#۷
#رمان_سیمگون
گاهی موقتا میومد تومحیط باشگاه و ورزش میکرد...اماهیچوقت مثل ازاد باکسی لاس نمیزد و دنبال فرصت برای مخ زدن نبود....
من تاحالا ندیده بودمش و فقط از حرفای بقیه کمی میشناختمش...
از لحظه ای که وارد باشگاه میشدی میتونستی هرچند ساعنی که دوس داری اونجا بمونی بدون محدودیت و این بهترین چیزی بود که من دوس داشتم....دقیقا روزایی که از دست مامان دلم میخواست سر به کوه و بیابون بذارم میتونستم بیام اینجا و حرصمو سر دستگاها خالی کنم....
درست مثل همین امروز....
روی صندلی های کنار استخر نشستم و از ابمیوم یکم مزه مزه کردم
مهتاب و یه دختر دیگه داشتن شنا میکردن ولی من فقط تماشاشون میکردم
هرچقدر مهتاب اصرار کرد بااینکه شنا بلد بودم ولی نرفتم توآب....
استخر این قسمت رو باز بود مختلط نبود ولی روی صندلی های کنار استخر دیگه محدودیت جنسیت نداشت....منم ترجیح میدادم جلوی چشم بقیه با مایو نچرخم....
داشتم بچهارو تماشا میکردم که صدای مردونه ای گفت
-...نکنه توشنابلد نیستی؟مااینجا مربی های خیلی خوبی داریم....حتی خصوصی خودم میتونم بهت یاد بدم
چرخیدم و بادیدن آزاد تعجب کردم ولی سعی کردم ریلکس برخورد کنم توهمون حال گفتم
+...بلدم مرسی
-...پس چرا نمیری تواستخر؟
+...همینطوری...حوصلشو ندارم
-...اندامتم که خیلی خوبه....نکنه خجالت میکشی!
نگاهی که بهم انداخت بااینکه یه تیشرت و شلوار بلند تنم بود اما بازم مؤذبم کرد
نمیدونستم چه جوابی بهش بدم که بی ادبی نباشه اما دهنشو ببنده!
همین لحظه مهتاب از آب اومد بیرون و صدام کرد منم از خداخواسته ببخشیدی گفتم حولشو برداشتم و رفتم پیشش
باهم رفتیم سمت رختکن و مهتاب بااخم گفت
-....چی میگفت؟
+...کی؟
-...همین....آزاد
مهتاب به وضوح عصبی بود....چند باری وقتی در مورد آزاد حرف میزد حس کرده بودم نسبت بهش حساسه...ولی مطمعن نبودم...شایدم من اشتباه میکردم
+...هیچی حرفای عادی در مورد شنا
مهتاب سرتکون داد ودیگه چیزی نگفت
لباساشو پوشید باهم خداحافظی کردیم و رفت ولی من موندم
نمیخواستم زود برم خونه
برنامه ی جدید تمرینمو تحویل گرفتم و شروع کردم....ورزش بهترین انتخاب و راه حل من برای مواجهه با نشخوار ذهنی و فکرای بیهوده بود
تو حال خودم مشغول تمرین بودم که دستی روی کمرم نشست و بلافاصله گفت
-....کمرتو بده پایینتر....هم سطح بدنت نگهش دار
برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #سیمگون رو سرچ کنید👇👇نسخه ی بدون #سانسور روی اپ باغ استور موجوده
https://t.me/BaghStore_app/1045
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇
https://t.me/BaghStore_app/709
#رمان_سیمگون
گاهی موقتا میومد تومحیط باشگاه و ورزش میکرد...اماهیچوقت مثل ازاد باکسی لاس نمیزد و دنبال فرصت برای مخ زدن نبود....
من تاحالا ندیده بودمش و فقط از حرفای بقیه کمی میشناختمش...
از لحظه ای که وارد باشگاه میشدی میتونستی هرچند ساعنی که دوس داری اونجا بمونی بدون محدودیت و این بهترین چیزی بود که من دوس داشتم....دقیقا روزایی که از دست مامان دلم میخواست سر به کوه و بیابون بذارم میتونستم بیام اینجا و حرصمو سر دستگاها خالی کنم....
درست مثل همین امروز....
روی صندلی های کنار استخر نشستم و از ابمیوم یکم مزه مزه کردم
مهتاب و یه دختر دیگه داشتن شنا میکردن ولی من فقط تماشاشون میکردم
هرچقدر مهتاب اصرار کرد بااینکه شنا بلد بودم ولی نرفتم توآب....
استخر این قسمت رو باز بود مختلط نبود ولی روی صندلی های کنار استخر دیگه محدودیت جنسیت نداشت....منم ترجیح میدادم جلوی چشم بقیه با مایو نچرخم....
داشتم بچهارو تماشا میکردم که صدای مردونه ای گفت
-...نکنه توشنابلد نیستی؟مااینجا مربی های خیلی خوبی داریم....حتی خصوصی خودم میتونم بهت یاد بدم
چرخیدم و بادیدن آزاد تعجب کردم ولی سعی کردم ریلکس برخورد کنم توهمون حال گفتم
+...بلدم مرسی
-...پس چرا نمیری تواستخر؟
+...همینطوری...حوصلشو ندارم
-...اندامتم که خیلی خوبه....نکنه خجالت میکشی!
نگاهی که بهم انداخت بااینکه یه تیشرت و شلوار بلند تنم بود اما بازم مؤذبم کرد
نمیدونستم چه جوابی بهش بدم که بی ادبی نباشه اما دهنشو ببنده!
همین لحظه مهتاب از آب اومد بیرون و صدام کرد منم از خداخواسته ببخشیدی گفتم حولشو برداشتم و رفتم پیشش
باهم رفتیم سمت رختکن و مهتاب بااخم گفت
-....چی میگفت؟
+...کی؟
-...همین....آزاد
مهتاب به وضوح عصبی بود....چند باری وقتی در مورد آزاد حرف میزد حس کرده بودم نسبت بهش حساسه...ولی مطمعن نبودم...شایدم من اشتباه میکردم
+...هیچی حرفای عادی در مورد شنا
مهتاب سرتکون داد ودیگه چیزی نگفت
لباساشو پوشید باهم خداحافظی کردیم و رفت ولی من موندم
نمیخواستم زود برم خونه
برنامه ی جدید تمرینمو تحویل گرفتم و شروع کردم....ورزش بهترین انتخاب و راه حل من برای مواجهه با نشخوار ذهنی و فکرای بیهوده بود
تو حال خودم مشغول تمرین بودم که دستی روی کمرم نشست و بلافاصله گفت
-....کمرتو بده پایینتر....هم سطح بدنت نگهش دار
برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #سیمگون رو سرچ کنید👇👇نسخه ی بدون #سانسور روی اپ باغ استور موجوده
https://t.me/BaghStore_app/1045
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇
https://t.me/BaghStore_app/709