عروج در عشق_قسمت3از 3
من نوعی متفاوت از عشق را آموزش میدهم. عشقی که با دوستی پایان نمیگیرد، بلکه با دوستی شروع میشود.
عشقی که در سکوت، در آگاهی آغاز میشود. این عشقی است که مخلوق خودت است، عشقی که کور نیست.
چنین عشقی میتواند تا ابد دوام داشته باشد، میتواند عمیقتر و عمیقتر رشد کند.
چنین عشقی بسیار حسّاس است. در این نوع رابطه، فرد میتواند حتی قبل از اینکه دیگری صحبت کند، نیاز او را احساس کند.
من چند زوج را شناختهام، تعداشان بسیار محدود است ـــ من با زوجهای بسیار آشنا هستم، ولی فقط با دو یا سه زوج برخورد کردهام که در عشق سقوط نکردهاند، بلکه در عشق عروج کردهاند. و شگفتانگیزترین نکته در موردشان این است که آنان بدون کلمات شروع به احساس کردن همدیگر کردهاند..
اگر مرد احساس تشنگی داشت، زن برایش آب میاورد. هیچ چیز گفته نشده، فقط یک همزمانی. اگر معشوق تشنه باشد، عاشق باید شروع کند به احساس تشنگی. یک انتقال احساسی پیوسته در جریان است، نیازی به کلمات نیست. انرژیها میتوانند بدون زبان مستقیم باهم در رابطه باشند.
چنین عشقی هیچ نیازی از دیگری ندارد.
وقتی یکی چیزی دریافت میکند یا پیشکش میکند، با سپاس دریافت میشود
این عشق هرگز قید و بندی نمیشناسد، زیرا قیدی وجود ندارد.
در چنین عشقی سکس شاید گاهی اتفاق بیفتد، شاید برای ماهها اتفاق نیفتد، و در نهایت کاملاً ناپدید میشود. در چنین فضایی، سکس دیگر شهوانی نیست بلکه فقط راهی برای باهم بودن است، هرچه عمیقتر در هم فرورفتن است، تلاشی است برای رسیدن به اعماق دیگری. هیچ ربطی به تولیدمثل بیولوژیک ندارد.
در سکس فقط بدنها باهم دیدار میکنند، آنگاه سکس بهتدریج ناپدید میشود. آنگاه یک نوع دیدار جدید اتفاق میافتد که فقط دیدار انرژیها است. نگهداشتن دستهای همدیگر، نشستن باهم و نگاهکردن به ستارهها: این لذتی را میدهد که بیشتر از هر ارگاسم جنسی است ـــ دو انرژی که درهم ذوب میشوند.
ارگاسم سکسی، جسمانی است، باید که پایینترین نوع باشد. آن ارگاسم که جسمانی نباشد زیبایی عظیمی دارد و درنهایت به شناخت خود منتهی میشود
و اگر عشق نتواند اشراق را به شما بدهد، آن را عشق نخوانید
عشق واژهای بسیار زیباست. وقتی میگویی، “سقوط در عشق” falling in love از آن را بصورت زشت استفاده میکنی. بگو “سقوط در سکس” falling in sex، صداقت داشته باش. در عشق فرد همیشه عروج میکند، هرگز سقوط نمیکند. ولی نخست باید از آن چاله بیرون بیایید. به یکدیگر کمک کنید.
بیولوژی کمکی نخواهد کرد. فقط با یکدیگر انسانی رفتار کنید، و این نکته را درک کنید که آن عشق که شما را کور کرده بود دیگر وجود ندارد. چشمانتان باز است. سعی نکنی دیگری را فریب بدهی که هنوز هم عاشق هستی. فقط بگو، “آن احساس دیگر وجود ندارد. من در این مورد غمگین و متاسفم، دوست داشتم که آن احساس وجود میداشت، ولی وجود ندارد. و میدانم که در تو هم وجود ندارد.”
وقتی این نکته درک شد که آن احساس رفته است، اینک دستکم فقط انسان باشید: بههمدیگر کمک کنید تا از آن چاله بیرون بیایید. اگر کمک کنید، مشکلی وجود ندارد. ولی بجای کمک کردن، هر طرف میخواهد رابطه را تمام کند ولی اجازه نمیدهد که آن دیگری از چاله بیرون بیاید. آنها پیوسته همدیگر را به آن چاله پایین میکشند.
درک کنید: دلیلش ترس است؛ آن عشق قدیمی رفته است، عشق جدید هنوز وارد نشده. نمیتواند در آن چاله وارد شود، شما باید نخست از آن چاله بیرون بیایید. پس ترس از ناشناخته است.
گذشته چنان زیبا بود که میخواهی آن را تکرار کنی، پس سعی میکنی با زور آن را تحمیل کنی، دیگری هم همین کار را میکند. ولی این چیزها در حیطهی قدرت شما نیست که بتوانید آن را تحمیل کنید. عشق اجباری، عشق نیست.
اگر قرار باشد با زور شمشیر کسی را ببوسی ـــ ”مرا ببوس”! این چه نوع بوسهای خواهد بود؟ تو با نگاه کردن به آن شمشیر شاید او را ببوسی، ولی این ابداً یک بوسه نخواهد بود.
هر عشقی که به هردلیل اجباری باشد، عشق نیست. و شما هردو عشق را شناخته بودید، به دلیل آن لحظهها؛ پس میتوانید به آسانی مقایسه کنید که این دیگر همان احساس نیست. به همدیگر کمک کنید تا بیرون بیایید ـــ و اگر به همدیگر کمک کنید، بسیار آسان است ـــ
و با وقار ازهم جدا شوید.
باردیگر سعی نکن سقوط کنی، بلکه سعی کن عروج کنی.
نگذار که بیولوژی بر تو مسلّط شود.
آگاهی تو باید چیره باشد.
پایان
#اشو
از مرگ به جاودانگی جلد چهارم
آخرین سخنان آتشین اشو در آمریکا ۱۹۸۵
برگردان: محسن خاتمی
@oshoi
من نوعی متفاوت از عشق را آموزش میدهم. عشقی که با دوستی پایان نمیگیرد، بلکه با دوستی شروع میشود.
عشقی که در سکوت، در آگاهی آغاز میشود. این عشقی است که مخلوق خودت است، عشقی که کور نیست.
چنین عشقی میتواند تا ابد دوام داشته باشد، میتواند عمیقتر و عمیقتر رشد کند.
چنین عشقی بسیار حسّاس است. در این نوع رابطه، فرد میتواند حتی قبل از اینکه دیگری صحبت کند، نیاز او را احساس کند.
من چند زوج را شناختهام، تعداشان بسیار محدود است ـــ من با زوجهای بسیار آشنا هستم، ولی فقط با دو یا سه زوج برخورد کردهام که در عشق سقوط نکردهاند، بلکه در عشق عروج کردهاند. و شگفتانگیزترین نکته در موردشان این است که آنان بدون کلمات شروع به احساس کردن همدیگر کردهاند..
اگر مرد احساس تشنگی داشت، زن برایش آب میاورد. هیچ چیز گفته نشده، فقط یک همزمانی. اگر معشوق تشنه باشد، عاشق باید شروع کند به احساس تشنگی. یک انتقال احساسی پیوسته در جریان است، نیازی به کلمات نیست. انرژیها میتوانند بدون زبان مستقیم باهم در رابطه باشند.
چنین عشقی هیچ نیازی از دیگری ندارد.
وقتی یکی چیزی دریافت میکند یا پیشکش میکند، با سپاس دریافت میشود
این عشق هرگز قید و بندی نمیشناسد، زیرا قیدی وجود ندارد.
در چنین عشقی سکس شاید گاهی اتفاق بیفتد، شاید برای ماهها اتفاق نیفتد، و در نهایت کاملاً ناپدید میشود. در چنین فضایی، سکس دیگر شهوانی نیست بلکه فقط راهی برای باهم بودن است، هرچه عمیقتر در هم فرورفتن است، تلاشی است برای رسیدن به اعماق دیگری. هیچ ربطی به تولیدمثل بیولوژیک ندارد.
در سکس فقط بدنها باهم دیدار میکنند، آنگاه سکس بهتدریج ناپدید میشود. آنگاه یک نوع دیدار جدید اتفاق میافتد که فقط دیدار انرژیها است. نگهداشتن دستهای همدیگر، نشستن باهم و نگاهکردن به ستارهها: این لذتی را میدهد که بیشتر از هر ارگاسم جنسی است ـــ دو انرژی که درهم ذوب میشوند.
ارگاسم سکسی، جسمانی است، باید که پایینترین نوع باشد. آن ارگاسم که جسمانی نباشد زیبایی عظیمی دارد و درنهایت به شناخت خود منتهی میشود
و اگر عشق نتواند اشراق را به شما بدهد، آن را عشق نخوانید
عشق واژهای بسیار زیباست. وقتی میگویی، “سقوط در عشق” falling in love از آن را بصورت زشت استفاده میکنی. بگو “سقوط در سکس” falling in sex، صداقت داشته باش. در عشق فرد همیشه عروج میکند، هرگز سقوط نمیکند. ولی نخست باید از آن چاله بیرون بیایید. به یکدیگر کمک کنید.
بیولوژی کمکی نخواهد کرد. فقط با یکدیگر انسانی رفتار کنید، و این نکته را درک کنید که آن عشق که شما را کور کرده بود دیگر وجود ندارد. چشمانتان باز است. سعی نکنی دیگری را فریب بدهی که هنوز هم عاشق هستی. فقط بگو، “آن احساس دیگر وجود ندارد. من در این مورد غمگین و متاسفم، دوست داشتم که آن احساس وجود میداشت، ولی وجود ندارد. و میدانم که در تو هم وجود ندارد.”
وقتی این نکته درک شد که آن احساس رفته است، اینک دستکم فقط انسان باشید: بههمدیگر کمک کنید تا از آن چاله بیرون بیایید. اگر کمک کنید، مشکلی وجود ندارد. ولی بجای کمک کردن، هر طرف میخواهد رابطه را تمام کند ولی اجازه نمیدهد که آن دیگری از چاله بیرون بیاید. آنها پیوسته همدیگر را به آن چاله پایین میکشند.
درک کنید: دلیلش ترس است؛ آن عشق قدیمی رفته است، عشق جدید هنوز وارد نشده. نمیتواند در آن چاله وارد شود، شما باید نخست از آن چاله بیرون بیایید. پس ترس از ناشناخته است.
گذشته چنان زیبا بود که میخواهی آن را تکرار کنی، پس سعی میکنی با زور آن را تحمیل کنی، دیگری هم همین کار را میکند. ولی این چیزها در حیطهی قدرت شما نیست که بتوانید آن را تحمیل کنید. عشق اجباری، عشق نیست.
اگر قرار باشد با زور شمشیر کسی را ببوسی ـــ ”مرا ببوس”! این چه نوع بوسهای خواهد بود؟ تو با نگاه کردن به آن شمشیر شاید او را ببوسی، ولی این ابداً یک بوسه نخواهد بود.
هر عشقی که به هردلیل اجباری باشد، عشق نیست. و شما هردو عشق را شناخته بودید، به دلیل آن لحظهها؛ پس میتوانید به آسانی مقایسه کنید که این دیگر همان احساس نیست. به همدیگر کمک کنید تا بیرون بیایید ـــ و اگر به همدیگر کمک کنید، بسیار آسان است ـــ
و با وقار ازهم جدا شوید.
باردیگر سعی نکن سقوط کنی، بلکه سعی کن عروج کنی.
نگذار که بیولوژی بر تو مسلّط شود.
آگاهی تو باید چیره باشد.
پایان
#اشو
از مرگ به جاودانگی جلد چهارم
آخرین سخنان آتشین اشو در آمریکا ۱۹۸۵
برگردان: محسن خاتمی
@oshoi