دیگر بامداد اغاز می‌شود
در بخش دوم برنامه تماس بگیرید و شعر بخوانید ❤️


سید مهدی موسوی dan repost
پنج‌شنبه‌ها ساعت ۱۹:۳۰ به‌وقت تهران
تنها برنامه‌ی زنده‌ی ادبی به زبان فارسی: بامداد
از شبکه‌ی «کانال وان»

هر هفته در هنگام پخش برنامه
با واتساپ شبکه تماس بگیرید و شعر بخوانید:
+4740572356
یا در طول هفته
دکلمه‌هایتان از اشعارتان را
به‌صورت ویس یا فایل صوتی به همین واتساپ بفرستید

اگر به ماهواره و «کانال وان» دسترسی ندارید
می‌توانید برنامه را زنده از اینجا ببینید:
https://salintv.com/video/channel-one-shahram-homayoun/


دل‌خسته از زمین و زمان شاید
تنهاتر از تمام جهان شاید

یک بی‌دلیلِ واقعاً افتاده!
در قلب مادری نگران شاید

در انتظار نامه‌ی برگشتی
تأخیرهای نامه‌رسان شاید

شمشیرِ پیرِ زنگ‌زده در خاک
یا شوق تیرِ توی کمان شاید

یک زن جلوی پنجره با سیگار
مردی کنار یک چمدان شاید

یک بحث فلسفی وسطِ کافه
یک بچّه غرقِ حسرتِ نان شاید

تکیه به یک خدای بدون اسم
دلشوره با صدای اذان شاید

نوستالژیِ وطن، وسط تقویم
نسبیّت زمان و مکان شاید

شک موقع جدا شدنِ یک دست
قبل از یکی شدن، هیجان شاید

تاریخ دردناک هزاران مرد
تاریخ دردناک زنان شاید

یک بسته قرصِ خسته از این تکرار
یک تیغ نصفه داخلِ وان شاید

در کوچه‌ای به وسعت تاریکی
آوازهای چند جوان شاید

یک روز توی پارک‌تر از تردید
بر شانه‌هام گریه‌کنان شاید

در لب به لب شدن، لب یک صخره
یک اتّفاق توی زبان شاید

کشتی‌شکسته، داخل یک طوفان
آوازهای یک ملوان شاید

در مترویی شلوغ‌تر از تاریخ
لمسی میان چند تکان شاید

یک در به سمت هیچ‌تر از این هیچ
یک مکث قبل هر ضربان شاید

در بچّگی، جویدنِ یک رؤیا
یک بسته‌ی خروس‌نشان شاید

یک پِیک‌تر اضافه‌تر از هر شب
دنیای خوبِ در دَوَران شاید

یک ترس که نباید و باید گفت
گفتن، بدون حرف و بیان شاید

موهای ریخته همه‌جا با درد
تسلیمِ وحشیِ سرطان شاید

گریه کنار این‌همه خوشبختی!
با بادهای مرثیه‌خوان شاید

دل‌خوش به چیزِ خوب‌ترِ فرضی
امّیدهای پشتِ همان «شاید»

با زجرِ این جهنّمِ تکراری
دل‌خوش به روزهای فلان! شاید

من می‌روم بمیرم از این قصّه
شاید برای هر دُوِمان... شاید...

مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2


سید مهدی موسوی dan repost
fereshteha_khodkoshi_kardand.pdf
692.6Kb
فرشته‌ها خودکشی کردند
مجموعه‌شعری از سید مهدی موسوی

20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.