راهیانه


Kanal geosi va tili: Eron, Forscha
Toifa: Siyosat


می‌نویسم.. چون زمزمه‌هایی در "راه"ی که نامش را زندگی گذاشته‌اند.
برخی سیاه‌مشق‌ها (کتابها): طلبه زیستن (نگاه معاصر)|پل تا جزیره|پرنده و آتش|گنجور: قدرت بی‌نهایت کوچک‌ها (آرما)|هالبواکس و حافظه جمعی (حکمت) و ...
راه ارتباطی:
Mahdi.soleimanieh@gmail.com

Связанные каналы  |  Похожие каналы

Kanal geosi va tili
Eron, Forscha
Toifa
Siyosat
Statistika
Postlar filtri


و در این سیل بلا و مصیبت و به شماره افتادن نفس جامعه و کمبود دارو و گرانی‌های کمرشکن ساده‌ترین مایحتاج روزانه مردم، جوانان اصلاح‌طلب دارای مسوولیت، مشغول تحلیل راهبردی سینمای فجر و جستجوی اصالت(!) در سینما هستند! حتماً مردم از هزینه کردن برای این اقدامات عمیق و راهبردی(!) رضایت دارند و اصلاً انتظار همین کارها را از شما داشتند که راه را برای شما باز کردند.

در کجا سیر می‌کنید؟


همه چی آرومه

همایش پشت همایش. از «تأملات نظری و مفهومی در مورد وفاق ملی» تا هوش مصنوعی در حکمرانی و الگوی ایرانی اسلامی زن ایرانی و فلان و بهمان. پوستر و فراخوان و چکیده و امتیاز ISC.

«گفتمان‌سازی» (!) و به خط کردن مدیران مسوول این روزنامه و آن مجله و پژوهش پشت پژوهش و تیتر روزنامه و خبر سایت و پولش را از جیب نداشته‌ی مردم جور کردن.

در رادیو و تلویزیون هم مدام از «ناترازی» گفتن و ملامت کردن مردم و «کم‌تر مصرف کنید» و آب نیست، گاز نیست، برق نیست.. و همه‌اش تقصیر پرمصرف بودن شماست و چون ارزان است و باید گران شود.

از یک تکان کوچک رییس‌جمهور و آن کلمه‌ی طوفانی‌اش در آن جلسه و آن نهج‌البلاغه آتشین خواندن و این «اقدام بسیار مهم بنیادی بهمان وزیر در فلان سفر استانی» ستایش و ابزار رضایت کردن و به به و چه چه کردن و «حمایت کنید» و «خرابش نکنید» و «صد و ده اقدام مثبت شش ماهه دولت» را لیست کردن‌ها و دیدید «روزنه‌های روشن گشوده‌شده».

آقازادگان اصلاح‌طلب بر سر کار و برگشته به پست‌ها و مشغول جلسات و نشست‌ها و تصمیم‌سازی‌ها و گفتمان‌سازی‌ها.

آن پایین، مردم، کمر شکسته‌تر، حیران‌تر، فقیرتر، زخمی و بی‌پناه‌تر. فشار پشت فشار. زخم پشت زخم.

باز چه کارنامه‌ای دارید می‌سازید...

@raahiane|راهیانه


بنياد توسعه كارآفرينی زنان و جوانان dan repost
بنیاد توسعه کارآفرینی زنان و جوانان برگزار می‌کند:
«آجرهای امید: معماری و توانمندسازی اجتماعی»

بنیاد توسعه کارآفرینی زنان و جوانان پس از حدود دو دهه فعالیت، در سال گذشته با یاری نهادها و حامیان جامعه مدنی، ساخت نخستین ساختمان محل فعالیت زنان، کودکان و نوجوانان زاهدانی را در محله‌ی شیرآباد این شهر به پایان برد. به بهانه بهره‌برداری از این ساختمان در سال ۱۴۰۳، تلاش خواهیم کرد در مجموعه نشست‌هایی، درباره نسبت میان معماری، توانمندسازی اجتماعی و معماری جماعت‌محور به بحث و گفتگو بنشینیم. این نخستین نشست از این مجموعه نشست‌ها خواهد بود:

سخنرانان
سپیده علمی
«مدرسه آلترناتیو، آموزش آلترناتیو»

غزال باقری
«توسعه پایدار و ساخت خانه‌های بومی در نقاط کمتر برخوردار»

زهرا عسکریان
«معماری مقرون به صرفه: استراتژی و خلاقیت»

مجری نشست: مانا مشایخی

یکشنبه ۱۲ اسفند ۱۴۰۳ ساعت ۱۶ تا ۱۸
خیابان قائم‌مقام فراهانی، کوچه دهم، پلاک ۲۴، طبقه ۲، واحد ۱۳
این نشست به صورت حضوری و مجازی برگزار می‌شود.
حضور برای عموم علاقمندان آزاد و رایگان است
لینک حضور مجازی:
meet.google.com/hjo-vypd-zfg


موسسه رحمان dan repost
▫️چهاردهمین نشست از مجموعه نشست‌های جنسیت و نابرابری:
جنسیت و قومیت

در تقاطع تبعیض

▫️این نشست با حضور فعالان اجتماعی و اقتصادی زنان از استان خوزستان و گلستان برگزار خواهد شد:
پونه پیل‌رام
شیدا دانیانیان
عزیزه هیوه‌چی
زلیخا عادلی


▫️حضور در این نشست آزاد و رایگان است.

📆دوشنبه ۶ اسفند۰۳
⏰ ساعت ۱۷ تا ۱۹
📍میدان توحید، خیابان نصرت غربی، پلاک ۵۶، طبقه اول، موسسه رحمان
🌐پخش زنده از اینستاگرام موسسه رحمان

@rahmaninstitute


وقتی که مهاجر، به «سرمایه» تبدیل می‌شود. مهاجر افغانستانی، با اشتراکات فراوان فرهنگی با جامعه‌ی ایران، سرمایه جامعه ما بوده و هست. وقتی ساختارهای رسمی حکمرانی و ساختارهای عرفی و اجتماعی، چنین درکی از مهاجر و قابلیت‌های او پیدا کنند و فضا را برای ایفای نقش مؤثر هر مهاجر در هر سطح و قابلیتی که دارد فراهم کنند، یک بازی برد-برد شکل می‌گیرد. برد برای جامعه میزبان و برد برای مهاجر. افزایش نسبت جمعیت مهاجرین در جامعه مقصد، در چنین شرایطی لزوماً به معنای تهدید نیست. اتفاقی که هم در امارات، با مهاجرین پاکستانی و هندی و عرب غیر اماراتی،‌ در ترکیه و در بسیاری کشورهای پیشروی منطقه و هم در شرق آسیا و امریکای شمالی افتاده است.

مهاجر، سرمایه است.


بریده‌ها و براده‌ها dan repost
۷۹ درصد از افرادی که در امارات زندگی می‌کنند هندی، پاکستانی یا بنگلادشی هستند.
در حقیقت فقط حدود ۱۲ درصد از ساکنین امارات ملیت اماراتی دارند.


ساده‌کردن رنج

سنش کم است. شاید ۱۳، ۱۴ سال. گرچه رنج، آدم را شکسته می‌کند. چند کوچه بالاتر، پیرزنی که سبد چرخدار خریدش را به دنبالش می‌کشد،‌ در زباله‌ها می‌گردد. مانتو مقنعه‌ی سورمه‌ای مرتبی دارد و ماسک زده‌است. سرم را پایین می‌اندازم. قلبم تیر می‌کشد. صورتم منقبض شده.
شب که برمی‌گردم، همان‌جا چند مرد هیکل‌دار با موتور سیکلت ایستاده‌اند و سیگار می‌کشند. یکی از همان بچه‌های زباله‌جمع‌کن را گوشه دیوار گیر انداخته‌اند و سین جین می‌کنند. وانت پیکان داغونی که همان‌جا ایستاده، دارد کیسه‌ی بزرگ زباله را بار می‌زند. پسرک گریه می‌کند:
- [...] می‌خوری اینجا جمع کردی [...]. ننه‌ات رو [...].
یادم می‌افتد چند سال قبل، دفتر یکی از اعضای شورای شهر، حرف اقتصاد بازیافت بود. اقتصاد سه هزار میلیارد تومانی. باندهای مدیریت‌کننده‌اش که دستشان در دست پیمانکاران شهرداری است. هر محله، قلچماق‌های ناظر خودش را دارد. مافیایی است. سیاهی.. سیاهی...

- «من بهشون گفتم اصن ایشون نیست! اما هیچ گوش نکردن. گفتن خودشه. امضا کن. گفتم خب من دیدمش این نبود! گفتن خانم شما چی‌کار داری! خودش می‌گه من دزدیدم. پسره بیست سالش هم نبود. تا بهش تشر زدن گفت: آره من بودم خانم. من گوشی‌تون رو دزدیدم. ولی اون نبود.»
گوشی‌اش را در مسیر رفتن به آن مرکز حمایت از کودکان کار زده‌بودند. موتوری کیفش را کشیده‌بود و گیر کرده‌بود و روی زمین چند متری هم کشیده شده بود. چند ماه بعد گفته بودند: «بیا! دزدش را گرفتیم!» اما او نبوده. امضا کرده بود اما می‌گفت می‌خواهد برود و کلاً شکایتش را پس بگیرد.
به پسر نوجوانی فکر میکنم که مجبور شده بگوید: کار من بوده. که گردن بگیرد. که اگر نگیرد معلوم نیست چه بلایی سرش بیاید. چون پرونده‌ها باید بسته شوند. سیاهی... سیاهی....

درک ما طبقه متوسطی‌ها از رنج فرودستان، فانتزی است. کمرنگ است. ساده است. رقیق است. ذهن ما و وجود ما، تاب تحمل فشار این همه سیاهی پیچیده و در هم تنیده را ندارد. ذهن‌مان رنج آن‌ها را ساده می‌کند تا بتواند تاب دیدنش را داشته‌باشد. اگر نه، له می‌شویم. ترجیح می‌دهیم فقر و نابرابری و بدبختی فرودستان، همان تصویر ساده‌ی «کودک فقیری که داره آشغال جمع می‌کنه تا بفروشه» یا «دزدی که مجبور شده برای نداشتنش گوشی بزنه» باشد.

اما ماجرا خیلی سیاه‌تر است. تارهای در هم تنیده رنج. ذهن ما طبقه متوسطی‌ها تحمل این وزن رنج را ندارد. ما رنج را ساده می‌کنیم.

@raahiane|راهیانه|ایده‌نوشت‌های مهدی سلیمانیه
#از_رنجی_که_میبریم|#نقد_خویشتن


آ‌کادمی علوم اجتماعی سپنتا dan repost
✅جلسه اول: کلاس مجازی (این جلسه برای برای دانشجویانی که در کارگاه «مصاحبه عمیق» شرکت کرده‌اند، اختیاری و رایگان و برای سایر دانشجویان الزامی است).

آشنایی با شرکت‌کنندگان در کارگاه

توضیح ساختار برگزاری کارگاه و جلسات
سنجش (نقد) شیوه‌های مرسوم آموزشِ
روش پژوهش در علوم‌اجتماعی و انسانی دانشگاهی

شناخت تفکیک میان «رویکرد»، «روش» و «تکنیک»

شناخت تفکیک «حوزه»، «موضوع» و «مسأله»

آشنایی با برخی پارادایم‌های روشی در علوم‌اجتماعی

شناخت و مقایسه رویکردهای کمی و کیفی

ویژگی‌های کلی یک پژوهشگر کیفی ماهر

رویکرد کیفی و شرایط امروز جامعه ایران

✅جلسه دوم: کلاس مجازی

مهارت‌های عمومی لازم برای تقویت حواس پژوهشگر با تأکید بر مشاهده

باید و نبایدهای اخلاق پژوهش در تکنیک مشاهده

انواع تکنیک‌های مشاهده در میدان

مشاهده و تحولات تکنولوژیک

نسبت مشاهده و مرور تحلیلی انتقادی ادبیات موضوع

مزیت‌های نسبی تکنیک مشاهده و محدودیت‌های آن

شیوه‌های طراحی مشاهده‌نامه کیفی و انواع آن

ملاک‌های تشخیص یک مشاهده‌نامه دقیق

مشاهده در میدان: مهارت‌های میدانی گردآوری داده‌های مشاهده‌ای در میدان

شیوه نگارش متن‌ گزارش مشاهده و توصیف چگال: بررسی نمونه‌های موفق و ناموفق

شیوه تحلیل داده‌های مشاهده‌ای


✅جلسه سوم: اردوی نیم روزه
تمرین عملی مشاهده در میدان به صورت گروهی

✅جلسه چهارم: کلاس حضوری
ارائه گزارش تمرین عملی انجام شده در جمع و حک و اصلاح


برای ثبت‌نام:
@Sepanta_academy

آکادمی علوم اجتماعی سپنتا
https://t.me/sepantasocialscience


آ‌کادمی علوم اجتماعی سپنتا dan repost
کارآگاهان روش

کارگاه دوم: مشاهده

مدرس: دکتر مهدی سلیمانیه


☑️دوشنبه‌ها، ساعت 17، آغاز دوره از 6 اسفندماه

☑️هزینه ثبت‌نام: برای دانشجویانی که در کارگاه «مصاحبه عمیق» شرکت کرده‌اند: 1.400 میلیون تومان
برای سایر دانشجویان 1.700 میلیون تومان

برای ثبت‌نام:
@Sepanta_academy

آکادمی علوم اجتماعی سپنتا
https://t.me/sepantasocialscience


حکمرانی ِ معکوس

جاهایی که باید باشد نیست: وظیفه‌اش تأمین آموزش رایگان است. اما کمر خانواده‌ها زیر بار مالی کلاس و مدرسه‌ و دانشگاه بچه‌ها خم شده‌است. وظیفه‌اش تأمین حداقلی از درمان و بهداشت مردم است. اما پول نداشته‌باشی، آن چیزی که «بیمه» صدایش می‌کنند و بیمارستان دولتی، به هیچ‌کاری نمی‌آید. وظیفه‌اش تأمین حداقلی از درآمد و شغل است. اما فقر و نداری و بیکاری مردم را دق داده است. وظیفه‌اش تأمین حداقلی از امکانات زیستی،‌ از آب و برق و گاز است. اما نمی‌کند.

وظیفه‌اش نیست که در شخصی‌ترین امور مردم دخالت کند: از پوشش تا تصمیم به چه خوردن و چه نوشیدن و بچه داشتن یا نداشتن. وظیفه‌اش نیست که عقاید و باورهای مردم را بجورد و برایشان نسخه دینداری و رستگاری بپیچد. وظیفه‌اش نیست که به جای مردم در مورد اینکه پول مالیات و نفت و معادن‌شان را کجا و چطور هزینه کند تصمیم بگیرد و بر خلاف نظر اکثریت، هر طور دلش می‌خواهد برای اقلیت و داخل و خارج هزینه‌اش کند. اما همه را می‌کند.

وظیفه‌اش تأمین حداقلی از امنیت است. اما هفته و ماهی نیست که روایت کیف‌قاپی و زورگیری و خفت شدن نشنوم. آن هم وسط روز. یا سر شب. در خیابان‌های شلوغ.

اینکه دانشجویی را در پایتخت کشور، در کنار خوابگاه‌اش خفت کنند و چاقو بزنند و بگریزند و بکشند، مسأله‌ی موردی و جزیی و استثنایی نیست. فقط هم با «بگیر و ببند و پیدایش کردیم و اعدامش کردیم» حل نمی‌شود. این‌ها ثمره‌ی همان نگاهی است که به پیرمرد معترض بیمار گفت: «خودت بمال». مدرسه‌ی فرزندت، بیماری خودت، گاز و آب و برق خانواده‌ات، کار و اشتغال‌ات به ما ربطی ندارد. و نتیجه‌اش: امنیتت هم در کوچه و خیابان به خودت مربوط است.

یک حکمرانی معکوس.

#از_رنجی_که_میبریم|#امیرمحمد_خالقی
@raahiane


عباس وریج کاظمی dan repost
"آینده‌های جامعه ایران: فراتر از افول و بازسازی"

▪️محور ویژه‌ی همایش کنکاش‌های مفهومی و نظری درباره‌ی جامعه‌ی ایران

جامعه ایران با شکاف‌های عمیق اجتماعی، بحران‌های متعدد و فضایی سرشار از ناامیدی مواجه است که به ویژه در رسانه‌های اجتماعی بازتاب گسترده‌ای دارد.
 کوشش‌های فکری اما در پاسخ به این پروبلماتیکها دلمشغول دوگانه‌سازی‌های نازاست.  روشن است که وضعیت جوامع در بزنگاه های تاریخی مشخص حاصل تقاطع نیروها و متغیرهای گوناگون است که امکانهای بس گانه‌ای را به روی مردم می‌تواند بگشاید. کارکرد کوشش‌های فکری در رشته‌های گوناگون، در واقع، به سخن درآوردن این امکانها و ساختن روایتهایی است که آینده های دیگری را برای جامعه ترسیم کند. روایتهایی که پیچیدگی و عدم قطعیت اجتماعی، عاملیت مردم در زیست اجتماعی، و امکان مداخله همراه با مسئولیت اخلاقی را به رسیمت بشناسد. 
در ابن محور ویژه،  تلاش می‌شود فراتر از روایت‌های ساده‌گرایانه افول یا امیدهای خام بازسازی، روایتهای متفاوتی از آینده های ایران را عرضه کند. لذا، این محور، فراخوانی برای دریافت روایتهای تازه از سوی  پژوهشگرانی است که درباره "جامعه ایرانی" می اندیشند.
سایت همایش


نفرت از حسرت

غالباً «آدم حسرت» نبوده‌ام. اما فراوان آدم‌های حسرت دیده‌ام. آدم حسرت، آدم گذشته است. آدم ِ‌فرصت‌های از دست رفته. آدم ِ «ای کاش». به گذشته که نگاه می‌کند، صفی طولانی از «شکست» می‌بیند. از نشدن‌ها.

چرا آدم حسرت نیستم؟ شاید چون در لحظه، «هر آنچه» در توانم هست، برای ساختن ِ آن موقعیت، رو می‌کنم. قماربازی که در موقعیتی که تشخیص بدهد، هراسی از بزرگی هزینه‌ها ندارد. مبارزی که از زخم خوردن و شکستن و درد کشیدن نمی‌ترسد. هر روز، هر ساعت، هر موقعیت، روی رینگ، آنچه دارد را رو می‌کند. به تمامی. بی‌پروا. بهانه‌ی نتوانستن نمی‌آورم. با تمام توانم، هر لحظه، همان موقعیت را می‌سازم. در لحظه برایش می‌جنگم.

شاید چون خودم را به تمامی در برابر تصمیم‌هایم، «مسوول» می‌بینم. ساختارها و جبر شرایط را می‌بینم و توهم توانایی تام و تمام ندارم. اما می‌دانم که این تصمیمات من است که جهانم را می‌سازد. که امروزم را ساخته‌است. سرزنشی اگر هست، به سمت من است. خود ِ خود ِ خودم و تصمیماتم.

شاید چون مرزهای توانم را می‌شناسم. به «نتوانستن‌ها»یم احترام می‌گذارم. می‌دانم که چیزهایی هست که در آن موقعیت، در توانم نبود. می‌دانم «...اما نمی‌توانم» مشروع‌ترین و قابل درک‌ترین توضیح است. چه برای من، چه برای دیگری. شکست را در موقعیت می‌فهمم: نه در وضعیتی ایده‌آل.

شاید چون ترسی از زخم زبان‌ها نداشته‌ام. از «می‌گویند»ها. از نزدیک و دور. کم هم نخورده‌ام. اما می‌دانستم که دیر یا زود، زخم زبان‌ها می‌گذرند. زبان‌ها و چشم‌های عیب‌جو، سوژه‌ای دیگر می‌یابند. پس زندگی‌ام را، مهمترین داشته‌ام را بر مبنای آنچه «می‌گویند» یا «اون وخ میگن»ها پیش نبرده‌ام.

شاید چون از پایان دادن یا به پایان رسیدن لاجرم، هراسی ندارم. از هراس پایان، به کنج نمی‌خزم. از هراس فردای پایان، به آنچه زشت است، یا غیرمحترمانه، یا ظالمانه، تن نمی‌دهم. خرد شدن عبور از یک موقعیت را به جان می‌خرم، اما اسیر نمی‌شوم. اسیر نمی‌کنم.

و شاید چون به چشم می‌بینم و هر روز، هر روز «مرگ» پیش چشمم حاضر است. می‌بینم که فرصت کوتاه است. می‌دانم که کلش یک بازی ِ گذرای هیچ در هیچ است. در این جهان کرانه ناپیدا، یک هیچ کوتاه ِ گذرا. خیلی گذرا. خبری نیست.

نه اینکه اشتباه نکرده‌ام. نه اینکه شکست نخورده‌ام. فراوان نتوانسته‌ام. نه اینکه به دیگرانی صدمه نزده‌ام. نه اینکه نمی‌دانم که می‌توانستم بهتر عمل کنم. نه. فراوان همه را کرده‌ام و دیده‌ام. اما حسرتی ندارم. حتی اگر همین امروز، همین‌جا، تمام ِ داستان تمام شود، هیچ حسرتی ندارم.

برای همین لحظه، تا نفس آخر می‌جنگم. از «حسرت» بیزارم.

@raahaine|راهیانه

#گفتگوهای_تنهایی


صدای نابرابری

محله‌مان، مشکل آب دارد. فشار آب آنقدر کم است که آب به طبقه دوم هم نمی‌رسد. باید پمپ آب می‌گذاشتیم. خانه اما قدیمی است. فضایی برای گذاشتن یک پمپ آب برای کل واحدها ندارد. پس هر کس خودش لوله‌کشی آورد و پمپی داخل واحدش گذاشت. من هم گذاشتم.

یکی از همسایه‌ها، پیرزنی محترم است. تنهاست. تقریبا همیشه. وضع مالی‌اش خوب نیست. تمام واحدها پمپ آب دارند، اما او ندارد. تابستان، در گرما، نه کولرش آب داشت، نه شیرهای آب خانه‌اش. حتی یک قطره.

پمپ‌های آب، صدا دارند. هر بار پمپ آب واحدی روشن می‌شود، صدایش داخل کل ساختمان می‌پیچد. او، صدای پمپ‌ها را می‌شنود. گاهی می‌آید وسط راهرو، توی پله‌ها، شروع به شکایت و ناله و نفرین می‌کند.

با هر صدای روشن‌شدن پمپی، من به او فکر می‌کنم. به اینکه شنیدن این صدا، برای او، چه زجری دارد. داشتن دیگران، نداشتن او. صدایی که تلخی نداشتنش را چند برابر می‌کند.

نابرابری، صدا دارد. نابرابری طعم دارد. نابرابری شکل دارد. آدم‌ها، طعم گند نابرابری‌ را از پشت شیشه‌های رستوران‌های بزرگ زیر دندان‌شان می‌چشند. خارش را در خیابان و اینستا، با ماشین‌های میلیاردی و خانه‌های سوپرلوکس در چشم‌شان، حس می‌کنند.

حتی فریاد زدن ِ دردش، در راهرو، در خیابان، جگرشان را خنک نمی‌کند.

@raahiane/راهیانه/ایده‌نوشت‌های مهدی سلیمانیه

#از_رنجی_که_میبریم/#جامعه


امتحان ِ غیرعادی
آن ِ معلمی(۲)

- «میدونی مهدی، سه چهار روزه دارم به این فکر می‌کنم چطور امتحان بگیرم این درس رو. آخرش رسیدم به یک بازی. اگه توی این بازی ِ جمعی موفق بشن، یعنی محتوای این درس رو گرفتن».

کمتر آموزگاری را دیده‌ام که مانند او، نوع «امتحان» و آزمون برایش مهم باشد. هر سال، امتحانش فرق می‌کند. برای هر درسی، آزمون متفاوتی دارد. آزمون هیچ‌وقت شبیه امتحانات معمولی و آشنای نظام آموزشی دانشگاهی نیست.

در همین نظام آموزشی که مدرس، زحمت طراحی پرسش‌هایی جدید برای آزمون را به خود نمی‌دهد و هر سال همان سؤالات قبلی را طرح می‌کند، در نظام آموزشی دانشگاهی که برخی مدرسین‌اش حتی حوصله‌ی طراحی سؤالات تشریحی را ندارند و عاشق سؤالات چهارگزینه‌ای هستند. در دورانی که حتی تصحیح برگه‌های دانشجویان را به خودشان می‌سپارند، او همیشه به آزمون‌هایی جدید فکر می‌کند. به آزمون‌هایی ساختارشکن. به آزمون‌هایی چالشی.

برای او، امتحان فقط یک پایان نیست. آغاز تولد فراوان سؤال است. چالشی جدید برای یادگرفتن. برای احساس ِ به کارآمدن آنچه در طول کلاس‌ها، مرور کرده‌اند. جلسه امتحان برای او، فرصتی برای یادگیری است.

از یک ماه مانده به امتحانات، ذهنش درگیر طرحی نو درانداختن برای آزمون است. حتی برای درس‌هایی که در نگاه اول، هیچ چاره‌ای برای خلاق شدن آزمون‌شان وجود ندارد: ریاضیات پایه. آمار. گاهی بازی جمعی،‌ گاهی تحلیل خبر، گاهی طراحی یک نمایشنامه با زبان ریاضی. گاهی مناظره. گاهی نقد یک سیاست. ... او نه فقط کلاس و دانشجو، که خودش را هم در طراحی هر آزمون جدید به چالش می‌کشد. چالشی جدید برای رشد خودش. برای بالا بردن خلاقیت‌هایش.

معلمی او و خلاقیتش در طراحی امتحانات درس‌ها را که می‌بینم، یاد تجربه برزیل پسا دیکتاتوری نظامیان می‌افتم. جایی که فریره و برخی از کشیشان الهیات رهایی‌بخش، برای نوسازی نظام آموزشی برزیل و ساختن جامعه‌ای جدید و رشدیافته، به سراغ بازسازی نظام کنکور فشل و بی‌محتوای سابق می‌روند، آزمون‌های تستی بی‌جان حفظی را تشریحی می‌کنند و نسلی نو از آزمون‌گیرندگان، مصاحبه‌کنندگان علمی حرفه‌ای و تصحیح‌کنندگان برگه‌های کنکور را تربیت می‌کنند.

در زمانه‌ای که از دبستان تا دکتری،‌ آزمون‌ها چیزی جز امتجان حافظه‌ها نیستند، در فضایی که کنکور، بازار ِ پر سود میلیاردی آموزشگاه‌ها و کانون‌های فلان و بهمان است و قربان‌گاه خلاقیت و عمر نسل‌ها، او به آزمون‌هایی سازنده فکر می‌کند.

برای معلم، امتحان جدی است. امتحان، سرچشمه خلاقیت است.


از همین مجموعه:
آن ِ معلمی (۱): طور ِ نگاه ِ معلم

#یاسر_باقری|#آموزش|#روشنا|#آن_معلم

راهیانه|ایده‌نوشت‌های مهدی سلیمانیه|@raahiane


این معرفی و نقد را هم از کتاب «گنجور: قدرت بی‌نهایت کوچک‌ها» در سایت متمم دیدم. با اینکه با برخی ایده‌های مطرح شده در متن موافق نیستم، اما از لطف دوستان نادیده‌ی این سایت برای معرفی و نقد کتاب ممنونم و برایم ارزشمند است.

https://motamem.org/%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%DA%AF%D9%86%D8%AC%D9%88%D8%B1/

|#گنجور|#نهادهای_فرهنگی_مستقل|#روشنا|#سیاه_مشق


سپاس از دوستان عزیز پادکست «بی‌نهایت صفر» که با محوریت و معرفی کتاب «گنجور: قدرت بی‌نهایت کوچک‌ها» به گفتگو پرداختند. لطف‌شان مایه دلگرمی و نقدهایشان، یادگرفتنی بود. از لطف این عزیزان و همینطور حمیدرضا محمدی عزیز در این گفتگو سپاسگزارم.

گنجور عزیز، نمونه‌ای از فراوان داشته‌های ماست که به همت بانی و با اتکاء به توان جامعه‌مان در این روزگار سخت‌تر از سخت آفریدیم.. باشد که در بهارهای پیش رو، آرزوهای جمعی‌مان را زنده‌گی کنیم.

آن روز،‌ دیر یا زود، می‌رسد.

https://www.youtube.com/watch?v=Lk4Mru3o6NM

#سیاه_مشق|#گنجور|#نهادهای_فرهنگی_مستقل|#روشنا


"از دایره روابط"
به بهانه جمع کارشناسی مردانه درباره اثر فروغ فرخزاد

نرگس کارخانه‌ای

عکس فروغ بک‌گراند پوستر است و نام چهار مرد مترجم و شاعر و ... روی آن آمده است. قرار است چند هفته‌ای آموزش بدهند و از فروغ بگویند، با محوریت فیلم‌اش "خانه سیاه است".
.
فروغ را شاعر پیشتاز در سنت‌ستیزی و ساختار شکنی می‌دانند که زن بودنش، رنگ و بویی است که آثارش دارد و حتی علت وجود برخی آثارش همین جنسیت اوست، اصلا بسیاری از این ساختارشکنی‌ها در ادبیات با فروغ بود که شروع شد.
.
می‌توانم فروغ را با آن صدای ظریف‌اش که انگار دنیا را به هیچ گرفته، تصور کنم وقتی این پوستر را می‌دید. در توضیح، گفته‌اند هدف حذف زنان نیست و به کارهای تخصصی کارشناسان اشاره می‌کنند، به اینکه پایان سال و شلوغی برنامه‌ها بوده و دایره ارتباطات موسسه در این تصمیم و انتخاب موثر بوده است. به بهانه همین چالش پیش آمده بگویم: همیشه همین است.
.
"هدف حذف زن نیست" اما با انتخاب کارشناسانی که در یک فضای برابر شاید شاید می‌توانستند تنها گوشه‌ای از نظر و صحبت را داشته باشند، برنامه‌ها پیش می‌روند. اتفاقا همه با همین "دایره ارتباطی" که از آن حرف می‌زنید انتخاب می‌شوند.
.
همین دایره ارتباطی مردانه که دور هم‌ جمع می‌شوند و مثلا از سال‌های دانشجویی و خوابگاه کنار هم درس خوانده‌اند و استخر رفته‌اند و حالا به سر هم قسم می‌خورند و این طرف و آن طرف همدیگر را معرفی می‌کنند. نتیجه‌اش همین صفحات مجازی "مدرسه‌ها" و "موسسات" و "خانه"هاست که هر چه میگردی و بالا و پایین می‌روی مردانی می‌بینی که انگار در همه چیز تخصص دارند و همه چیز را می‌دانند، حتی با همان حرف‌های تکراری و همیشگی. نتیجه همین مناصب دولتی و هیئت علمی‌های علوم انسانی و علوم اجتماعی منتقد و مدعی دانش و برابری است که خواهران و زنان خودشان هم بدون راهی به دانشگاه و بدون شغل و درآمدی ثابت زندگی می‌کنند. می‌بینند، چیزی نمی‌گویند و به اسم و رسم و اعتبارشان و پروژه‌های کوچک و بزرگ دولتی و غیردولتی‌شان مشغولند، کاری به "حذف زنان" ندارند. یا همان مردانی که اصلا "حوزه تخصصی‌شان ربطی به زنان و مسائلش  ندارد" و در رسانه‌ها و مراکز و موسسات چپ تا راست هستند. اصلا کِی دایره روابط شما زنان را به رسمیت شناخته؟
.
در این دوره و در این زمان، عدم حضور زنان، کمرنگ شدن حضورشان یا حضورشان با اجبار حجاب هیچ وقت عادی یا اتفاقی نیست.

منبع و درباره این رخداد آشنای تکراری


«حافظه قوی استخون خورد میکنه...»
چشمم که به نوشته‌اش افتاد، دیدم چقدر گزاره‌ی دقیق جامعه‌شناختی است: من و امثال من که دغدغه حافظه و به خاطر سپردن جامعه را داریم، نیاز به این تلنگر هم داریم: همیشه جامعه‌ها، نیاز به حافظه ندارند. گاهی نیاز دارند که فراموش کنند. چیزهایی را، دوره‌هایی را. رنج‌هایی را. موریس هالبواکس و بسیاری دیگر از نظریه‌پردازان حافظه هم همین را گفته‌اند. جایی که جامعه، یا بخشی از جامعه، در احساس یک نیاز جمعی، چیزی را، کسی را، سهمی را، رخدادی را از خاطر می‌برد. چون توان ِ بر دوش کشیدن ِ بار ِ خاطره را ندارد. جامعه‌ای که فراوان رنج می‌برد، در موقعیت استیصال، گاهی به ناچار، نسل به نسل بسیار هم فراموش می‌کند. تا دوام بیاورد. این منطق فراموشی جمعی است.

از پس ِ جنگ‌ها، کشته‌ها، ناکامی‌ها، سرخوردگی‌ها، خون‌ها، انقلاب‌های بدسرانجام، ...

حافظه‌ی قوی، استخوان خرد می‌کند.

زمان و مکان گرفتن عکس: میدان آزادی. ۱۱ بهمن ۱۴۰۳

#حافظه|#به_یاد_آر|#دیدن
@raahiane|راهیانه|ایده‌نوشت‌های مهدی سلیمانیه


«آن ِ معلمی» (۱): طور ِ نگاه ِ معلم

توضیح: همه‌ی ما، احتمالاً در دوره‌ای، معلم‌های اثرگذاری داشته‌ایم. کسی که ما را به درسی علاقمند کرده‌باشد. کسی که چیزی را در ما تغییر داده‌است. کسی که پنجره‌‌ای را که نمی‌دیدیم، به روی ما باز کرده‌است. من، معلمی را دوست دارم. خود ِ معلمی برای من، پدیده‌ای جذاب بوده‌است. آن‌قدر خوش‌بخت بوده‌ام از ابتدای تحصیل تا کنون، شاگردی آموزگارانی خلاق و اثرگذار را تجربه کرده‌باشم. هر کدام از این وجودها، چیز(هایی) را به من هدیه داده‌اند. در مجموعه یادداشت‌های جدید «آن ِ معلمی» می‌خواهم به «روش»ها، ویژگی‌ها و مهارت‌هایی فکر کنم که آنان را به آموزگارانی خاص بدل کرده‌بود. می‌دانم که هیج آدمیزادی، بی‌عیب نیست. من و آنان و همه. مقصود، تقدیس نیست. دیدن و قاب کردن آن نکته از مهارت‌ها و داشته‌هاست که آن معلم را «آن»ی داده‌است. از این "آن"ها بنویسیم، تا دیده شوند. تا تکثیر شوند.
ــــــ
شاید عجیب باشد. اما نگاهش، از مهارت‌هایش است. این را وقتی می‌شود فهمید که دانشجویی در کلاسش، شروع به صحبت کند. فرق نمی‌کند که دانشجوی تازه‌وارد کارشناسی باشد یا فارغ‌التحصیل دکتری. اصلاً فرقی نمی‌کند که بشناسدش یا غریبه‌ای به سخن درآمده در یک سخنرانی. هر کس که می‌خواهد باشد.

زبان که بگشایند، چشم‌هایش خیره می‌شود. همدلانه به صورتش نگاه می‌کند. تا پایان صحبتش، چشم از صورتش برنمی‌دارد. گاهی دست زیر چانه می‌زند و گاهی یادداشتی برمی‌دارد.

در نگاه و چهره‌اش، وقتی دارد به مخاطب گوش می‌دهد، «جدیتی همدلانه» هست. مخاطب حس می‌کند که برای او، جدی است. حرفش، نظرش، موضع‌اش. گاهی می‌دانم که با نکته‌ای که طرح می‌شود، به شدت مخالف است. گاهی می‌شود حدس زد که نظر، پخته نیست و پاسخ، نادرست. گاهی حتی سخنی توهین‌آمیز است. اما او تا پایان صحبت و لحظه‌ی فرود کلام دانشجو، سخنش را قطع نمی‌کند. نگاه همدلانه‌اش را از او نمی‌گیرد. حتی گاه سرش را به حالت تأیید تکان می‌دهد.

این‌طور نگاه جدی همدلانه، به مخاطب اعتماد به نفس می‌دهد: «حرفی قابل تأمل زده‌ام». «مرا جدی گرفته‌است». دانشجو را که گاه سرشار از فشار و استرس است، آرام می‌کند. مخالف باشد یا موافق، کارکشته آن بحث یا مبتدی، آماده شنیدن می‌کند. گاه حتی ممکن است به اتکای این نگاه، حس کند که آموزگار با حرف او کاملاً موافق است. این‌ نگاه، خود دانشجو را می‌سازد. به او بال می‌دهد. بی هیچ ارتباط کلامی.

آن وقت است که شروع به صحبت می‌کند. آنجاست که مشخص می‌شود چقدر آن صحبت را دقیق گوش کرده. آنجاست که مشخص می‌شود چقدر با آن نظر، در ذهنش سر و کله زده است. این خود مهارت و ماجرای دیگری است.

این طورِ نگاه کردن به دانشجو و دانش‌آموز، از آن مهارت‌های ناپیدای اوست. معلم سازنده، "نگاه" کردنش فرق می‌کند.

#سارا_شریعتی|#آن_معلم|#روشنا|#آموزش
@raahiane|راهیانه|ایده‌نوشت‌های مهدی سلیمانیه


افغانستانی‌ها dan repost
انجمن جامعه‌شناسی ایران برگزار می‌کند:

رویداد دوروزهٔ «در جست‌وجوی همزیستیِ عادلانه‌تر هستیم»

▪️رویداد دوروزه با و دربارهٔ افغانستانی‌ها

وقتی از جامعه حرف می‌زنیم از همزیستیِ تفاوت‌ها حرف می‌زنیم. این همزیستی اما می‌تواند عادلانه باشد یا نباشد. به «همزیستیِ عادلانه» در مقام یک ایدئال اجتماعی می‌توان دورتر یا نزدیک‌تر شد. امواج افغانستانی‌ستیز و تشدید سازوکارهای طرد و نابرابری در ماه‌های اخیر، فاصلهٔ ما را از این ایده‌آل بیشتر کرده است. فاصله‌‌گرفتن هرچه بیشتر از این ایده‌آل، تلاش برای نزدیک‌شدن را معنادار می‌کند.

رویداد دوروزهٔ «در جست‌وجوی همزیستی عادلانه‌تر هستیم» تلاشی است از جانب شورای کوچکی از افغانستانی‌ها و ایرانی‌ها که به‌تازگی در بستر انجمن جامعه‌شناسی ایران شکل گرفته است، رویدادی که در آن به‌جای صحبت متخصصان در پنل‌های کارشناسی، بیشتر از هر چیز از خودِ افغانستانی‌ها خواهیم شنید، از چشم آنها خواهیم نگریست و به هم‌کلامی خواهیم نشست.

▪️این رویداد به صورت حضوری و آنلاین برگزار می‌شود.

📆 تاریخ برگزاری: ۱۱ و ۱۲ بهمن ۱۴۰۳

⚠️ ظرفیت محدود است؛ اگر علاقه‌مند هستید، حضورتان را اطلاع دهید.

20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.