#۱۸۳
#رمان_روژیار
پدر ساتیار به سرفه افتاد و بین حرفامون وقفه افتاد
ساتیاررفت اسپری براش آورد و قرار شد یکم صبرکنیم اگه حالش بهتر شد ادامه بدیم اگه نه که بریم.....
گوشیمو برداشتم نیک برام نوشته بود
"...چخبر؟..."
دستام بی اختیار میلرزید...
چی باید براش مینوشتم!
باید میگفتم گذشتهامون یجوری بهم گره خورده که من از آخرش میترسم!
کاش.....توبی خبری میموندم!!!
از ورود نیک به زندگیم همه ی این مساعل شروع شد....
نه من نمیتونم از نیک بگذرم حتی اگه بازم برگردم عقب میخوام دوباره با اون باشم باهمه ی این اتفاقات....
دست سرد ساتیار روی بازوم نشست و گفت
-...بیا بریم داخل....بابا میخواد باهات حرف بزنه بردمش داخل هوای بیرون یکم سرد شده....صدات کردم نشنیدی
نفسمو آه مانند بیرون دادم و گفتم
+...مرسی باشه بریم....
دوقدم بیشتر نرفته بودم که دوباره بازوم اسیر دستای ساتیار شد سوالی نگاش کردم و گفت
-....فکر میکنم تااینجا یچیزایی فهمیدی درسته؟!
نیشخندی زدم و گفتم
+...فقط اگه خودمو به نفهمیدن بزنم که بخوام بگم نفهمیدم....
-...چه حسی داری؟
مکث کردم....
واقعا الان چه حسی دارم؟
ترس....سردرگمی....خستگی....
نگاش کردم و لب زدم نمیدونم
نموندم که بخوادچیزی بگه پاتند کردم و رفتم داخل
پدر ساتیار لبخند مهربونی بهم زدوگفت
-...توام معطل شدی....
+...نه اصلا....شما خسته شدین یعنی خستتون کردم....
اینبار لبخندش تلخ بود نگاهش توصورتم چرخیدوگفت
-...من خیلی ساله که سکوت کردم الان دیگه وقت حرف زدنه خسته نیستم...
ساتیار هم بهمون ملحق شد و پدرش ادامه داد
-...میراث اون موقع تازه ازدواج کرده بود ولی چشمش دنبال لاله بوده....از یطرف از علاقه ی کریم و لاله هم خبر داشته پس میره سمت شهرام و سعی میکنه متقاعدش کنه که باید هرچه زودتر با لاله ازدواج کنه....اون نتونست لاله رو داشته باشه حالا هم نمیخواست لاله باکسی باشه که دوسش داره....یه چرخه ی بی حاصل و پوچ....
دوباره سرفهاش شروع شد....ساتیارازش خواست استراحت کنه ولی موافقت نکرد....حالش واقعا خوب نبود....میترسیدم اتفاقی براش بیفته....یکم نفس گرفت و گفت
-...همه ی اینا مقدمه بود من هنوز ماجرای اصلی رو تعریف نکردم....نمیخوام بمیرم و دِینِ لاله گردنم باشه...
ساتیار اعتراض کردو من زیرلب گفتم خدانکنه
این رمان کامل شده دوستان. فایل کاملش روی اپلیکیشن #باغ_استور موجوده کافیه برنامه رو نصب کنید و رمان روژیار رو سرچ کنید👇👇 رمان اونجا کامله 💗
نسخه ی بدون #سانسور روی اپ باغ استور موجوده
https://t.me/BaghStore_app/993
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇
https://t.me/BaghStore_app/709
#رمان_روژیار
پدر ساتیار به سرفه افتاد و بین حرفامون وقفه افتاد
ساتیاررفت اسپری براش آورد و قرار شد یکم صبرکنیم اگه حالش بهتر شد ادامه بدیم اگه نه که بریم.....
گوشیمو برداشتم نیک برام نوشته بود
"...چخبر؟..."
دستام بی اختیار میلرزید...
چی باید براش مینوشتم!
باید میگفتم گذشتهامون یجوری بهم گره خورده که من از آخرش میترسم!
کاش.....توبی خبری میموندم!!!
از ورود نیک به زندگیم همه ی این مساعل شروع شد....
نه من نمیتونم از نیک بگذرم حتی اگه بازم برگردم عقب میخوام دوباره با اون باشم باهمه ی این اتفاقات....
دست سرد ساتیار روی بازوم نشست و گفت
-...بیا بریم داخل....بابا میخواد باهات حرف بزنه بردمش داخل هوای بیرون یکم سرد شده....صدات کردم نشنیدی
نفسمو آه مانند بیرون دادم و گفتم
+...مرسی باشه بریم....
دوقدم بیشتر نرفته بودم که دوباره بازوم اسیر دستای ساتیار شد سوالی نگاش کردم و گفت
-....فکر میکنم تااینجا یچیزایی فهمیدی درسته؟!
نیشخندی زدم و گفتم
+...فقط اگه خودمو به نفهمیدن بزنم که بخوام بگم نفهمیدم....
-...چه حسی داری؟
مکث کردم....
واقعا الان چه حسی دارم؟
ترس....سردرگمی....خستگی....
نگاش کردم و لب زدم نمیدونم
نموندم که بخوادچیزی بگه پاتند کردم و رفتم داخل
پدر ساتیار لبخند مهربونی بهم زدوگفت
-...توام معطل شدی....
+...نه اصلا....شما خسته شدین یعنی خستتون کردم....
اینبار لبخندش تلخ بود نگاهش توصورتم چرخیدوگفت
-...من خیلی ساله که سکوت کردم الان دیگه وقت حرف زدنه خسته نیستم...
ساتیار هم بهمون ملحق شد و پدرش ادامه داد
-...میراث اون موقع تازه ازدواج کرده بود ولی چشمش دنبال لاله بوده....از یطرف از علاقه ی کریم و لاله هم خبر داشته پس میره سمت شهرام و سعی میکنه متقاعدش کنه که باید هرچه زودتر با لاله ازدواج کنه....اون نتونست لاله رو داشته باشه حالا هم نمیخواست لاله باکسی باشه که دوسش داره....یه چرخه ی بی حاصل و پوچ....
دوباره سرفهاش شروع شد....ساتیارازش خواست استراحت کنه ولی موافقت نکرد....حالش واقعا خوب نبود....میترسیدم اتفاقی براش بیفته....یکم نفس گرفت و گفت
-...همه ی اینا مقدمه بود من هنوز ماجرای اصلی رو تعریف نکردم....نمیخوام بمیرم و دِینِ لاله گردنم باشه...
ساتیار اعتراض کردو من زیرلب گفتم خدانکنه
این رمان کامل شده دوستان. فایل کاملش روی اپلیکیشن #باغ_استور موجوده کافیه برنامه رو نصب کنید و رمان روژیار رو سرچ کنید👇👇 رمان اونجا کامله 💗
نسخه ی بدون #سانسور روی اپ باغ استور موجوده
https://t.me/BaghStore_app/993
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇
https://t.me/BaghStore_app/709