پاکدینی ـ احمد کسروی dan repost
📖 دفتر «سخنرانی کسروی در انجمن ادبی»
🖌 احمد کسروی
🔸 گفتار دارندهی پیمان در انجمن ادبی (چهارده از پانزده)
فراموش نمیکنم که چند ماه پیش تب کرده و خوابیده بودم چنانکه رسم است از دکان عطار قرص سردردی برایم خریدند ، من چون آن را باز کردم دیدم پارهای روزنامه است و بر آن چند بیت شعر فارسی نگاشته یافته که از جمله این دو بیت در یادم مانده :
کام دل را یک شب از آن سیمبر خواهم گرفت
وقت پیری عشقبازی را ز سر خواهم گرفت
گر پدر منعم کند از عشق آن زیباپسر
از پدر دل در هوای آن پسر خواهم گرفت
خدا گواه است از خواندن این شعرها تب را فراموش کردم بحالی افتادم که تو گویی از خود بیرون شدهام. زبان گشاده آنچه نفرین بود بگویندهی آن شعر فرستادم. کنون هم داد زده میگویم ای پیر تیرهدرون دهانت شکسته باد! دهانت شکسته باد ای پیر تیرهدرون!
آیا دیوان ادیبالممالک ادبیات است؟! آیا شاعری حق دارد که از کسانی تا پول میگرفته صدگونه چاپلوسی نماید و گردنفرازی و آزادگی را پایمال طمع گرداند و چون روزی اندکرنجشی از ایشان پیدا کرد این زمان هم در بدزبانی اندازه نگاه نداشته روی مردمی را سیاه نماید؟!
شما ادبیات را به هر معنی که بگیرید جایی در آن باینگونه نادانیها پیدا نخواهید کرد. آیا این از ادبیات است که کسی کتابی چاپ کرده بیباکانه بنویسد : من چون قاچاق بودم بفلان آبادی رفتم و مرا در آنجا نپذیرفتند و من شعرها را در آنجا ساختم. و ما چون شعر او را میخوانیم میبینیم زشتترین دشنامها را بخداوند دیه [(dih) = ده] و خاندانش برشتهی نظم کشیده؟!
آیا نباید چاره باین سیاهکاریها اندیشید؟! آیا نباید معنی درستین ادبیات را بمیان نهاده دست این بیآزرمان را کوتاه ساخت؟!
آیا یک تودهی بنامی همچون ایران را میشاید که تا این اندازه آلودگی بردارد؟! آیا امروز باز هم دورهی «ارغون و سنجر» است که کسانی سیاهکاریهای آن زمان را تکرار نمایند؟!
در اینجا سخن خود را بپایان میرسانم. دوباره باید بگویم که بجای کنفرانس بناله و درددل پرداختم و این ناگزیری است و از پیشْ خود میدانستم که چون بگفتار آغازم جوش دل رشته را از دستم خواهد گرفت و از حال عادی بیرونم خواهد کرد. از برادران و خواهران خرسندم و اینک سپاس میگزارم که باین درددلگویی من گوش دادند و امیدوارم که در آینده نیز همیشه همراهی و دلسوزی دریغ نخواهند داشت.
کنون نتیجه از سخن خود بردارم : نتیجهی این گفتهها آنست که ما از این پس ادبیات را بمعنای نخستین خود برگردانیم و دستگاه بیهودهگویی را از ایران برچینیم.
از این پس جز در زمینهی ایراندوستی سخن نرانیم و دیگر بستایش این و آن زبان نگشاییم.
از این پس گِرد چاپلوسی نگردیده آزادگی و گردنفرازی را ارج بشناسیم. از این پس مرد کار باشیم و از گفتار کاسته بر کردار بیفزاییم.
کوتاهسخن : امروز دورهی فیروزی ایران است ما نیز در ادبیات دیواری میان گذشته و آینده پدید آوریم. از این پس ادبیات را بمعنای درست خود برگردانیده ریشهی بیهودهگویی را از ایران براندازیم. از این پس ایراندوستی را شیوهی خود ساخته بدشمنان ایران جز نفرین و نکوهش ارزانی نداریم. لکههای ننگی که از چاپلوسیها و نادانیهای شعرای گذشته بر دامن نیکنامی ایران نشسته با نابود کردن شعرهای ننگین ایشان آن لکه را پاک نماییم. از این پس هیچگاه اسکندر و چنگیز و تیمور را نستاییم و هیچگاه زبان به یاد محمود و ایاز و لیلی و مجنون نیالاییم.
در این گمراهی جهانگیر ، ایران چراغ آسیا و آسیا چراغ جهان خواهد بود و این پیمانی است که ما با خدا بستهایم. از این پس شعرا نیز جز در این زمینه شعر نسرایند و جز در آرزوی سرفرازی ایران نباشند. پروردگارا ! تو ایران را در این راه فیروز فرمای.
🌸
🖌 احمد کسروی
🔸 گفتار دارندهی پیمان در انجمن ادبی (چهارده از پانزده)
فراموش نمیکنم که چند ماه پیش تب کرده و خوابیده بودم چنانکه رسم است از دکان عطار قرص سردردی برایم خریدند ، من چون آن را باز کردم دیدم پارهای روزنامه است و بر آن چند بیت شعر فارسی نگاشته یافته که از جمله این دو بیت در یادم مانده :
کام دل را یک شب از آن سیمبر خواهم گرفت
وقت پیری عشقبازی را ز سر خواهم گرفت
گر پدر منعم کند از عشق آن زیباپسر
از پدر دل در هوای آن پسر خواهم گرفت
خدا گواه است از خواندن این شعرها تب را فراموش کردم بحالی افتادم که تو گویی از خود بیرون شدهام. زبان گشاده آنچه نفرین بود بگویندهی آن شعر فرستادم. کنون هم داد زده میگویم ای پیر تیرهدرون دهانت شکسته باد! دهانت شکسته باد ای پیر تیرهدرون!
آیا دیوان ادیبالممالک ادبیات است؟! آیا شاعری حق دارد که از کسانی تا پول میگرفته صدگونه چاپلوسی نماید و گردنفرازی و آزادگی را پایمال طمع گرداند و چون روزی اندکرنجشی از ایشان پیدا کرد این زمان هم در بدزبانی اندازه نگاه نداشته روی مردمی را سیاه نماید؟!
شما ادبیات را به هر معنی که بگیرید جایی در آن باینگونه نادانیها پیدا نخواهید کرد. آیا این از ادبیات است که کسی کتابی چاپ کرده بیباکانه بنویسد : من چون قاچاق بودم بفلان آبادی رفتم و مرا در آنجا نپذیرفتند و من شعرها را در آنجا ساختم. و ما چون شعر او را میخوانیم میبینیم زشتترین دشنامها را بخداوند دیه [(dih) = ده] و خاندانش برشتهی نظم کشیده؟!
آیا نباید چاره باین سیاهکاریها اندیشید؟! آیا نباید معنی درستین ادبیات را بمیان نهاده دست این بیآزرمان را کوتاه ساخت؟!
آیا یک تودهی بنامی همچون ایران را میشاید که تا این اندازه آلودگی بردارد؟! آیا امروز باز هم دورهی «ارغون و سنجر» است که کسانی سیاهکاریهای آن زمان را تکرار نمایند؟!
در اینجا سخن خود را بپایان میرسانم. دوباره باید بگویم که بجای کنفرانس بناله و درددل پرداختم و این ناگزیری است و از پیشْ خود میدانستم که چون بگفتار آغازم جوش دل رشته را از دستم خواهد گرفت و از حال عادی بیرونم خواهد کرد. از برادران و خواهران خرسندم و اینک سپاس میگزارم که باین درددلگویی من گوش دادند و امیدوارم که در آینده نیز همیشه همراهی و دلسوزی دریغ نخواهند داشت.
کنون نتیجه از سخن خود بردارم : نتیجهی این گفتهها آنست که ما از این پس ادبیات را بمعنای نخستین خود برگردانیم و دستگاه بیهودهگویی را از ایران برچینیم.
از این پس جز در زمینهی ایراندوستی سخن نرانیم و دیگر بستایش این و آن زبان نگشاییم.
از این پس گِرد چاپلوسی نگردیده آزادگی و گردنفرازی را ارج بشناسیم. از این پس مرد کار باشیم و از گفتار کاسته بر کردار بیفزاییم.
کوتاهسخن : امروز دورهی فیروزی ایران است ما نیز در ادبیات دیواری میان گذشته و آینده پدید آوریم. از این پس ادبیات را بمعنای درست خود برگردانیده ریشهی بیهودهگویی را از ایران براندازیم. از این پس ایراندوستی را شیوهی خود ساخته بدشمنان ایران جز نفرین و نکوهش ارزانی نداریم. لکههای ننگی که از چاپلوسیها و نادانیهای شعرای گذشته بر دامن نیکنامی ایران نشسته با نابود کردن شعرهای ننگین ایشان آن لکه را پاک نماییم. از این پس هیچگاه اسکندر و چنگیز و تیمور را نستاییم و هیچگاه زبان به یاد محمود و ایاز و لیلی و مجنون نیالاییم.
در این گمراهی جهانگیر ، ایران چراغ آسیا و آسیا چراغ جهان خواهد بود و این پیمانی است که ما با خدا بستهایم. از این پس شعرا نیز جز در این زمینه شعر نسرایند و جز در آرزوی سرفرازی ایران نباشند. پروردگارا ! تو ایران را در این راه فیروز فرمای.
🌸