زبان شهر
«منظر عمومی هر شهری همچون زبانی است که برای شهروندانش قابل خواندن و فهمیدن است.»
این بخشی از نظریه «آنه ویستون اسپیرن» از برجستهترین نظریهپردازان معماری منظر و طراحی شهری است که در کتاب مهمش «زبان منظر» (The Language of Landscape) آن را شرح داده است.
کوهها به عنوان نشانههای طبیعی پایدار، بخشی از زبان منظر شهری و سازنده حس تعلق به شهر هستند. اسپیرن به تأکید میگوید که این عناصر طبیعی همچون نشانههایی قدرتمند در خوانایی و آشنایی شهر عمل میکنند، چون دستکم به شهروندان در جهتیابی و درک فضای شهری کمک میرسانند.
نه فقط این، که کوهها را به عنوان بخشی از منظر تاریخی و میراثی هر شهری باید چیزی فراتر از عناصر فیزیکی دانست، چرا که به قدمت تاریخِ شهر و در طول زمان با خاطرات جمعی، باورها و آیینهای شهروندان پیوند خوردهاند. عکسهای قدیمی تهران از اولباری که دوربین عکاسی پا به این شهر گذاشته را دیدهاید؟ ما با همه آن تصاویر فقط به کمک شکوه کوههای شمالی یا رخ دماوند عزیز در دوردستها میتوانیم ارتباط بگیریم و بفهمیم که بله واقعاً اینجا تهران است. وگرنه که از آن تهران قاجاری و پهلوی که هیچ چیزی باقی نگذاشتهاند / نگذاشتهایم.
به تصویر توییت دوستی که در عکسهای این پست گذاشتم نگاه کنید. فقدان چهرهی آشنای کوههای شمال تهران حتی پس از چهار سال زندگی در شهری دیگر و ۷ هزار کیلومتر دورتر، هنوز هم به او حس اضطراب میدهد. و طبیعتاً فقدان هر آنچیزی که سالها در ذهن و خاطرهی کسی بخشی از تجسم عینی «خانه» باشد، فقدانی شبیه از دست دادن یک آشنای عزیز است و البته اضطرابآور.
هولناکتر البته این است که زهرآلودی این فقدان را ساختار ناکارآمد و تا بن دندان فاسد موجود، حتی به شهروندانی که همینجا در خود تهران زندگی میکنند هم هر روز میچشاند و آن را مثل سوزنی در چشممان فرو میکند.
دماوند که هیچ، آلودگی هر روز هوا و آلودگی منظر شهری با این همه ساختمان زشتِ بیقاعده که همهجا بالا رفته و میروند، کی و کجا امکان دیدن کوههای شمال را که همین بیخ گوش شهر هستند به ما میدهد؟ فقدان از این دردناکتر؟
این عکس را (اینجا ببینید) یکی از صبحهای دی ماه ۴۰۳ از وسط خیابان میرزایشیرازی گرفتم. میبینید؟ اسکلتهای یک ساختمان چندشآور دیگر سر هم شده و نمای کوههای شمال شهر را از این خیابان مهم و پرخاطره - که اسمش پیش از انقلاب نادرشاه بود - برای همیشه کور کرده است.
خلاصه آنکه دارند زبان تهران را برای ساکنانش غیرقابل فهم و ناخوانا میکنند و کردهاند.
(یادداشتهایی درباره شهر با کمک AI / پنج)
«منظر عمومی هر شهری همچون زبانی است که برای شهروندانش قابل خواندن و فهمیدن است.»
این بخشی از نظریه «آنه ویستون اسپیرن» از برجستهترین نظریهپردازان معماری منظر و طراحی شهری است که در کتاب مهمش «زبان منظر» (The Language of Landscape) آن را شرح داده است.
کوهها به عنوان نشانههای طبیعی پایدار، بخشی از زبان منظر شهری و سازنده حس تعلق به شهر هستند. اسپیرن به تأکید میگوید که این عناصر طبیعی همچون نشانههایی قدرتمند در خوانایی و آشنایی شهر عمل میکنند، چون دستکم به شهروندان در جهتیابی و درک فضای شهری کمک میرسانند.
نه فقط این، که کوهها را به عنوان بخشی از منظر تاریخی و میراثی هر شهری باید چیزی فراتر از عناصر فیزیکی دانست، چرا که به قدمت تاریخِ شهر و در طول زمان با خاطرات جمعی، باورها و آیینهای شهروندان پیوند خوردهاند. عکسهای قدیمی تهران از اولباری که دوربین عکاسی پا به این شهر گذاشته را دیدهاید؟ ما با همه آن تصاویر فقط به کمک شکوه کوههای شمالی یا رخ دماوند عزیز در دوردستها میتوانیم ارتباط بگیریم و بفهمیم که بله واقعاً اینجا تهران است. وگرنه که از آن تهران قاجاری و پهلوی که هیچ چیزی باقی نگذاشتهاند / نگذاشتهایم.
به تصویر توییت دوستی که در عکسهای این پست گذاشتم نگاه کنید. فقدان چهرهی آشنای کوههای شمال تهران حتی پس از چهار سال زندگی در شهری دیگر و ۷ هزار کیلومتر دورتر، هنوز هم به او حس اضطراب میدهد. و طبیعتاً فقدان هر آنچیزی که سالها در ذهن و خاطرهی کسی بخشی از تجسم عینی «خانه» باشد، فقدانی شبیه از دست دادن یک آشنای عزیز است و البته اضطرابآور.
هولناکتر البته این است که زهرآلودی این فقدان را ساختار ناکارآمد و تا بن دندان فاسد موجود، حتی به شهروندانی که همینجا در خود تهران زندگی میکنند هم هر روز میچشاند و آن را مثل سوزنی در چشممان فرو میکند.
دماوند که هیچ، آلودگی هر روز هوا و آلودگی منظر شهری با این همه ساختمان زشتِ بیقاعده که همهجا بالا رفته و میروند، کی و کجا امکان دیدن کوههای شمال را که همین بیخ گوش شهر هستند به ما میدهد؟ فقدان از این دردناکتر؟
این عکس را (اینجا ببینید) یکی از صبحهای دی ماه ۴۰۳ از وسط خیابان میرزایشیرازی گرفتم. میبینید؟ اسکلتهای یک ساختمان چندشآور دیگر سر هم شده و نمای کوههای شمال شهر را از این خیابان مهم و پرخاطره - که اسمش پیش از انقلاب نادرشاه بود - برای همیشه کور کرده است.
خلاصه آنکه دارند زبان تهران را برای ساکنانش غیرقابل فهم و ناخوانا میکنند و کردهاند.
(یادداشتهایی درباره شهر با کمک AI / پنج)