روایت تکان دهنده یکی از قربانیان قاضی منصوری
بخش هایی از روایت اعظم جنگروی از "دختران خیابان انقلاب"، از مواجهه خود با قاضی منصوری پس از دستگیری -که در رایو فردا منتشر شده است:
🔺اولین روزی که قاضی منصوری را دیدم، یکشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۶ بود. او آن زمان معاون دادستان تهران و سرپرست دادسرای ارشاد بود و قدرت زیادی داشت. من روز پنجشنبه ۲۶ بهمن بازداشت شده بودم... قبل از اینکه در ساختمان دادسرای ارشاد به دیدن منصوری بروم، بازپرس پرونده با من صحبت کرد. گفت تو جاسوسی، عامل اسرائیل و آمریکاییی، بیا و بنویس که پشیمانم... قبول نکردم. بازپرس به مأمور زن گفت دستبند را دوباره به دستم بزند و من را ببرد پیش منصوری.
🔺تنها وارد اتاق شدم. کسی در اتاق نبود. رفتم روی صندلی کنار میز بزرگ اداری نشستم. چند دقیقه بعد یک روحانی تنومند با عجله وارد اتاق شد. همین که وارد شد، داد زد مگر اینجا خانه خاله است که روی صندلی نشستی، بلند شو بایست! ایستادم و به حرفهایش گوش دادم. در چشمم نگاه کرد و گفت: "ج..ه خانم، زنیکه خراب، دنبال شوهر بودی که رفتی روی سکو؟ روانی بودی که روسری از سرت برداشتی؟ زندگی تو را میگیرم، همهچیز تو را میگیرم." ترسیده بودم و بغض داشتم.
🔺گفت "رانندگی میکنی، گواهینامه داری؟ دیگر تمام شد، نمیتوانی رانندگی کنی." حرفش را عملی کرد. بعد از آن روز، سه ماه ماشینم را توقیف کردند. منصوری دوباره داد زد: "کار میکنی؟ تو روانی هستی، صلاحیت کار کردن نداری، دیگر نباید کار کنی." حرفش را عملی کرد. دو روز بعد خبردار شدم که اکرم مصوریمنش، رئيس من در مؤسسه مطالعات و تحقیقات زنان، را احضار کردهاند و گفتهاند که اعظم جنگروی نباید کار کند. من اخراج شدم و حتی حقوق ماه آخرم را هم نگرفتم. منصوری گفت: "درس میخوانی؟ دیگر نباید بخوانی، تو صلاحیت درس خواندن نداری." حرفش را عملی کرد. دو ماه بعد وقتی پیگیر ارائه تزم در دانشگاه غیرانتفاعی ایوانکی در مقطع فوق لیسانس "هوش مصنوعی و رباتیک" بودم، گفتند نمیتوانی دفاع کنی. و بدین ترتیب درس من هم نیمهکاره رها شد.
🔺در میانه تهدیدهای شکنجهوار منصوری، یک نفر وارد اتاق شد. منصوری ناگهان لحن عوض کرد و مهربان به من گفت دخترم، برو گوشه اتاق بایست تا من کار ایشان را انجام بدهم. متعجب شده بودم، ولی تعجبم چند دقیقه بیشتر طول نکشید. مراجعهکننده که خارج شد، تهدید اصلی منصوری عیان شد. داد زد: "تو روانی هستی، تو حق نداری و نمیتوانی از بچهات مراقبت کنی. دخترت را از تو میگیرم و میدهم بهزیستی." من طلاق غیابی گرفته بودم و حق حضانت دخترم را داشتم، ولی حالا او میخواست که این حق را از من بگیرد. فقط اشک میریختم و دیگر نمیفهمیدم چه میگوید.
🔺منصوری حرف آخرش درباره دخترم را هم عملی کرد و برای من دو دادگاه تشکیل داد. یک دادگاه برای اعتراض به حجاب اجباری که منجر به صدور سه سال حکم زندان شد و یک دادگاه درباره حضانت فرزندم. من میدانستم که طلاقم قانونی بوده و متوجه بودم دادگاهی که تشکیل شده اصلاً صلاحیت بررسی این موضوع را ندارد، ولی حرف منصوری باید اجرا میشد. در دادگاه دوم که یک ساعت بعد از دادگاه اولم تشکیل شد، گفتند مدارک تو برای طلاق ناقص است، طلاق بر میگردد و حضانت دخترت را به پدرش میدهیم. من و خانوادهام یک ماه دنبال یافتن مدارک طلاق قبلی در دادگاه بودیم، ولی مسئولان دادگاه میگفتند گم شده است. گفتیم ما حکم اجرایی داریم، ولی میگفتند چنین حکمی در سیستم ما ثبت نشده است.
🔺همه این کارها برای این بود که سرپرستی دخترم را از من بگیرند، همانطور که قاضی منصوری گفته بود. اوایل مرداد ۹۷ بود که پروژهشان را به نتیجه رساندند و احضاریه فرستادند خانه ما. گفتند ده روز وقت دارید مراجعه کنید و دختر را تحویل پدرش بدهید؛ پدری که پنج سال نیامده بود دخترش را ببیند. روزهای بسیار سختی بود. یک روز مانده به پایان وقت احضاریه، همراه دخترم به صورت غیرقانونی از مرز ایران خارج شدم و به ترکیه رفتم. میخواستم کماکان دخترم در کنار من زندگی کند. نمیخواستم اجازه بدهم منصوری به همه اهدافش برسد.
🔺فقط من قربانی او نبودم. دهها نفر و شاید صدها نفر دیگر هم قربانی شدهاند و در ایراناند و همچنان نمیتوانند چیزی بگویند، اما همه خواهان عدالتاند. مرگ او برای ما خوشحالکننده نیست، خوشحالی ما اجرای عدالت است. غلامرضا منصوری از بین رفت، ولی هنوز آدمهای زیادی مثل منصوری هستند که باید عدالت دربارهشان اجرا شود. من چنین روزی را انتظار میکشم.
/ کانال حسین باستانی
✅ @Sahamnewsorg
بخش هایی از روایت اعظم جنگروی از "دختران خیابان انقلاب"، از مواجهه خود با قاضی منصوری پس از دستگیری -که در رایو فردا منتشر شده است:
🔺اولین روزی که قاضی منصوری را دیدم، یکشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۶ بود. او آن زمان معاون دادستان تهران و سرپرست دادسرای ارشاد بود و قدرت زیادی داشت. من روز پنجشنبه ۲۶ بهمن بازداشت شده بودم... قبل از اینکه در ساختمان دادسرای ارشاد به دیدن منصوری بروم، بازپرس پرونده با من صحبت کرد. گفت تو جاسوسی، عامل اسرائیل و آمریکاییی، بیا و بنویس که پشیمانم... قبول نکردم. بازپرس به مأمور زن گفت دستبند را دوباره به دستم بزند و من را ببرد پیش منصوری.
🔺تنها وارد اتاق شدم. کسی در اتاق نبود. رفتم روی صندلی کنار میز بزرگ اداری نشستم. چند دقیقه بعد یک روحانی تنومند با عجله وارد اتاق شد. همین که وارد شد، داد زد مگر اینجا خانه خاله است که روی صندلی نشستی، بلند شو بایست! ایستادم و به حرفهایش گوش دادم. در چشمم نگاه کرد و گفت: "ج..ه خانم، زنیکه خراب، دنبال شوهر بودی که رفتی روی سکو؟ روانی بودی که روسری از سرت برداشتی؟ زندگی تو را میگیرم، همهچیز تو را میگیرم." ترسیده بودم و بغض داشتم.
🔺گفت "رانندگی میکنی، گواهینامه داری؟ دیگر تمام شد، نمیتوانی رانندگی کنی." حرفش را عملی کرد. بعد از آن روز، سه ماه ماشینم را توقیف کردند. منصوری دوباره داد زد: "کار میکنی؟ تو روانی هستی، صلاحیت کار کردن نداری، دیگر نباید کار کنی." حرفش را عملی کرد. دو روز بعد خبردار شدم که اکرم مصوریمنش، رئيس من در مؤسسه مطالعات و تحقیقات زنان، را احضار کردهاند و گفتهاند که اعظم جنگروی نباید کار کند. من اخراج شدم و حتی حقوق ماه آخرم را هم نگرفتم. منصوری گفت: "درس میخوانی؟ دیگر نباید بخوانی، تو صلاحیت درس خواندن نداری." حرفش را عملی کرد. دو ماه بعد وقتی پیگیر ارائه تزم در دانشگاه غیرانتفاعی ایوانکی در مقطع فوق لیسانس "هوش مصنوعی و رباتیک" بودم، گفتند نمیتوانی دفاع کنی. و بدین ترتیب درس من هم نیمهکاره رها شد.
🔺در میانه تهدیدهای شکنجهوار منصوری، یک نفر وارد اتاق شد. منصوری ناگهان لحن عوض کرد و مهربان به من گفت دخترم، برو گوشه اتاق بایست تا من کار ایشان را انجام بدهم. متعجب شده بودم، ولی تعجبم چند دقیقه بیشتر طول نکشید. مراجعهکننده که خارج شد، تهدید اصلی منصوری عیان شد. داد زد: "تو روانی هستی، تو حق نداری و نمیتوانی از بچهات مراقبت کنی. دخترت را از تو میگیرم و میدهم بهزیستی." من طلاق غیابی گرفته بودم و حق حضانت دخترم را داشتم، ولی حالا او میخواست که این حق را از من بگیرد. فقط اشک میریختم و دیگر نمیفهمیدم چه میگوید.
🔺منصوری حرف آخرش درباره دخترم را هم عملی کرد و برای من دو دادگاه تشکیل داد. یک دادگاه برای اعتراض به حجاب اجباری که منجر به صدور سه سال حکم زندان شد و یک دادگاه درباره حضانت فرزندم. من میدانستم که طلاقم قانونی بوده و متوجه بودم دادگاهی که تشکیل شده اصلاً صلاحیت بررسی این موضوع را ندارد، ولی حرف منصوری باید اجرا میشد. در دادگاه دوم که یک ساعت بعد از دادگاه اولم تشکیل شد، گفتند مدارک تو برای طلاق ناقص است، طلاق بر میگردد و حضانت دخترت را به پدرش میدهیم. من و خانوادهام یک ماه دنبال یافتن مدارک طلاق قبلی در دادگاه بودیم، ولی مسئولان دادگاه میگفتند گم شده است. گفتیم ما حکم اجرایی داریم، ولی میگفتند چنین حکمی در سیستم ما ثبت نشده است.
🔺همه این کارها برای این بود که سرپرستی دخترم را از من بگیرند، همانطور که قاضی منصوری گفته بود. اوایل مرداد ۹۷ بود که پروژهشان را به نتیجه رساندند و احضاریه فرستادند خانه ما. گفتند ده روز وقت دارید مراجعه کنید و دختر را تحویل پدرش بدهید؛ پدری که پنج سال نیامده بود دخترش را ببیند. روزهای بسیار سختی بود. یک روز مانده به پایان وقت احضاریه، همراه دخترم به صورت غیرقانونی از مرز ایران خارج شدم و به ترکیه رفتم. میخواستم کماکان دخترم در کنار من زندگی کند. نمیخواستم اجازه بدهم منصوری به همه اهدافش برسد.
🔺فقط من قربانی او نبودم. دهها نفر و شاید صدها نفر دیگر هم قربانی شدهاند و در ایراناند و همچنان نمیتوانند چیزی بگویند، اما همه خواهان عدالتاند. مرگ او برای ما خوشحالکننده نیست، خوشحالی ما اجرای عدالت است. غلامرضا منصوری از بین رفت، ولی هنوز آدمهای زیادی مثل منصوری هستند که باید عدالت دربارهشان اجرا شود. من چنین روزی را انتظار میکشم.
/ کانال حسین باستانی
✅ @Sahamnewsorg