#۳۸
#رمان_سیمگون
شال رو انداخت دورم اماعقب نرفت حالافاصلمون کمتراز یک وجب بود نگاهش از موهام نشست روی صورتم و بعد رفت سمت گردنم
مکث کردوگفت
-...زخم گردنت؟
+...دیشب اینجوری شده....
دستشو بالا آوردو بافکر لمس بدنم ضربان قلبم بالارفت و بی اراده خودموعقب کشیدم
بامکث خیلی کوتاهی عقب کشید و گفت
-...برو کنارتر منم بشینم این ویو رو از دست ندم
ارس خیلی خوب میتونست جو رو آروم نگه داره
یه حرفی میزد و آتیش به جونت مینداخت و دقیقا ده ثانیه بعد بایه جمله کاری میکرد که انگار یه سطل اب خنک ریختن روت....
نمیذاشت تو آتیش حرفا و کاراش بسوزی....اماانقدرم فاصله نمیگرفت که بهش فکر نکنی....
کنارم روی صخره نشست
+...اگه سردته شالتوبهت بدم!
-...نه من گرمم خوبم....
بانیشخند گفتم
+...بله دیگه منم اگه انقدر نوشیدنی میخوردم الان گرمم بود
-...من برای گرم بودن احتیاجی به خوردن چیزی ندارم
حرفشو مستقیم خیره به چشمام زد
خدایا چرا من بااین آدم هیچ حرف معمولی نمیتونم بزنم!!
چرا تهه همه ی حرفامون به جایی ختم میشه که نمیتونم جوابشو بدم....
سکوتمو که دید گفت
-...نمیخوای جوابمو بدی؟ کسی توزندگیت هست؟یانه؟ یه کلمست جوابش
خورشید همین لحظه اولین پرتوهای نورشو فرستاد سمتمون
خیره به این صحنه ی جذاب گفتم
+...نه کسی نیست
-...چرا؟
+...دلیل خاصی نداره....نخواستم
-...اما بنظر من یچیزی اذیتت میکنه....چیزی که باعث شده تاالان وارد یه رابطه نشی...
+...مگه همه ی آدما باید کسیو توزندگیشون داشته باشن؟ تاامروز که احتیاجی نداشتم و دلم نخواسته
-...شایدم آدمش پیدا نشده...
+...شاید هیچوقت هم پیدا نشه....
نیشخندی زدو گفت
-...بعید میدونم....
این اعتماد بنفسی که ارس داشت واقعا ستودنی بود!
اخم ساختگی کردم و بیشتر توخودم جمع شدم..
+...الان تنها چیزی که دلم میخواد یه خواب عمیقه
-...پس پاشو برگردیم ویلا
+...اگه میخوای بمونی بمون خودم برمیگردم
ارس کمکم کرد از روی صخره بیام پایین و گفت
-...اومدم ازت جواب بگیرم که گرفتم
برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #سیمگون رو سرچ کنید👇👇نسخه ی بدون #سانسور روی اپ باغ استور موجوده
https://t.me/BaghStore_app/1045
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇
https://t.me/BaghStore_app/709
#رمان_سیمگون
شال رو انداخت دورم اماعقب نرفت حالافاصلمون کمتراز یک وجب بود نگاهش از موهام نشست روی صورتم و بعد رفت سمت گردنم
مکث کردوگفت
-...زخم گردنت؟
+...دیشب اینجوری شده....
دستشو بالا آوردو بافکر لمس بدنم ضربان قلبم بالارفت و بی اراده خودموعقب کشیدم
بامکث خیلی کوتاهی عقب کشید و گفت
-...برو کنارتر منم بشینم این ویو رو از دست ندم
ارس خیلی خوب میتونست جو رو آروم نگه داره
یه حرفی میزد و آتیش به جونت مینداخت و دقیقا ده ثانیه بعد بایه جمله کاری میکرد که انگار یه سطل اب خنک ریختن روت....
نمیذاشت تو آتیش حرفا و کاراش بسوزی....اماانقدرم فاصله نمیگرفت که بهش فکر نکنی....
کنارم روی صخره نشست
+...اگه سردته شالتوبهت بدم!
-...نه من گرمم خوبم....
بانیشخند گفتم
+...بله دیگه منم اگه انقدر نوشیدنی میخوردم الان گرمم بود
-...من برای گرم بودن احتیاجی به خوردن چیزی ندارم
حرفشو مستقیم خیره به چشمام زد
خدایا چرا من بااین آدم هیچ حرف معمولی نمیتونم بزنم!!
چرا تهه همه ی حرفامون به جایی ختم میشه که نمیتونم جوابشو بدم....
سکوتمو که دید گفت
-...نمیخوای جوابمو بدی؟ کسی توزندگیت هست؟یانه؟ یه کلمست جوابش
خورشید همین لحظه اولین پرتوهای نورشو فرستاد سمتمون
خیره به این صحنه ی جذاب گفتم
+...نه کسی نیست
-...چرا؟
+...دلیل خاصی نداره....نخواستم
-...اما بنظر من یچیزی اذیتت میکنه....چیزی که باعث شده تاالان وارد یه رابطه نشی...
+...مگه همه ی آدما باید کسیو توزندگیشون داشته باشن؟ تاامروز که احتیاجی نداشتم و دلم نخواسته
-...شایدم آدمش پیدا نشده...
+...شاید هیچوقت هم پیدا نشه....
نیشخندی زدو گفت
-...بعید میدونم....
این اعتماد بنفسی که ارس داشت واقعا ستودنی بود!
اخم ساختگی کردم و بیشتر توخودم جمع شدم..
+...الان تنها چیزی که دلم میخواد یه خواب عمیقه
-...پس پاشو برگردیم ویلا
+...اگه میخوای بمونی بمون خودم برمیگردم
ارس کمکم کرد از روی صخره بیام پایین و گفت
-...اومدم ازت جواب بگیرم که گرفتم
برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #سیمگون رو سرچ کنید👇👇نسخه ی بدون #سانسور روی اپ باغ استور موجوده
https://t.me/BaghStore_app/1045
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇
https://t.me/BaghStore_app/709