╭───┅┅┅───═ঊঈঊঈ═───┅┅┅───╮
☞❥❢ #part89
••••••••••❥ 💝 ❥••••••••••
فصل هفتم:
نگاهش با حساسیت خاصی روی طبیعت اطرافش میچرخید، سازگاری طرح با محیط یکی از عوامل موفقیت بود. بکر بودن طبیعت آنجا دلیلی بود که باید با احتیاط بیشتری عمل میکردند. هر چند مدتهای مدیدی بود که اجازهی هیچگونه ساخت و سازی در آن منطقه داده نمیشد ولی کمبود امکانات برای گردشگرانی که به قصد دیدار از منطقه میآمدند دلیل احتمالی دادن مجوز، آن هم به صورت خیلی محدود بود.
- قبل از ما پیمانکارش کی بود؟
با سوال عطایی نگاه به او داد:
- مهندس رسولی رو میشناسی؟
درست مقابلش قرار گرفت:
- اسد رسولی؟
سری تکان داد:
- آره خودشه.
کامفر هم نزدیکتر شد:
- عجب، پس چی شده که طرح رو از اونا گرفتن، مهندس رسولی کم کسی نیست!
دست به کمر زد و باز طبیعت پر برف و زیبای آنجا را از نظر گذراند، جالب اینکه حتی در آن سرما و برف هم باز صدای آب را میشد به راحتی شنید و این حسی ناب را القا مینمود:
- گویا طرح تکراری زده و چون این منطقه حساسیت ویژهای داره و به سختی تونستن مجوز ساخت بگیرن، کارفرما طرح خاص میخواد.
نیم نگاه کامفر سمت سلوا و مهسا رفت و آهسته گفت:
- چرا این دو تا جوجه مهندس رو هم برداشتی آوردی، کار به این حساسی تجربه بالا میخواد.
دست از کمر کشید و نگاهش به سمت سلوایی رفت که نه تنها حواسش به اطرافش بود بلکه برگهای هم در دست داشت و یک چیزهایی مینوشت، لبخندش را به سختی پشت نقابی سخت مخفی کرد؛ اینقدر که از موقع آمدن به او سخت گرفته و ایراد گرفته بود، خوب میفهمید تمام تلاشش را میکند، کاری بیعیب تحویل دهد و نگاهش از او به سمت مهسا رفت که داشت نفس عمیق میکشید و احتمالا داشت از این سفر کوتاه زمستانی لذت میبرد!
رو به کامفر گفت:
- اتفاقا الان علاوه بر اینکه به لطافت و ظرافت خانمها خیلی احتیاج داریم، به فکر جدید و ناب بیشتر از افراد باتجربه نیاز داریم، اگه قرار به تجربه بود که اکیپ رسولی از نظر سنی و تجربه خیلی بالاتر از ما هستن.
عطایی در حال فکر گفت:
- باید خیلی چیزا در نظر گرفته بشه، یکیش میزان هزینه است و مساله دیگه بررسی کامل حدودی هست که میشه درش دست برد.
از قرار گرفتن در آن فضای آزاد انرژی گرفته بود:
- به هر حال فعلا هیچ قراردادی باهاشون نبستم، فقط دستمزد کارشناسی گرفتم و گفتم بعد بررسی کامل جدیتر صحبت میکنم. الان هم باید ببینیم با توجه به فاصلهی چند ساعتی اینجا از شهر و صعب العبور بودن مسیر این کار میارزه وقت بذاریم یا نه... من تردید دارم که رسولی خودش کنار کشیده یا کنارش گذاشتن!
و داشت به سمت بخش نگهبانی میرفت که شنید:
- ببخشید رئیس!
ایستاد و تبسم کمرنگی زد، در این اکیپ فقط یک نفر بود که رسما ریاستش را به رخش میکشید. با جدیتر کردن چهرهاش به سمت او برگشت:
- بله؟
نگاه سلوا همچنان به اطراف بود:
- میشه محدودهی کاملی که میشه روش برنامهریزی کرد رو مشخص کنید.
و با دست به اطراف اشاره کرد:
- میخوام بدونم فقط میشه رو این بخش حصار کشیده شده برنامه ریخت یا یه گریزی هم میشه به بیرون زد؟
••••••••••❥ 💝 ❥••••••••••
#بازندههانمیخندند ❢❥☞
╰───┅┅┅───═ঊঈঊঈ═───┅┅┅───╯
☞❥❢ #part89
••••••••••❥ 💝 ❥••••••••••
فصل هفتم:
نگاهش با حساسیت خاصی روی طبیعت اطرافش میچرخید، سازگاری طرح با محیط یکی از عوامل موفقیت بود. بکر بودن طبیعت آنجا دلیلی بود که باید با احتیاط بیشتری عمل میکردند. هر چند مدتهای مدیدی بود که اجازهی هیچگونه ساخت و سازی در آن منطقه داده نمیشد ولی کمبود امکانات برای گردشگرانی که به قصد دیدار از منطقه میآمدند دلیل احتمالی دادن مجوز، آن هم به صورت خیلی محدود بود.
- قبل از ما پیمانکارش کی بود؟
با سوال عطایی نگاه به او داد:
- مهندس رسولی رو میشناسی؟
درست مقابلش قرار گرفت:
- اسد رسولی؟
سری تکان داد:
- آره خودشه.
کامفر هم نزدیکتر شد:
- عجب، پس چی شده که طرح رو از اونا گرفتن، مهندس رسولی کم کسی نیست!
دست به کمر زد و باز طبیعت پر برف و زیبای آنجا را از نظر گذراند، جالب اینکه حتی در آن سرما و برف هم باز صدای آب را میشد به راحتی شنید و این حسی ناب را القا مینمود:
- گویا طرح تکراری زده و چون این منطقه حساسیت ویژهای داره و به سختی تونستن مجوز ساخت بگیرن، کارفرما طرح خاص میخواد.
نیم نگاه کامفر سمت سلوا و مهسا رفت و آهسته گفت:
- چرا این دو تا جوجه مهندس رو هم برداشتی آوردی، کار به این حساسی تجربه بالا میخواد.
دست از کمر کشید و نگاهش به سمت سلوایی رفت که نه تنها حواسش به اطرافش بود بلکه برگهای هم در دست داشت و یک چیزهایی مینوشت، لبخندش را به سختی پشت نقابی سخت مخفی کرد؛ اینقدر که از موقع آمدن به او سخت گرفته و ایراد گرفته بود، خوب میفهمید تمام تلاشش را میکند، کاری بیعیب تحویل دهد و نگاهش از او به سمت مهسا رفت که داشت نفس عمیق میکشید و احتمالا داشت از این سفر کوتاه زمستانی لذت میبرد!
رو به کامفر گفت:
- اتفاقا الان علاوه بر اینکه به لطافت و ظرافت خانمها خیلی احتیاج داریم، به فکر جدید و ناب بیشتر از افراد باتجربه نیاز داریم، اگه قرار به تجربه بود که اکیپ رسولی از نظر سنی و تجربه خیلی بالاتر از ما هستن.
عطایی در حال فکر گفت:
- باید خیلی چیزا در نظر گرفته بشه، یکیش میزان هزینه است و مساله دیگه بررسی کامل حدودی هست که میشه درش دست برد.
از قرار گرفتن در آن فضای آزاد انرژی گرفته بود:
- به هر حال فعلا هیچ قراردادی باهاشون نبستم، فقط دستمزد کارشناسی گرفتم و گفتم بعد بررسی کامل جدیتر صحبت میکنم. الان هم باید ببینیم با توجه به فاصلهی چند ساعتی اینجا از شهر و صعب العبور بودن مسیر این کار میارزه وقت بذاریم یا نه... من تردید دارم که رسولی خودش کنار کشیده یا کنارش گذاشتن!
و داشت به سمت بخش نگهبانی میرفت که شنید:
- ببخشید رئیس!
ایستاد و تبسم کمرنگی زد، در این اکیپ فقط یک نفر بود که رسما ریاستش را به رخش میکشید. با جدیتر کردن چهرهاش به سمت او برگشت:
- بله؟
نگاه سلوا همچنان به اطراف بود:
- میشه محدودهی کاملی که میشه روش برنامهریزی کرد رو مشخص کنید.
و با دست به اطراف اشاره کرد:
- میخوام بدونم فقط میشه رو این بخش حصار کشیده شده برنامه ریخت یا یه گریزی هم میشه به بیرون زد؟
••••••••••❥ 💝 ❥••••••••••
#بازندههانمیخندند ❢❥☞
╰───┅┅┅───═ঊঈঊঈ═───┅┅┅───╯