#۳۲
#رمان_سیمگون
نفهمیدم کی از پشت هولم داد و به بدترین حالت ممکن پرت شدم توآب....
من شنا بلد بودم اماانقدر شوکه شدم که کامل فرو رفتم زیرآب....
نفس کم آوردم و دست و پام شل شد....
هرچقدر تلاش میکردم نمیتومستم بیام بالا
استخر بزرگی بود اما نزدیک به ۵۰نفر توآب بودن و من علنا زیرپاهاشون گیر افتاده بودم
واقعا دیگه داشتم خفه میشدم که دستای بزرگ و مردونه ای حلقه شد دورم و کشیدم بالا....
بچهاانقدر سرگرم بودن که هیچکس متوجه نشد من داشتم خفه میشدم
گوشه ی استخر نگهم داشت و من تازه کسی که نجاتم داده بود رو دیدم
ارس....
معلومه که اون نجاتم میده....
چون تنهاکسی که نگاهش به منه اونه....
سعی کردم نفس بگیرم که بتونم حرف بزنم اماچنددقیقه طول کشید تا نفسم جااومد
توهمون حالت دستشو روی کمرم کشید و گقت
-...نترس من نگهت داشتم....اگه بری بیرون سرما میخوری بهتره توآب بمونی....
حتی نمیتونستم درجواب حرفش یه سر تکون بدم
چندتاسرفه کردم تا بالاخره راهه نفسم باز شد ولی دیگه توانی برام نمونده بود
به ارس نگاه کردم و لب زدم
+...مرسی نجاتم دادی واقعا داشتم میمردم
-...چرا نگفتی شنا بلد نیستی؟
+...بلدم....ولی نتونستم خودمو بکشم بالا
من گوشه ی استخر بودم و ارس روبروم...هنوز دستاش روی کمرم بود و منو نگه داشته بود...فاصلمون خیلی کم بود جوری که اگه کسی از پشت سر مارو میدید فکر میکرد داریم همو میبوسیم....
هوا سرد بود
آب سرد بود....
ولی دستای ارس حتی توی آبم داغ بود...
دستایی که انگار قصد جدا شدن از من رو نداشت...
راهی برای عقب رفتن نداشتم مگه اینکه ارس فاصله میگرفت
نگاهش روی صورتم چرخید و اینبار گردنمو نشونه گرفت
نگاهی که از دستاشم داغ تربود....
باصدای آرومی لب زد
-...تودوست پسر داری؟
توقع هرسوالی داشتم جز این....
اونم اینجاو تواین وضعیت....
تاخواستم جواب بدم
یکی از بچها صداش کرد کسی حواسش به مانبود انگار مارو نمیدیدن چون توتاریک ترین و گوشه ترین جای استخر بودیم
سریع گفت
-...میتونی بمونی توی آب؟
+...آره مرسی
-...باشه من برم
ارس رفت سمت بقیه بچها....
منم همونجا موندم
بالاخره همه یکی یکی از آب اومدن بیرون
انقدر سرد بود که همه با لرز و جیغ میدوییدن سمت خونه
دوتاازپسرا رفتن فرش سالن تا راه پله ی بالا رو جمع کردن که خیس نشه
بقیه هم فقط میدوییدن داخل که یخ نزنن
من جزو آخرین نفرایی بودم که از آب اومدم بیرون
برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #سیمگون رو سرچ کنید👇👇نسخه ی بدون #سانسور روی اپ باغ استور موجوده
https://t.me/BaghStore_app/1045
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇
https://t.me/BaghStore_app/709
#رمان_سیمگون
نفهمیدم کی از پشت هولم داد و به بدترین حالت ممکن پرت شدم توآب....
من شنا بلد بودم اماانقدر شوکه شدم که کامل فرو رفتم زیرآب....
نفس کم آوردم و دست و پام شل شد....
هرچقدر تلاش میکردم نمیتومستم بیام بالا
استخر بزرگی بود اما نزدیک به ۵۰نفر توآب بودن و من علنا زیرپاهاشون گیر افتاده بودم
واقعا دیگه داشتم خفه میشدم که دستای بزرگ و مردونه ای حلقه شد دورم و کشیدم بالا....
بچهاانقدر سرگرم بودن که هیچکس متوجه نشد من داشتم خفه میشدم
گوشه ی استخر نگهم داشت و من تازه کسی که نجاتم داده بود رو دیدم
ارس....
معلومه که اون نجاتم میده....
چون تنهاکسی که نگاهش به منه اونه....
سعی کردم نفس بگیرم که بتونم حرف بزنم اماچنددقیقه طول کشید تا نفسم جااومد
توهمون حالت دستشو روی کمرم کشید و گقت
-...نترس من نگهت داشتم....اگه بری بیرون سرما میخوری بهتره توآب بمونی....
حتی نمیتونستم درجواب حرفش یه سر تکون بدم
چندتاسرفه کردم تا بالاخره راهه نفسم باز شد ولی دیگه توانی برام نمونده بود
به ارس نگاه کردم و لب زدم
+...مرسی نجاتم دادی واقعا داشتم میمردم
-...چرا نگفتی شنا بلد نیستی؟
+...بلدم....ولی نتونستم خودمو بکشم بالا
من گوشه ی استخر بودم و ارس روبروم...هنوز دستاش روی کمرم بود و منو نگه داشته بود...فاصلمون خیلی کم بود جوری که اگه کسی از پشت سر مارو میدید فکر میکرد داریم همو میبوسیم....
هوا سرد بود
آب سرد بود....
ولی دستای ارس حتی توی آبم داغ بود...
دستایی که انگار قصد جدا شدن از من رو نداشت...
راهی برای عقب رفتن نداشتم مگه اینکه ارس فاصله میگرفت
نگاهش روی صورتم چرخید و اینبار گردنمو نشونه گرفت
نگاهی که از دستاشم داغ تربود....
باصدای آرومی لب زد
-...تودوست پسر داری؟
توقع هرسوالی داشتم جز این....
اونم اینجاو تواین وضعیت....
تاخواستم جواب بدم
یکی از بچها صداش کرد کسی حواسش به مانبود انگار مارو نمیدیدن چون توتاریک ترین و گوشه ترین جای استخر بودیم
سریع گفت
-...میتونی بمونی توی آب؟
+...آره مرسی
-...باشه من برم
ارس رفت سمت بقیه بچها....
منم همونجا موندم
بالاخره همه یکی یکی از آب اومدن بیرون
انقدر سرد بود که همه با لرز و جیغ میدوییدن سمت خونه
دوتاازپسرا رفتن فرش سالن تا راه پله ی بالا رو جمع کردن که خیس نشه
بقیه هم فقط میدوییدن داخل که یخ نزنن
من جزو آخرین نفرایی بودم که از آب اومدم بیرون
برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #سیمگون رو سرچ کنید👇👇نسخه ی بدون #سانسور روی اپ باغ استور موجوده
https://t.me/BaghStore_app/1045
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇
https://t.me/BaghStore_app/709