سید مهدی موسوی


Kanal geosi va tili: Eron, Forscha
Toifa: San’at


اشعار، ترانه‌ها، داستان‌ها و... مرا فقط از این کانال و همچنین اینستاگرام، فیس‌بوک و کانال یوتیوب شخصی‌ام دنبال کنید

Связанные каналы  |  Похожие каналы

Kanal geosi va tili
Eron, Forscha
Statistika
Postlar filtri


📚مهدی خدابخش📚 dan repost
از برگ برگِ دفتر من پرت می‌شوند
معشوق‌های خسته‌ی پایان گرفته‌ام
یلدای چشم‌های تو را گریه می‌کنند
موهای رنگ و بوی زمستان گرفته‌ام...!
.
شعر: استاد دکتر #سید_مهدی_موسوی
خط و ادیت: #مهدی_خدابخش


۱۱ سال قبل، شب یلدا بود.

خط‌های روی دیوار را شمرده بودم و از قبل می‌دانستم شب یلداست. آن شب همراه غذا از دریچه‌ی پایین درِ سلول، یک میوه هم دادند. یادم نیست سیب بود یا پرتقال. مغزم با سماجت خاصی سعی دارد خاطرات وحشتناک آن روزها را پاک کند.

آدم هفته‌ها که توی انفرادی باشد کم‌کم شروع می‌کند با خودش حرف زدن. نه کاغذی هست و نه خودکاری نه هیچ چیز جز پتویی که زیر سرت می‌گذاری و پتویی که رویت می‌کشی و روی زمین سفت دراز می‌کشی... به خدا گفته بودم اگر شب یلدا پیش خانواده باشم می‌گویم گور پدر منطق و علم و... به او ایمان می‌آورم! الان این حرف‌ها و شرط و شروط‌ها به نظرم خنده‌دار و احمقانه است. حتما برای شما هم هست. اما آدم توی انفرادی به هر ریسمانی چنگ می‌زند. برای من که ساعت‌ها با مورچه‌های کف سلول حرف می‌زدم آن روزها هیچ چیز عجیب نبود...

سیب یا پرتقال را برداشتم، بغل کردم و زدم زیر گریه. آن روز بود یا روز قبلش که یکی از بازجوها با لگد در راه برگشتن به سلول زده بود توی کمرم و درد کلافه‌ام کرده بود. اما گریه‌ام از درد نبود. از ناامیدی بود از هر معجزه‌ای که فقط در کتاب‌ها اتفاق می‌افتد.

فردای یلدا بود. برده بودندم هواخوری روزانه. از پشت چشمبند، آفتاب کم‌رمق را تصوّر می‌کردم که حتی او هم اوین را فراموش کرده بود. به این فکر کردم که همین‌جا می‌میرم یا اینکه آزاد می‌شوم؟! در ذهنم به تمام جاهای خوبی که می‌شناختم فکر کردم، به همه‌ی آدم‌هایی که دوستشان داشتم، به همه‌ی بوسه‌ها و آغوش‌ها، به کتاب‌ها، به فیلم‌ها، به آوازها و موسیقی‌ها... با صورت خوردم توی دیوار! یادم رفته بود قدم‌هایم را بشمرم. در هواخوری باید یک مسیر ثابت را با چشمبند می‌رفتی و برمی‌گشتی. اگر دستت جلویت نبود یا قدم‌ها را نمی‌شمردی با صورت می‌خوردی توی دیوار. با صورت خورده بودم توی دیوار...

سیب یا پرتقال را در بغلم فشار دادم و بو کردم‌. بوی زندگی می‌داد. به خودم گفتم باید زنده بمانم و آزاد شوم. دیگر با مورچه‌ها حرف نزدم. با خدا حرف نزدم. برگشتم روی پهلوی چپ و نگاه کردم به دیوار. به اسمی که با تکه آهنی که از زیر در کنده بودم روی دیوار حک کرده بودم. به خودم قول دادم که زنده می‌مانم‌. به خودم تا صبح اوّل دیِ ۱۱ سال پیش، تمام شب قول دادم و دادم و خوابم نمی‌برد و شب یلدا چقدر طولانی بود.

الان که دارم این سطرها را می‌نویسم نمی‌دانم کدام زندانی در سلولش سیب یا پرتقالش را بغل کرده است. زل می‌زنم به دیوارهای تبعید که تا بی‌نهایت کشیده شده‌اند. زل می‌زنم به نقشه‌ی ایران که مثل گربه‌ای مریض خوابیده است. مثل گربه‌ای مریض که با صورت توی دیوار خورده است. مثل گربه‌ای مریض که همه‌چیز را فراموش کرده است. و هیچ آفتابی گرمش نمی‌کند...

مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2


مروری بر کارنامه‌ی «ایرج جنتی عطایی»
در ۲۰ ترانه و آهنگ ماندگار

با صدای داریوش، ابی، گوگوش، فرهاد، ویگن، عارف، سیاوش قمیشی، فریدون فرخزاد، سیمین غانم، شکیلا، رامش، لیلا فروهر و ستار!

اگر این قسمت جذاب «بامداد» را ندیده‌اید
حتما در اینجا تماشا کنید:
https://youtu.be/GXfMEYH10t0?si=q-EdLKSQmpDjynNz


سید مهدی موسوی dan repost
آخرین روزهای پاییز است
و زمستان سرد، پشتِ در است
شب یلدا بلند بوده ولی
شب یلدای من بلندتر است!

شب جشن است و خوردن آجیل
شب مهمانی است و حرف زدن!
شب یلدای من بلندتر است
مثل موهات روی بالش من

روی دوشم پلنگِ پیرِ پتو!
بسته‌ی قرص‌هام در دستم
همه جمعند دُور هم با عشق
من ولی در اتاقِ خود هستم!

پشت گوشی، روانپزشکِ من است
تا بگوید جهان قشنگ‌تر است!
شب یلدا تفاوتش این است:
دل من از همیشه تنگ‌تر است

بی‌هدف توی گوشی‌ام هستم
پُرِ تبریک‌های آدم‌هاست
ظاهرا دوستان نمی‌دانند
همه‌ی سال من، شب یلداست!

آن درختی که خسته از باغ است
جز رفیق تبر نخواهد شد
در سرم، در دلم شب یلداست
مطمئنّم سحر نخواهد شد

مرده خورشیدمان و ممکن نیست
شب یلدای ما به سر برسد
باز پاییزِ سرد خواهد رفت
تا که یک فصل سردتر برسد!

آخرین روزهای پاییز است
من امیدم به آخرین برگ است
شب بلند است و دردهام زیاد!
دردهایی که چاره‌اش مرگ است...

مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2


پنج‌شنبه‌ها ساعت ۱۹ به وقت تهران
تنها برنامه‌ی زنده‌ی ادبی به زبان فارسی: بامداد
از شبکه‌ی «کانال وان»

هر هفته در هنگام پخش برنامه
با واتساپ شبکه تماس بگیرید و شعر بخوانید:
+4740572356
یا در طول هفته
دکلمه‌هایتان از اشعارتان را
به‌صورت ویس یا فایل صوتی به همین واتساپ بفرستید

اگر به ماهواره و «کانال وان» دسترسی ندارید
می‌توانید برنامه را زنده از اینجا ببینید:
https://www.parsatv.com/m/name=Kanal-Yek
یا
https://fa.ch1.cc/live-tv/


روشنک آرامش dan repost
خسته‌ای و دلت سفر می‌خواد
می‌خونی تو چشاش: موافقته!
مرد تو هیچ‌جور کامل نیست
امّا دیوونه‌وار عاشقته

معنی گریه‌هاتو می‌فهمه
همه‌ی رازهاتو می‌دونه
می‌تونه اون چشای غمگینو
توی هر حالتی بخندونه

#سیدمهدی‌موسوی


خواستم پیشاپیش خدمت دوستانی که هر سال کریسمس را تبریک می‌گویند، عرض کنم که از شما صمیمانه ممنونم اما:

اولا این روز، روز تولد مسیح است و طبیعتا به من که مسیحی و حتی خداباور نیستم، ربط چندانی ندارد. حتی در بین خود اروپایی‌ها هم در سال‌های اخیر از لفظ «تعطیلات سال جدید» به جای «کریسمس» استفاده می‌شود تا افراد غیرمسیحی هم در این جشن و شادی شریک کنند. 🙂

دوم اینکه من هنوز ایرانی‌ام و حتی مناسبت‌هایی مثل سال نو را هم با تقویم ایران جشن می‌گیرم. البته که در جشن‌های سالِ نوِ دوستان غیرایرانی‌ام شرکت می‌کنم و از آن لذت می‌برم، اما هنوز هم برایم سال در روز ۱ فروردین نو می‌شود و دلم در لحظه‌ی تحویل سال، پیش خانواده و دوستانم است که در سخت‌ترین روزها و شرایط با عشق و امید ادامه می‌دهند. سال نو که این است، شما تکلیف مناسبت‌های مذهبی مثل کریسمس را بدانید. 😁

سوم اینکه اگر هم فکر می‌کنید این تبریک کریسمس برای همدلی با هم‌وطنان عزیز ارمنی است، باید عرض کنم که اصلا کریسمس و میلاد مسیح برای ارمنی‌ها در روز ۶ ژانویه است، نه ۲۵ دسامبر!
جالب‌تر آنکه اصلا تا سال‌ها جشن کریسمس در کل جهان مسیحیت، همان ۶ ژانویه بوده و بعدها کلیسای کاتولیک رومی برای از بین بردن جشن «تولد خورشید»، کریسمس را به ۲۵ دسامبر منتقل کرد!
ولی هنوز ارمنی‌ها و بسیاری از مسیحیان معتقدند که کریسمس ۶ ژانویه است و آن روز را جشن می‌گیرند.

حالا اگر باز هم اصرار دارید که این مناسبت‌ها الکی‌اند و بهانه‌ای هستند برای تبریک؛ به‌جای کریسمس، شب یلدا را تبریک بگویید که اگرچه بابانوئل و کاج و... ندارد، اما پر از است از گرمای وجود بزرگترهای فامیل و آجیل و هندوانه و عشق و دوستی. جشنی که بلندترین شب سال را به انتظار خورشید می‌نشیند و پیام‌آور آن است که شب، هرچقدر هر دراز باشد، بالاخره به پایان خواهد رسید.🌞❤️

مهدی موسوی
۲۸ آذر ۱۴۰۳
@seyedmehdimoosavi2




سید مهدی موسوی dan repost
بغلم کن تو این شبِ برفی
خسته از انتظار، گریه نکن
بوسه‌هات داغِ ظهرِ مرداده!
مث ابر بهار گریه نکن

بغلم کن تو این شب برفی
خستگیتو بذار تو دستم
به تنم تکیه کن که حس بکنم
مث یه کوه، پشت تو هستم

خسته‌ای و دلت سفر می‌خواد
می‌خونی تو چشاش: موافقته!
مرد تو هیچ‌جور کامل نیست
امّا دیوونه‌وار عاشقته

معنی گریه‌هاتو می‌فهمه
همه‌ی رازهاتو می‌دونه
می‌تونه اون چشای غمگینو
توی هر حالتی بخندونه

.
بغلم کن تو این شب برفی
موهاتو باز کن، به باد بره!
ما دو دیوونه‌ی همیشگی و
جادّه مثل همیشه منتظره

بغلم کن تو این شب برفی
که خودش رو به شیشه می‌کوبه
بذار این جادّه تا همیشه بره
با تو هر جای این جهان خوبه

خسته‌ای و دلت سفر می‌خواد
می‌خونی تو چشاش: موافقته!
مرد تو هیچ‌جور کامل نیست
امّا دیوونه‌وار عاشقته

معنی گریه‌هاتو می‌فهمه
همه‌ی رازهاتو می‌دونه
می‌تونه اون چشای غمگینو
توی هر حالتی بخندونه

سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2


"بغلم کن"، نسخهٔ صوتی (ام پی تری)

خواننده و آهنگساز: حامد مقدم
ترانه: سید مهدی موسوی
تنظیم: نیما نورمحمدی
میکس و مسترینگ: طاهر علیرمضانی


عاطفه اسدی dan repost
Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
اما به سر قبر قمر که رسیدیم، دیگر طاقت نیاورد و بغضش ترکید...

@atefeasadi2


شعر با محتوای بوسه و لب، شاعری با زبان خاقانی
عملیّات غیرممکن هفت! عملیّات غیرانسانی!

سبکِ آنک لبان قند شما! سبکِ گیسوی تابدار رها!!
لای فردوسی و منوچهری مانده در دوره‌ی خراسانی

بیت اوّل: حدیث بلبل و گل، بیت سوّم: شکایتِ از فقر
بیت پنجم: معاشقه با زن، بیت هشتم: شراب لیوانی!

مانده از عهد دایناسور، باقی!! غرق در سبک‌های اوراقی
بحث ترتیب‌دادن ساقی وسطش آیه‌های قرآنی!

شعر گفتن ز آخرین دیدار! شعر گفتن ز روزهای بهار!
شعر گفتن ز هجر و دوری یار!! روی یک دختر خیابانی

اوّلِ اسمِ عاشقان غزل است! آخرین قالب جهان غزل است!
حک شده بر کتیبه‌ی کوروش غزلی از زمان ساسانی!!

واژه‌هایی بدون بی‌ادبی: چه شبی! چه ستاره‌ای! چه لبی!
غزلی با قوافی عربی در رثای غرور ایرانی!

باز هم بحث آدم و حوّا، یا که نه! بحث ساحل و دریا
گفتنِ شعری از شب غم‌ها وسط جشن، توی مهمانی

غزلی زیر آفتابِ تموز! نغمه‌ی ساز در حوالی سوز!
وسط روزنامه‌ی امروز: خبر دوستان زندانی

خبر هر رسانه‌ای بودن! شاعر قهوه‌خانه‌ای بودن!
گفتن از بی‌وفایی دلدار، داخل رختخواب با Honey!!

گریه‌ی بی‌شکیب ابر بهار! ناله‌ی آسمان به بانگ هَزار!
این‌همه وصف، این‌همه تکرار ریده در روزهای بارانی

شاعر سکس و بنگ و خواب و عرق، شاعر روزنامه‌ی بر حق
مظهر بی‌سوادی مطلق، سمبل ادّعا و نادانی

منم و آنچه گفتم و می‌شد، منم و هی نصیحتِ بی‌خود
نرود میخ آهنین در سنگ، آب در مغزهای سیمانی

بحث داغ قصیده یا که غزل! فرق مابین جوشش و کوشش!!...
من پُر از خستگیِ تا ابدم توی این واژه‌های پایانی...

مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2




پنج‌شنبه‌ها ساعت ۱۹ به وقت تهران
تنها برنامه‌ی زنده‌ی ادبی به زبان فارسی: بامداد
از شبکه‌ی «کانال وان»

هر هفته در هنگام پخش برنامه
با واتساپ شبکه تماس بگیرید و شعر بخوانید:
+4740572356
یا در طول هفته
دکلمه‌هایتان از اشعارتان را
به‌صورت ویس یا فایل صوتی به همین واتساپ بفرستید

اگر به ماهواره و «کانال وان» دسترسی ندارید
می‌توانید برنامه را زنده از اینجا ببینید:
https://www.parsatv.com/m/name=Kanal-Yek
یا
https://fa.ch1.cc/live-tv/


آموزشکده توانا dan repost
Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
مهتاب قربانی در پارلمان اروپا:
سهم مردم ایران از حقوق بشر چیست؟ کشته‌شدن، اعدام، سرکوب و تبعید

سخنرانی مهتاب قربانی در پارلمان اروپا به مناسبت روز جهانی حقوق بشر

مهتاب قربانی، فعال حقوق زنان، شاعر و کنشگر مدنی، در روز جهانی حقوق بشر در پارلمان اروپا سخنرانی تأثیرگذاری ایراد کرد. او با یادآوری نام کیان پیرفلک، پسر ده‌ساله‌ای که با شلیک گلوله کشته شد، و اشاره به زندانیان سیاسی و محکومان به اعدام، سخنان خود را آغاز کرد و گفت: «من زنی هستم که باید به دست رژیم اسلامی ایران کشته می‌شدم، اما زنده ماندم و فرار کردم تا روایت کنم. امروز روز جهانی حقوق بشر است و مگر حقوق بشر نباید برای تمام مردم دنیا باشد؟»

او با اشاره به تاریخچه نقض حقوق بشر در ایران افزود: «انقلاب اسلامی با اعدام آغاز شد و طی دهه اول آن بیش از ۴۰۰۰ نفر در زندان‌ها کشته شدند. در ۴۵ سال گذشته، مردم ایران هر ده سال یک جنبش آزادی‌خواهانه شکل داده‌اند، اما همواره سرکوب شده‌اند.»

مهتاب قربانی با تأکید بر شجاعت نسل جوان ایران پرسید: «سهم مردم کشور من از حقوق بشر چیست؟ کشته‌شدن، اعدام، نداشتن آزادی بیان و تبعید شدن.» او همچنین به زندگی ۹ میلیون ایرانی تبعیدی در اروپا اشاره کرد و از لزوم شنیده شدن صدای آن‌ها سخن گفت.

او جمهوری اسلامی را «پدرخوانده تمام گروه‌های تروریستی و اسلام‌گرایان افراطی» دانست و یادآور شد: «فاجعه بتکلان و حمله به شارلی ابدو نمونه‌هایی از تبعات اسلام‌گرایی افراطی در اروپا هستند. دیکتاتوری در خاورمیانه، امنیت اروپا را نیز تهدید می‌کند.»

مهتاب قربانی خواستار قطع روابط اقتصادی با جمهوری اسلامی شد و گفت: «برای آزادی ایران، صلح در خاورمیانه و امنیت جهانی، نباید اجازه دهیم دیکتاتورها متحد شوند.»

او سخنان خود را با تأکید بر شعار "زن، زندگی، آزادی" به پایان رساند و از پارلمان اروپا خواست صدای آزادی‌خواهی مردم ایران را بشنوند.


#مهتاب_قربانی #روز_جهانی_حقوق_بشر #حقوق_بشر #نه_به_جمهورى_اسلامى #نه_به_اعدام #یاری_مدنی_توانا

@Tavaana_TavaanaTech




شعری از مجموعه‌ی «با موش‌ها»:

از چشم‌هام، آدم دلتنگ می‌بَرَند
با جرثقیل از دل من سنگ می‌برند

فحشی‌ست در دلم که شدیداً مؤدّب است
در من تناقضی‌ست که هر روزش از شب است

خوابیده‌اند در بغلم بی‌علاقه‌ها
پرواز می‌کنند مرا قورباغه‌ها

از یاد می‌برند مرا دیگری کنند
از دستمالِ گریه‌ی من روسری کنند

در کلّ شهر، خاله‌زنک‌ها نشسته‌اند
درباره‌ی زنی که منم داوری کنند

با آن سبیل! و خنجرِ در آستینشان
در حقّ ما برادری و خواهری کنند!!

چشم تو را که اسم شبش آفتاب بود
با ابرهای غمزده خاکستری کنند

ما قورباغه‌ایم و رها در تهِ لجن
بگذار تا خران چمن! نوکری کنند

ما درد می‌کشیم که جوجه‌فسیل‌ها!
در وصف عشق و زیر کمر شاعری کنند

از سختمان گذشته اگر سخت‌پوستیم!
بیچاره دشمنان شما! ما که دوستیم!!

از دعویِ برادریِ باسبیل‌ها!
تا واردات خارجیِ دسته‌بیل‌ها!!

از تخت‌های یک‌نفره تا فشار قبر
خوابیدن از همیشگیِ مستطیل‌ها

در جنگ بین باطل و باطل که باختم
دارد دفاع می‌شود از چی وکیل‌ها؟!

دیروز مثل سنگ شدم تا که نشکنم
امروز می‌برند مرا جرثقیل‌ها

چیزی که نیست را به خدایی که نیستیم
اثبات می‌کنند تمامِ دلیل‌ها

در حسرتِ گذشته‌ی بر باد رفته‌ای
آینده‌ی کپی‌شده‌ای از فسیل‌ها!

ناموسم و رفیق و وطن فحش می‌دهند
دارند بیت‌هام به من فحش می‌دهند

پرونده‌ای رها شده در بایگانی‌ام
از لایه‌های متن بیا تا بخوانی‌ام

باران نبود، امشب اگر گونه‌ام تر است
بر پشت من نه بار امانت، که خنجر است!

از نام‌ها نپرس، از این بازیِ زبان!
قابیل هم عزیز من! اسمش برادر است

از کودکیت، اکثرِ اوقات، درد بود
تنها رفیقِ آن دلِ تنهات درد بود

شاعر شدی به‌خاطر یک‌مشت گاو و خر
شاعر شدی ولی ادبیّات، درد بود!

داری من و جنون مرا حیف می‌کنی
داری شعار می‌دهم و کِیف می‌کنی

در شهر ما پرنده‌ی با پر نمی‌شود!
آنقدر بد شده‌ست که بدتر نمی‌شود

اسمش هرآنچه باشد: یا دوست یا رفیق
جز وقت ارث با تو برادر نمی‌شود

از «دستمال» اشکی من استفاده‌هاست!!
نابرده رنج، گنج میسّر نمی‌شود!!

می‌چسبم از خودم به غم و شعر می‌شوم
از شعر گریه می‌کنم و شعر می‌شوم!

از کاج‌هام موقع چاقو زدن، توام
بگذار شهر هرچه بگویند! من، توام!

افتاده در ادامه‌ی هر گرگ، گلّه‌ها
محبوبیت، به رابطه‌ام با مجلّه‌ها

تشکیل نوظهوریِ مشتی ستاره‌ها
از دادنِ تمامیِ... در جشنواره‌ها

شب‌های حرف و سکسِ به سیگار متّصل
و اشک‌های شعر، کنارِ درِ هتل

دارم سؤال می‌شوی از بی‌جواب‌ها
بیهوده حرف می/زده در گوش خواب‌ها

تا گریه‌ای شوم بغلِ هر عروسکم
تا کز کنم دوباره به کنجِ کتاب‌ها

از گریه‌های دخترِ می‌خواست یا نخواست
در ابتدای قصّه که یک‌جور انتهاست!

تا صبح عر زدن وسطِ دست‌های تو
بیداری‌ام بزرگ‌تر از فکر قرص‌هاست

از قصّه‌ی تو بعدِ «یکی که نبود»ها
از آسمان محو شده پشت دودها

از قصّه‌ی دروغیِ آدم‌بزرگ‌ها
تقسیم گوسفند جوان بین گرگ‌ها!

تسلیم باد/ رفتنِ ناموسِ باغ‌ها
آواز دسته‌جمعی و شادِ کلاغ‌ها

یک‌جفت دست، دُور گلویم، که سست شد
افتادنِ من از همه‌ی اتفاق‌ها

جنگل به خون نشست و درختان تبر شدند
و بار می‌برند کماکان الاغ‌ها!

در می‌روم از این‌همه پوچی به خانه‌ات
از خانه‌ام! به گوشه‌ی امنِ اتاق‌ها

پاشیدنِ لجن به جهانِ مؤدّبت!
عصیانگری قافیه در قورباغه‌ها!!

لعنت به ساده‌لوحی‌ات و آن دلِ خرت!
بهتت زده! شکسته در این شهر، باورت

به دست دوست یا که به آغوشِ امنِ عشق
این‌بار اعتماد کنی، خاک بر سرت!!

خشکیده چشم و گریه‌ی ابرم زیاد نیست
ای زندگی بمیر که صبرم زیاد نیست

از زنگ بی‌جوابِ کسی در کیوسک‌ها
از زل زدن به بی‌کسی بچّه‌سوسک‌ها!

از بحث روزنامه سرِ کارمزدها
از بوی دست‌های تو در جیب دزدها

تزریق چشم‌های تو کنجِ خرابه‌ها
از پاک کردنِ همه با آفتابه‌ها

از چند تا معادله و چند تا فِلِش
از یک پری که آمده از راه دودکش

از انحراف من وسطِ مستقیم‌ها!
از عشق جاودانه‌ی ما پشت سیم‌ها!!

از گریه‌ی تمام‌شده بعدِ چند روز
از بالشم که بوی تو را می‌دهد هنوز

از آدمی که مثل تو از ماه آمده‌ست
از این‌همه بپرس:
چرا حال من بد است؟!!

از این شب برهنه چراغ مرا بگیر
از قرص‌های خسته سراغ مرا بگیر

دستی به روزهای خرابم نمی‌بری
از چشم‌های توست که خوابم نمی‌بری

دارد جهان، غرور مرا مَرد می‌کند
سگ‌لرزه‌هام زیر پتو درد می‌کند


رد می‌شود شب از بغل من، سیاهپوش
با گریه هستمت که اگر نیستم به هوش

پوشانده شب تمامی این شهر زشت را
خوابیده است داخل سوراخ، بچّه‌موش!

شب می‌رسد... و تنها از این‌همه سیاه
آوازهای رفتگری می‌رسد به گوش

مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2


فاطمه اختصاری dan repost
مرده‌ای_که_مرده_بود_یک_نفس_عمیق.pdf
2.2Mb
کتاب "مرده‌ای که مرده بود یک نفس عمیق کشید، یا ۳۸ روز انفرادی اوین"

فاطمه اختصاری
@fateme_ekhtesari


امروز ۱۷ آذر است. ۱۱ سال پیش در خانه نشسته بودم و داشتم شعر می‌گفتم که در را شکستند و با اسلحه ریختند توی خانه و مثل یک قاتل مرا چشمبند و دستبند زدند و با خود بردند. ۳۸ روز به جرمی که هنوز هم نمی‌دانم چیست شکنجه شدم و بعد هم دادگاه‌ها و حکم ۹ سال زندان و ۹۹ ضربه شلاق و خیلی چیزهای بدتر که دقیقا ۲ سال طول کشید!

وقتی آزاد شدم، شکنجه‌ها مرا درهم نشکسته بود. لاغر شده بودم و روی پشتم پر از جای کبودی بود، اما می‌خندیدم و پر از امید بودم. چیزی که مرا نابود کرد، آدم‌هایی بودند که مثل یک جذامی از من فاصله گرفتند یا حتی سرزنشم کردند که چرا از رنج‌های مردم شعر گفته‌ای تا بروی زندان! دیگر از تهمت‌ها و شایعات نمی‌گویم که آنهایی که در داخل و خارج ایران به سپاه و اطلاعات وصل بودند، چه چیزها که نگفتند! از اینکه جرمم شعر گفتن نبوده تا اینکه من در زندان نبوده‌ام! تا...

دقیقا ۹ سال قبل در چنین روزی با سبیل و عینک و لباس کردی از مرزها فرار کردم و خودم را رساندم به کردستان عراق و پس از مدتی مخفی شدن، از آنجا با کمک دوستان کردی که داشتم خودم را مخفیانه به ترکیه رساندم. باقی ماجرا را هم که بهتر می‌دانید: یک سال و نیم در ترکیه ماندم و بعد از آن با کمک بورس آیکورن به نروژ آمدم و همین‌جا ماندگار شدم.

دلم برای ایران تنگ شده است؛ برای خانواده‌ام، دوستانم، کارگاه ادبی‌ام، کوچه‌ها و خیابان‌ها، طرفدارانم، زبان فارسی، خیابان انقلاب و گشتن لای کتابها، تئاتر و سینما رفتن، عشقبازی و دیوانگی... دلم حتی برای گربه‌های خیابانی آنجا هم تنگ شده که وقتی تنها بودی و دلت می‌گرفت، با لقمه‌ای غذا دوستت می‌شدند.

من هنوز نمی‌دانم جرمم چیست. در زندگی‌ام به هیچ آدمی بدی‌ای نکرده‌ام و تمام عمرم را در راه شعر و ادبیات و هنر سرزمینم گذاشته‌ام. زندگی‌ام را که بگردی، نه حاشیه‌ای داشته‌ام، نه زیر علم کسی سینه زده‌ام و نه در بند پول و مقام و شهرت بوده‌ام. اگر هم مردم سرزمینم دوستم داشته‌اند، همیشه خاکسار آنها بوده‌ام و هستم و اصلا اگر زنده‌ام و هنوز می‌نویسم به عشق آنهاست.

مطمئنا ۱۷ آذر بدترین روز زندگی من است؛ آغاز زندان و تبعید. آغاز سفید شدن موها و ریش‌ها. آغاز مشکلات روحی و جسمی. آغاز تنهایی بی‌نهایت... اما هنوز در اعماق قلب من چراغی روشن است. چراغی که به من می‌گوید یک ۱۷ آذر قشنگ به وطنم برمی‌گردم و در کنار شما جشن می‌گیرم و بعد همه‌ی خاطرات تلخ فراموش می‌شود، جوری که انگار اصلا وجود نداشته‌اند.
تقویم را عقب می‌کشیم و این‌بار دری شکسته نمی‌شود. تنها شما از راه می‌رسید و بعد تا ابد بوسه است و آغوش و خنده...

مهدی موسوی
۱۷ آذر ۱۴۰۳
@seyedmehdimoosavi2



20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.