ما رفتار گذشته خود را قسمتى از وجود خودمان مىبینیم، نه قسمتى از بیمارىمان. ما، قدم اول را بر مىداریم و اقرار مىکنیم که در مقابل اعتیادمان عاجزیم و زندگىمان غیر قابل اداره شده است. پس از مدتى آهسته آهسته اوضاع بهترمىشود و ما شروع به بدست آوردن اعتماد به نفس از دست رفته خود مىکنیم. دراین جا غرورمان مىگوید که حالا دیگر خودمان مىدانیم که باید چه بکنیم و چون اوضاع قدرى بهتر شده است، فکر مىکنیم که دیگر چندان احتیاجى به این برنامه نداریم. غرهگى مانند چراغ خطر است. تنهایى و وحشت قدیمى دوباره به سراغمان مىآید. اوضاع خرابتر مىشود. متوجه مىشویم که خودمان به تنهایى نمىتوانیم موفق شویم. این بار، قدم اول را جدىتر برمىداریم و آن را از صمیم قلب مىپذیریم، اما به هر حال زمانهایى خواهد بود که هوس شدید مصرف، دوباره بسرمان مىزند و حال بدى پیدا مىکنیم و دلمان مىخواهد که فرار را بر قرار ترجیح دهیم. در این مرحله لازم است به ما یادآورى شود که از کجا آمدهایم و اگر لغزش کنیم این بار وضع به مراتب خرابتر و بدتر مىشود. اینجاست که بیش از هر وقت دیگرى به برنامه نیاز داریم