دستم را گرفت و بر روی گلویش فشرد.
گفتم چیکار میکنی؟
گفت بِکَن!
گفتم چیو؟
گفت چنگ بزن، خفهام کرده است!
نه پایین میرود و نه بالا میآید.
این وسط که گیر میکند، دست و پای آدم را میبندد.
نه توان ادامه میگذارد و نه نوای رفتن!
برزخ!
نه پولداری و نه فقیر!
نه دانایی و نه نادان!
پارهاش کن تا نجاتم بدهی!
تا بتوانم تکلیفم را با خود مشخص کنم.
تا زندگانیام را به دست بگیرم، نه به سُخره!
دستانم را از گلویش برداشتم!
نمیدانم! گمونم بغضش را میگفت...
1401/6/24
00:23
گفتم چیکار میکنی؟
گفت بِکَن!
گفتم چیو؟
گفت چنگ بزن، خفهام کرده است!
نه پایین میرود و نه بالا میآید.
این وسط که گیر میکند، دست و پای آدم را میبندد.
نه توان ادامه میگذارد و نه نوای رفتن!
برزخ!
نه پولداری و نه فقیر!
نه دانایی و نه نادان!
پارهاش کن تا نجاتم بدهی!
تا بتوانم تکلیفم را با خود مشخص کنم.
تا زندگانیام را به دست بگیرم، نه به سُخره!
دستانم را از گلویش برداشتم!
نمیدانم! گمونم بغضش را میگفت...
1401/6/24
00:23