#۲۱
#رمان_سیمگون
مهتاب عادت به پوشیدن لباس پوشیده توباشگاه نداشت ولی اینبار یه تیشرت یقه بالا پوشید که همه ی کبودی هارو پوشش میداد
منم به روش نیاوردم که چی دیدم
حالش بهتر شده بود و باهم از رختکن اومدیم بیرون
+...نمیخوای بری شنا؟
-...نه امروز یکم نرمال نیستم سبک پیش میرم
+...باشه موفق باشی اگه حالت بدتر شد صدام کن بریم دکتر
-...چیزی نیست نگران نباش....
از هم جدا شدیم و هرکدوم رفتیم سمت بخش مورد نظرمون
یک ساعتی گذشته بود داشتم میرفتم دمبلایی که برداشته بودم رو بذارم سرجاشون که حس کردم صدای مهتاب رو شنیدم
انگار داشت با یکی بحث میکرد
آخرین جمله ای که شنیدم این بود
"...ببین با من چیکار کردی....این چیزی بود که میخواستی؟..."
صداش از تواتاقک پشت دستگاها میومد جایی که تشک و دمبل های اضافی اونجا قرار داشت
نمیخواستم برم پیشش که فکرکنه دارم فضولی میکنم
امااز صبح که بااون کبودی ها دیدمش ذهنمو مشغول خودش کرده بود
برگشتم سرجام و دیگه صداشو نمیشنیدم چند دقیقه که گذشت آزاد با اخم از همون اتاقک زد بیرون و پشت سرش مهتاب هم اومد بیرون
هرکدوم رفتن یه سمتی....
امامسخص بود اونجا داشتن باهم صحبت میکردن
منظور مهتاب چی بود؟
اونکه میدونه آزاد زن داره یعنی باهاش ارتباط داره؟ یا من دارم اشتباه میکنم؟
امیدوارم این اشتباهه من باشه....نه اشتباهه مهتاب....
یک ساعت دیگه موندم باشگاه انقدر زود اومده بودم که هنوزم باشگاه خلوت بود....
امروز بیرون چندتا کار داشتم برای همین نمیتونستم زیاد بمونم اینجا....
رفتم سمت رختکن بادیدن مهتاب که روی میز وسط رختکن دراز کشیده بود و دستش روی دلش بود ترسیده رفتم سمتش و صداش کردم
چشماشو نیمه باز کردو گفت
-...میشه کمکم کنی؟یه ماشین برام میگیری برم خونه؟
+...مهتاب حالت خوب نیست بریم بیمارستان؟
-...نه نه اصلا فقط میخوام برم خونه
هرچقدر اصرار کردم قبول نکرد که بریم دکتر یه ماشین براش گرفتم و کمکش کردم لباس بپوشه و سوار شه....
برگشتم زاخل باشگاه...هنوز وسایل خودمو جمع نکرده بودم
لباسامو عوض کردم از رختکن زدم بیرون رفتم سمت آسانسور همینکه درب اسانسور باز شد با ارس روبرو شدم
اون زودتراز من به خودش اومد و سلام کرد
بازم من بادیدنش دست و پامو گم کردم
سریع جواب دادم و رفتم داخل....
اسانسورش خیلی کوچولو بود درحد اینکه دونفر کنار هم بافاصله ی کم بایستن
برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #سیمگون رو سرچ کنید👇👇نسخه ی بدون #سانسور روی اپ باغ استور موجوده
https://t.me/BaghStore_app/1045
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇
https://t.me/BaghStore_app/709
#رمان_سیمگون
مهتاب عادت به پوشیدن لباس پوشیده توباشگاه نداشت ولی اینبار یه تیشرت یقه بالا پوشید که همه ی کبودی هارو پوشش میداد
منم به روش نیاوردم که چی دیدم
حالش بهتر شده بود و باهم از رختکن اومدیم بیرون
+...نمیخوای بری شنا؟
-...نه امروز یکم نرمال نیستم سبک پیش میرم
+...باشه موفق باشی اگه حالت بدتر شد صدام کن بریم دکتر
-...چیزی نیست نگران نباش....
از هم جدا شدیم و هرکدوم رفتیم سمت بخش مورد نظرمون
یک ساعتی گذشته بود داشتم میرفتم دمبلایی که برداشته بودم رو بذارم سرجاشون که حس کردم صدای مهتاب رو شنیدم
انگار داشت با یکی بحث میکرد
آخرین جمله ای که شنیدم این بود
"...ببین با من چیکار کردی....این چیزی بود که میخواستی؟..."
صداش از تواتاقک پشت دستگاها میومد جایی که تشک و دمبل های اضافی اونجا قرار داشت
نمیخواستم برم پیشش که فکرکنه دارم فضولی میکنم
امااز صبح که بااون کبودی ها دیدمش ذهنمو مشغول خودش کرده بود
برگشتم سرجام و دیگه صداشو نمیشنیدم چند دقیقه که گذشت آزاد با اخم از همون اتاقک زد بیرون و پشت سرش مهتاب هم اومد بیرون
هرکدوم رفتن یه سمتی....
امامسخص بود اونجا داشتن باهم صحبت میکردن
منظور مهتاب چی بود؟
اونکه میدونه آزاد زن داره یعنی باهاش ارتباط داره؟ یا من دارم اشتباه میکنم؟
امیدوارم این اشتباهه من باشه....نه اشتباهه مهتاب....
یک ساعت دیگه موندم باشگاه انقدر زود اومده بودم که هنوزم باشگاه خلوت بود....
امروز بیرون چندتا کار داشتم برای همین نمیتونستم زیاد بمونم اینجا....
رفتم سمت رختکن بادیدن مهتاب که روی میز وسط رختکن دراز کشیده بود و دستش روی دلش بود ترسیده رفتم سمتش و صداش کردم
چشماشو نیمه باز کردو گفت
-...میشه کمکم کنی؟یه ماشین برام میگیری برم خونه؟
+...مهتاب حالت خوب نیست بریم بیمارستان؟
-...نه نه اصلا فقط میخوام برم خونه
هرچقدر اصرار کردم قبول نکرد که بریم دکتر یه ماشین براش گرفتم و کمکش کردم لباس بپوشه و سوار شه....
برگشتم زاخل باشگاه...هنوز وسایل خودمو جمع نکرده بودم
لباسامو عوض کردم از رختکن زدم بیرون رفتم سمت آسانسور همینکه درب اسانسور باز شد با ارس روبرو شدم
اون زودتراز من به خودش اومد و سلام کرد
بازم من بادیدنش دست و پامو گم کردم
سریع جواب دادم و رفتم داخل....
اسانسورش خیلی کوچولو بود درحد اینکه دونفر کنار هم بافاصله ی کم بایستن
برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #سیمگون رو سرچ کنید👇👇نسخه ی بدون #سانسور روی اپ باغ استور موجوده
https://t.me/BaghStore_app/1045
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇
https://t.me/BaghStore_app/709