_سینه ات و بزار دهنش آروم میشه...
خجالت زده سرم و پایین انداختم.
_اما آقا نیواد... من... من پرستارشم شیر ندارم که...
نیواد کلافه دستی تو موهاش کشید.
_میدونم... اما بچه الان برای پستون گریه میکنه... بزار دهنش چار تا مک بزنه ساکت میشه....
خجالت زده به نهال که از شدت گریه قرمز شده بود انداختم.
_باشه... شما... شما برید بیرون...
منتظر بودم بره بیرون اما وقتی دیدم تکونی نخورد سر بلند کردم.
_برید بیرون دیگه اقا نیواد...
نیواد ابرویی بالا انداخت.
_منو تو بینمون صیغه محرمیته یادت رفته؟ زودباش بچه ام هلاک شد...
خجالت زده و گر گرفته آروم لباسم و بالا زدم و سینه ام و از تو سوتینم در آوردم و به آرومی تو دهن نهال کردم.
نهال مکی به سینه ام زد و یهو ساکت شد و مشغول مکیدن سینه ام شد...
حس عجیبی تو وجودم ریخت.
_همچین چیزهایی و داشتی و چادر چاقچور میکردی همیشه نشون نمیدادی؟!
با حرفی که نیواد زد سرخ شده سر بلند کردم.
کمی لباسم و پایین تر دادم که گفت:
_نهال که خوابید بیا اتاقم...
همین و گفت و رفت.
متعجب مسیر رفتنش و نگاه کردم.
نهال که خوابید آروم روی تخت گذاشتمش و به اتاق نیواد رفتم.
_اقا نیواد...
یهو دستم و کشید و روی تخت پرت کرد.
https://t.me/+10lJkN5KTbE5NjQ0
https://t.me/+10lJkN5KTbE5NjQ0
https://t.me/+10lJkN5KTbE5NjQ0
من نیوادم...!
دکتر مغروری که بعد مردن زنم، خواهرش و برای پرستاری از بچه کوچیکم صیغه کردم...
اما با دیدن لوندی های آیه و زیبایی هاش طاقت
نیاورم و یه شب و...🔥💦
خجالت زده سرم و پایین انداختم.
_اما آقا نیواد... من... من پرستارشم شیر ندارم که...
نیواد کلافه دستی تو موهاش کشید.
_میدونم... اما بچه الان برای پستون گریه میکنه... بزار دهنش چار تا مک بزنه ساکت میشه....
خجالت زده به نهال که از شدت گریه قرمز شده بود انداختم.
_باشه... شما... شما برید بیرون...
منتظر بودم بره بیرون اما وقتی دیدم تکونی نخورد سر بلند کردم.
_برید بیرون دیگه اقا نیواد...
نیواد ابرویی بالا انداخت.
_منو تو بینمون صیغه محرمیته یادت رفته؟ زودباش بچه ام هلاک شد...
خجالت زده و گر گرفته آروم لباسم و بالا زدم و سینه ام و از تو سوتینم در آوردم و به آرومی تو دهن نهال کردم.
نهال مکی به سینه ام زد و یهو ساکت شد و مشغول مکیدن سینه ام شد...
حس عجیبی تو وجودم ریخت.
_همچین چیزهایی و داشتی و چادر چاقچور میکردی همیشه نشون نمیدادی؟!
با حرفی که نیواد زد سرخ شده سر بلند کردم.
کمی لباسم و پایین تر دادم که گفت:
_نهال که خوابید بیا اتاقم...
همین و گفت و رفت.
متعجب مسیر رفتنش و نگاه کردم.
نهال که خوابید آروم روی تخت گذاشتمش و به اتاق نیواد رفتم.
_اقا نیواد...
یهو دستم و کشید و روی تخت پرت کرد.
https://t.me/+10lJkN5KTbE5NjQ0
https://t.me/+10lJkN5KTbE5NjQ0
https://t.me/+10lJkN5KTbE5NjQ0
من نیوادم...!
دکتر مغروری که بعد مردن زنم، خواهرش و برای پرستاری از بچه کوچیکم صیغه کردم...
اما با دیدن لوندی های آیه و زیبایی هاش طاقت
نیاورم و یه شب و...🔥💦