شهر بیمعنا
«ساکنان خیابانهای کمترافیک سه برابر بیشتر از ساکنان خیابانهای پرترافیک با همسایگان خود تعامل دارند»
این چکیده بخشی از یافتههای دانلد اپلیارد یکی از تأثیرگذارترین نظریهپردازان شهرسازی و طراحی شهری قرن بیستم بود. موضوعی که ساکنان تهران یا همه خیابانهای شهرهای ترافیک زده ایران آن را با تمام وجود میتوانند حس و تایید کنند.
از طرفی، همین آقای اپلیارد در مطالعاتش درباره "معنای محیط" (Environmental Meaning) به این میپردازد که چطور مردم محیط شهری را درک، تفسیر و با آن ارتباط برقرار میکنند. او این مفهوم را در چند لایه بررسی میکند:
لایه عملکردی: این لایه به درک مردم از محیط به عنوان مکانی برای فعالیتهای روزمره مربوط میشود. او نشان میدهد که چطور افزایش ترافیک، عملکرد یک خیابان را از فضایی چندمنظوره (محل بازی، گفتگو، خرید) به مسیری صرفاً برای عبور و مرور تقلیل میدهد.
لایه اجتماعی: این بُعد به معنایی که مردم از طریق تعاملات اجتماعی به محیط میدهند مربوط میشود. مثلاً یک گوشه خیابان میتواند برای ساکنان قدیمی یادآور خاطرات دورهمیهای عصرگاهی باشد، اما با تغییر الگوی ترافیک، همین مکان میتواند به نقطهای بیمعنا تبدیل شود.
لایه عاطفی: مردم میتوانند با محیط پیوند عاطفی برقرار کنند. مثلاً ساکنان خیابانهای کمترافیک احساس مالکیت و دلبستگی بیشتری به محیط دارند، در حالی که در خیابانهای پرترافیک این پیوند عاطفی ضعیف میشود.
لایه هویتی: این لایه به نقش محیط در شکلگیری هویت جمعی اشاره دارد. اپلیارد نشان میدهد که چطور تغییرات فیزیکی محیط (مثل تعریض خیابان یا افزایش ترافیک) میتواند هویت یک محله را دگرگون کند.
لایه نمادین: این بُعد به معانی نمادینی که مردم به عناصر محیطی میدهند مربوط میشود. مثلاً یک درخت قدیمی یا یک بنای تاریخی میتواند نماد هویت محله باشد، اما وقتی محیط تحت سلطه خودرو قرار میگیرد، این نمادها کمرنگ میشوند.
خلاصه اینکه تهران بی آنکه این لایههای معنایی برای طراحی شهریاش درک شود به جایی تبدیل شده که انگار فقط یک فضای فیزیکی است، نه بستری برای شکلگیری معانی فردی و جمعی شهروندانش. شهری که در مدل شهرسازیاش تمایلی عامدانه به قطع کردن حس تعلق و پیوند شهروندانش احساس میشود.
یادداشتهایی درباره شهر با کمک AI / یک
«ساکنان خیابانهای کمترافیک سه برابر بیشتر از ساکنان خیابانهای پرترافیک با همسایگان خود تعامل دارند»
این چکیده بخشی از یافتههای دانلد اپلیارد یکی از تأثیرگذارترین نظریهپردازان شهرسازی و طراحی شهری قرن بیستم بود. موضوعی که ساکنان تهران یا همه خیابانهای شهرهای ترافیک زده ایران آن را با تمام وجود میتوانند حس و تایید کنند.
از طرفی، همین آقای اپلیارد در مطالعاتش درباره "معنای محیط" (Environmental Meaning) به این میپردازد که چطور مردم محیط شهری را درک، تفسیر و با آن ارتباط برقرار میکنند. او این مفهوم را در چند لایه بررسی میکند:
لایه عملکردی: این لایه به درک مردم از محیط به عنوان مکانی برای فعالیتهای روزمره مربوط میشود. او نشان میدهد که چطور افزایش ترافیک، عملکرد یک خیابان را از فضایی چندمنظوره (محل بازی، گفتگو، خرید) به مسیری صرفاً برای عبور و مرور تقلیل میدهد.
لایه اجتماعی: این بُعد به معنایی که مردم از طریق تعاملات اجتماعی به محیط میدهند مربوط میشود. مثلاً یک گوشه خیابان میتواند برای ساکنان قدیمی یادآور خاطرات دورهمیهای عصرگاهی باشد، اما با تغییر الگوی ترافیک، همین مکان میتواند به نقطهای بیمعنا تبدیل شود.
لایه عاطفی: مردم میتوانند با محیط پیوند عاطفی برقرار کنند. مثلاً ساکنان خیابانهای کمترافیک احساس مالکیت و دلبستگی بیشتری به محیط دارند، در حالی که در خیابانهای پرترافیک این پیوند عاطفی ضعیف میشود.
لایه هویتی: این لایه به نقش محیط در شکلگیری هویت جمعی اشاره دارد. اپلیارد نشان میدهد که چطور تغییرات فیزیکی محیط (مثل تعریض خیابان یا افزایش ترافیک) میتواند هویت یک محله را دگرگون کند.
لایه نمادین: این بُعد به معانی نمادینی که مردم به عناصر محیطی میدهند مربوط میشود. مثلاً یک درخت قدیمی یا یک بنای تاریخی میتواند نماد هویت محله باشد، اما وقتی محیط تحت سلطه خودرو قرار میگیرد، این نمادها کمرنگ میشوند.
خلاصه اینکه تهران بی آنکه این لایههای معنایی برای طراحی شهریاش درک شود به جایی تبدیل شده که انگار فقط یک فضای فیزیکی است، نه بستری برای شکلگیری معانی فردی و جمعی شهروندانش. شهری که در مدل شهرسازیاش تمایلی عامدانه به قطع کردن حس تعلق و پیوند شهروندانش احساس میشود.
یادداشتهایی درباره شهر با کمک AI / یک