#۱۸۷
#رمان_روژیار
+...آها که اینطور
-...چطور مگه؟ تاحالا چیزی نپرسیده بودی در موردشون
قاشق چنگالمو توی بشقابم گذاشتم تکیه دادم به صندلیم یه نفس عمیق کشیدم و به نیک که موشکافانه داشت نگام میکرد نگاه کردم
+...بابات لاله رو میشناخته....یعنی دوسش داشته....
هیچوقت تااین حد نیک رو متعجب ندیده بودم
-...منظورت چیه؟
+...خلاصه ای از حرفایی که شنیدم رو بهش گقتم و تاکید کردم چیزی بهش نگه....پدر ساتیاراصلا حالش خوب نیست اگه به دایی یگی قطعا پیداش میکته و میاد سراغش....بذاررحرفاشو بشنوم همه چیزو بفهمم بعد هرچی خواستی میتونی به دایی بگی خب؟
نیک هنوز شوکه بود لب زد باشه
امااصلا حواسش اینجاها نبود
اونم مثل من ذهنش درگیرشده بود...درگیر هزارتا حدس و گمان که دلمون نمیخواست هیچکدوم واقعیت داشته باشه.....
اشپزخونه رو جمع و جور کردیم و رفتیم تواتاق خواب
کنار هم دراز کشیدیم
نیک بغلم کردو گفت
-...به ساتیار بگو اگه ممکنه دفعه بهد منم باهات بیام
+...باشه ولی فکرنکنم بشه
-...چرا؟
+...چون اون نمیدونه من دخترمارالم و قطعا نبایدم بفهمه توپسر میراثی
سرتکون داد و محکمتر بغلم کرد زیر گوشم گفت
-...هرچی هم بشه میدونی که حساب من از بابام جداست؟
باصدای آرومی گفتم آره میدونم
ولی تهه دلم به این حرف باور نداشتم....من دیگه از هیچی مطمعن نبودم....
بانوازشا و بوسهای آروم نیک خوابم برد
این رمان کامل شده دوستان. فایل کاملش روی اپلیکیشن #باغ_استور موجوده کافیه برنامه رو نصب کنید و رمان روژیار رو سرچ کنید👇👇 رمان اونجا کامله 💗
نسخه ی بدون #سانسور روی اپ باغ استور موجوده
https://t.me/BaghStore_app/993
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇
https://t.me/BaghStore_app/709
#رمان_روژیار
+...آها که اینطور
-...چطور مگه؟ تاحالا چیزی نپرسیده بودی در موردشون
قاشق چنگالمو توی بشقابم گذاشتم تکیه دادم به صندلیم یه نفس عمیق کشیدم و به نیک که موشکافانه داشت نگام میکرد نگاه کردم
+...بابات لاله رو میشناخته....یعنی دوسش داشته....
هیچوقت تااین حد نیک رو متعجب ندیده بودم
-...منظورت چیه؟
+...خلاصه ای از حرفایی که شنیدم رو بهش گقتم و تاکید کردم چیزی بهش نگه....پدر ساتیاراصلا حالش خوب نیست اگه به دایی یگی قطعا پیداش میکته و میاد سراغش....بذاررحرفاشو بشنوم همه چیزو بفهمم بعد هرچی خواستی میتونی به دایی بگی خب؟
نیک هنوز شوکه بود لب زد باشه
امااصلا حواسش اینجاها نبود
اونم مثل من ذهنش درگیرشده بود...درگیر هزارتا حدس و گمان که دلمون نمیخواست هیچکدوم واقعیت داشته باشه.....
اشپزخونه رو جمع و جور کردیم و رفتیم تواتاق خواب
کنار هم دراز کشیدیم
نیک بغلم کردو گفت
-...به ساتیار بگو اگه ممکنه دفعه بهد منم باهات بیام
+...باشه ولی فکرنکنم بشه
-...چرا؟
+...چون اون نمیدونه من دخترمارالم و قطعا نبایدم بفهمه توپسر میراثی
سرتکون داد و محکمتر بغلم کرد زیر گوشم گفت
-...هرچی هم بشه میدونی که حساب من از بابام جداست؟
باصدای آرومی گفتم آره میدونم
ولی تهه دلم به این حرف باور نداشتم....من دیگه از هیچی مطمعن نبودم....
بانوازشا و بوسهای آروم نیک خوابم برد
این رمان کامل شده دوستان. فایل کاملش روی اپلیکیشن #باغ_استور موجوده کافیه برنامه رو نصب کنید و رمان روژیار رو سرچ کنید👇👇 رمان اونجا کامله 💗
نسخه ی بدون #سانسور روی اپ باغ استور موجوده
https://t.me/BaghStore_app/993
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇
https://t.me/BaghStore_app/709