#۲۳
#رمان_سیمگون
یه آیدی به اسم ادمین بود هیچ پروفایلی نداشت....
هنوز برای رفتن شک داشتم....اونجا آدمای زیادی رو نمیشناختم....هنوز باکسی صمیمی نشده بودم....باوضعیتی که مهتاب امروز داشت بعید میدونم که بتونه بیاد....ولش کن وقت هست اول از مهتاب بپرسم ببینم تصمیمش چیه...!
تا خونه خلوت و ساکت بود برای خودم یه آهنگ گذاشتم
سالادو مرغ مورد علاقمو درست کردم کاملا داشتم ریلکس میکردم که بالاخره برگشتن
ظرف سالادمو برداشتم و رفتم به اتاقم....مامان تودرگاه در ایستاد و گفت
-...زود اومدی امروز !
+...زود رفتم زودم برگشتم...غذا درست کردم براتون تواشپزخونست
مامان بدون اینکه چیزی بگه فقط توهمون حالت نگام کرد
انگار میخواست چیزی بگه که برای گفتنش مردد بود...بالاخره بعد چنددقیقه این پا اون پا کردن زیرلب گفت دستت درد نکنه و رفت...
خیلی وقت بود رابطه ی منو مامان توخونه درهمین حد بود....
یک روز گذشت به مهتاب پیام دادم حالشو بپرسم اماجواب نداد...بهش زنگ زدم بازم جواب نداد...توباشگاهم ندیده بودمش...کسیو هم نمیشناختم که خبری ازش بگیرم البته جز آزاد...که ترجیح میدم اصلا سمتش نرم....امیدوارم حالش خوب باشه بهرحال....دوباره یه پیام توکانال باشگاه اومد نوشته بود
"...ظرفیت پذیرشمون داره پرمیشه یادتون نره..."
مهتابم که جوابمو نمیداد
مونده بودم چیکار کنم که یه پیام اومدروی گوشیم...
بادیدن شماره ی ارس مکث کردم...حداقل ده دقیقه بگذره بعد پیامشو باز کنم باخودش فکر نکنه خوابیدم روی گوشی....
اماااین طبیعیه که خودش انقدر پیگیر وضعیت منه؟یا برای همه همینطوره؟دلم میخواست باور کنم همه ی اینا طبیعیه...و من زیادی مشکوکم به همه چیز....چه فرقی میکنه حتی اگه مدیرباشگاه یه خانومم بود وقتی من توباشگاهش مسدوم شدم پیگیر حالم میشددیگه!!!
اما خب من الان خوب شدم پس دلیل پیامی که الان داده چی میتونه باشه؟
بیشتر نتونستم صبرکنم و پیامشو باز کردم نوشته بود
"...کسی که زودتراز بقیه خبر دار شده باید زودتراز بقیه هم تصمیمشو گرفته باشه....بعد مصدومیت سفر گزینه خوبی برای ریکاوری میتونه باشه بهش فکر کن..."
سه بار پیامشو خوندم....واقعا هیچ جمله خاصی ننوشته بود که بخوام حس بدی بگیرم یه دعوت عادی بود اگه میخواستم باخودم روراست باشم واقعا دلم میخواست برم....حالا یا مهتاب بود یانبود....یه اموجی لبخند گذاشتم وجواب دادم
"...سفر همیشه جوابه...برای هرموقعیتی..."
برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #سیمگون رو سرچ کنید👇👇نسخه ی بدون #سانسور روی اپ باغ استور موجوده
https://t.me/BaghStore_app/1045
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇
https://t.me/BaghStore_app/709
#رمان_سیمگون
یه آیدی به اسم ادمین بود هیچ پروفایلی نداشت....
هنوز برای رفتن شک داشتم....اونجا آدمای زیادی رو نمیشناختم....هنوز باکسی صمیمی نشده بودم....باوضعیتی که مهتاب امروز داشت بعید میدونم که بتونه بیاد....ولش کن وقت هست اول از مهتاب بپرسم ببینم تصمیمش چیه...!
تا خونه خلوت و ساکت بود برای خودم یه آهنگ گذاشتم
سالادو مرغ مورد علاقمو درست کردم کاملا داشتم ریلکس میکردم که بالاخره برگشتن
ظرف سالادمو برداشتم و رفتم به اتاقم....مامان تودرگاه در ایستاد و گفت
-...زود اومدی امروز !
+...زود رفتم زودم برگشتم...غذا درست کردم براتون تواشپزخونست
مامان بدون اینکه چیزی بگه فقط توهمون حالت نگام کرد
انگار میخواست چیزی بگه که برای گفتنش مردد بود...بالاخره بعد چنددقیقه این پا اون پا کردن زیرلب گفت دستت درد نکنه و رفت...
خیلی وقت بود رابطه ی منو مامان توخونه درهمین حد بود....
یک روز گذشت به مهتاب پیام دادم حالشو بپرسم اماجواب نداد...بهش زنگ زدم بازم جواب نداد...توباشگاهم ندیده بودمش...کسیو هم نمیشناختم که خبری ازش بگیرم البته جز آزاد...که ترجیح میدم اصلا سمتش نرم....امیدوارم حالش خوب باشه بهرحال....دوباره یه پیام توکانال باشگاه اومد نوشته بود
"...ظرفیت پذیرشمون داره پرمیشه یادتون نره..."
مهتابم که جوابمو نمیداد
مونده بودم چیکار کنم که یه پیام اومدروی گوشیم...
بادیدن شماره ی ارس مکث کردم...حداقل ده دقیقه بگذره بعد پیامشو باز کنم باخودش فکر نکنه خوابیدم روی گوشی....
اماااین طبیعیه که خودش انقدر پیگیر وضعیت منه؟یا برای همه همینطوره؟دلم میخواست باور کنم همه ی اینا طبیعیه...و من زیادی مشکوکم به همه چیز....چه فرقی میکنه حتی اگه مدیرباشگاه یه خانومم بود وقتی من توباشگاهش مسدوم شدم پیگیر حالم میشددیگه!!!
اما خب من الان خوب شدم پس دلیل پیامی که الان داده چی میتونه باشه؟
بیشتر نتونستم صبرکنم و پیامشو باز کردم نوشته بود
"...کسی که زودتراز بقیه خبر دار شده باید زودتراز بقیه هم تصمیمشو گرفته باشه....بعد مصدومیت سفر گزینه خوبی برای ریکاوری میتونه باشه بهش فکر کن..."
سه بار پیامشو خوندم....واقعا هیچ جمله خاصی ننوشته بود که بخوام حس بدی بگیرم یه دعوت عادی بود اگه میخواستم باخودم روراست باشم واقعا دلم میخواست برم....حالا یا مهتاب بود یانبود....یه اموجی لبخند گذاشتم وجواب دادم
"...سفر همیشه جوابه...برای هرموقعیتی..."
برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #سیمگون رو سرچ کنید👇👇نسخه ی بدون #سانسور روی اپ باغ استور موجوده
https://t.me/BaghStore_app/1045
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇
https://t.me/BaghStore_app/709