#۳۹
#رمان_سیمگون
حالا دقیقا سینه به سینه ی هم ایستاده بودیم
دوباره نگاهش از صورتم رفت روی گردنم و زیرلب گفت
-...خیلی پوستت حساسه چه زود کبود و زخم میشی
+...آره متاسفانه
-...چرا متاسفانه؟
باچشمای گردگفتم
+...اینکه زود کبود میشم قطعا امتیاز مثبتی نیست
چشماش تیره و خمار شد
-...شایدم برای یه نفر این امتیاز محسوب شه....
ازحرفاش سر در نمیاوردم شونه ای بالاانداختم و زودتراز ارس مسیر ویلا رو پیش گرفتم
چشمم از خواب باز نمیشد...همه برگشته بودن و خوابیده بودن منوارس آخرین نفرهایی بودیم که برگشتیم ویلا....
در سالن رو آروم بستیم که کسی بیدار نشه ...باقدمای آروم از پلهارفتیم بالا و باشنیدن صدای آه و ناله ای که از سمت اتاق آزاد میومد هردو مکث کردیم و ایستادیم
لعنتی واقعا گندشو درآورده بود این بشر.....
الان ارس چجوری میخواست بره تواون اتاق واقعا!!!
صدا بحدی بلند بود که نشه ازش چشم پوشی کرد....
لبامو بهم فشردم و گفتم
+...من برم بخوابم...مرسی از همراهیت
همین لحظه صدایی شبیهه جیغ کوتاه از سمت اتاق آزاد اومد و نگاهه ما خیره به هم خشک شد
نگاهی که خمار و پراز خواستن بود....
یه قدم رفتم عقب....بیشترازاین موندن و معطل کردن دیگه جایز نبود....
بادوقدم بلند وارد اتاق شدم و درو پشت سرم بستم
هنوز شال گرم ارس دورم بود
خستگی بهم غلبه کردو خیلی زود خوابم برد....
دو روز دیگه موندیم ویلا...
همه چیز خیلی بیشتراز حد تصورم خوب بود و خوش گذشت...
واقعا دلم نمیومد برگردم خونه...
دلم میخواست ببشتر بمونم اما شرایطش نبود....
بابچها صمیمی تر شده بودم و بیشتر باهاشون ارتباط برقرار میکردم
باهمه جز ارس که سعی میکردم تاحد امکان جلوی چشمش نباشم....
وقتی چشماشو میدیدم نفس توسینم حبس میشد....اونم جوری نگام مبکرد که نمیتونستم ازش چشم بردارم...حس میکردم فکرمو میخونه....این اذیتم میکرد...انگار حرفای نگفتمو میتونست بفهمه یا از چیزی که اذیتم میکرد خبر داشت....
باکمک بچهاویلا رو مرتب کردیم وسایلمون رو هم جمع کردیم همه رو گذاشتیم دم در....
اتوبوس هم رسیدومشغول جابجایی شدیم و بالاخره راه افتادیم
برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #سیمگون رو سرچ کنید👇👇نسخه ی بدون #سانسور روی اپ باغ استور موجوده
https://t.me/BaghStore_app/1045
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇
https://t.me/BaghStore_app/709
#رمان_سیمگون
حالا دقیقا سینه به سینه ی هم ایستاده بودیم
دوباره نگاهش از صورتم رفت روی گردنم و زیرلب گفت
-...خیلی پوستت حساسه چه زود کبود و زخم میشی
+...آره متاسفانه
-...چرا متاسفانه؟
باچشمای گردگفتم
+...اینکه زود کبود میشم قطعا امتیاز مثبتی نیست
چشماش تیره و خمار شد
-...شایدم برای یه نفر این امتیاز محسوب شه....
ازحرفاش سر در نمیاوردم شونه ای بالاانداختم و زودتراز ارس مسیر ویلا رو پیش گرفتم
چشمم از خواب باز نمیشد...همه برگشته بودن و خوابیده بودن منوارس آخرین نفرهایی بودیم که برگشتیم ویلا....
در سالن رو آروم بستیم که کسی بیدار نشه ...باقدمای آروم از پلهارفتیم بالا و باشنیدن صدای آه و ناله ای که از سمت اتاق آزاد میومد هردو مکث کردیم و ایستادیم
لعنتی واقعا گندشو درآورده بود این بشر.....
الان ارس چجوری میخواست بره تواون اتاق واقعا!!!
صدا بحدی بلند بود که نشه ازش چشم پوشی کرد....
لبامو بهم فشردم و گفتم
+...من برم بخوابم...مرسی از همراهیت
همین لحظه صدایی شبیهه جیغ کوتاه از سمت اتاق آزاد اومد و نگاهه ما خیره به هم خشک شد
نگاهی که خمار و پراز خواستن بود....
یه قدم رفتم عقب....بیشترازاین موندن و معطل کردن دیگه جایز نبود....
بادوقدم بلند وارد اتاق شدم و درو پشت سرم بستم
هنوز شال گرم ارس دورم بود
خستگی بهم غلبه کردو خیلی زود خوابم برد....
دو روز دیگه موندیم ویلا...
همه چیز خیلی بیشتراز حد تصورم خوب بود و خوش گذشت...
واقعا دلم نمیومد برگردم خونه...
دلم میخواست ببشتر بمونم اما شرایطش نبود....
بابچها صمیمی تر شده بودم و بیشتر باهاشون ارتباط برقرار میکردم
باهمه جز ارس که سعی میکردم تاحد امکان جلوی چشمش نباشم....
وقتی چشماشو میدیدم نفس توسینم حبس میشد....اونم جوری نگام مبکرد که نمیتونستم ازش چشم بردارم...حس میکردم فکرمو میخونه....این اذیتم میکرد...انگار حرفای نگفتمو میتونست بفهمه یا از چیزی که اذیتم میکرد خبر داشت....
باکمک بچهاویلا رو مرتب کردیم وسایلمون رو هم جمع کردیم همه رو گذاشتیم دم در....
اتوبوس هم رسیدومشغول جابجایی شدیم و بالاخره راه افتادیم
برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #سیمگون رو سرچ کنید👇👇نسخه ی بدون #سانسور روی اپ باغ استور موجوده
https://t.me/BaghStore_app/1045
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇
https://t.me/BaghStore_app/709