📩 #از_شما
زنگ تفریح بود، در هوای خوش و بهاری، معلمها به حیاط آمده و نزدیک رودخانه روی محوطه سبز ِ کنار آن قدم میزدند، دانشآموزان هم از حیاط مدرسه فاصله گرفته آن نزدیکی بودند، در همین وقت بود که ناگهان سگ ِ بزرگ ِ غریبهای روی صخره شرقی ِ رودخانه ظاهر شد که پایین را میپایید، پیروز تا سگشان را دید، دوید به آن سمت و سعی کرد او را دور کند اما سگ گردن چرخاند و همانجا ماند، پیروز سر و دست تکان داد و چند تکه کلوخ و سنگ به سمتش پرتاب کرد: برو، برو خونه، برو.
ادامه داستان...
⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️
👈👈 اینجا کلیک کنید 👉👉
پ.ن: با سپاس فراوان از دوست نازنین جناب استاد فرضی عزیز از رشت
🆔 @sayehsokhan
جنگ سگها
زنگ تفریح بود، در هوای خوش و بهاری، معلمها به حیاط آمده و نزدیک رودخانه روی محوطه سبز ِ کنار آن قدم میزدند، دانشآموزان هم از حیاط مدرسه فاصله گرفته آن نزدیکی بودند، در همین وقت بود که ناگهان سگ ِ بزرگ ِ غریبهای روی صخره شرقی ِ رودخانه ظاهر شد که پایین را میپایید، پیروز تا سگشان را دید، دوید به آن سمت و سعی کرد او را دور کند اما سگ گردن چرخاند و همانجا ماند، پیروز سر و دست تکان داد و چند تکه کلوخ و سنگ به سمتش پرتاب کرد: برو، برو خونه، برو.
ادامه داستان...
⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️
👈👈 اینجا کلیک کنید 👉👉
پ.ن: با سپاس فراوان از دوست نازنین جناب استاد فرضی عزیز از رشت
🆔 @sayehsokhan