به هر غمی که رسد از تو ،خاطرم شاد است
که بنده ی تو ، ز بند کدورت آزاد است
چگونه پیش تو ناید، پری به شاگردی
که مو به موی تو در عِلم غَمزه ، استاد است
ز سیل حادثه غم نیست، میگساران را
که آستانه ی میخانه ، سخت بنیاد است
غم زمانه مرا سخت در میانه گرفت
بیا فدای تو ساقی ، که وقتِ امداد است
دلی که هیچ فُسونگر ، نکرد تسخیرش
کنون مُسخّر افسون آن پریزاد است
هوای سور بلندی ، فتاده بر سر من
که سایهاش به سرِ هیچکس،نیفتاده است
مذاق عیش مرا ، تلخ کرد شیرینی
که تلخکامِ لبش ، صدهزار فرهاد است
فغان ؛ که داد ز دست ستمگری است مرا
که هرگزش نتوان گفت ، این چه بیداد است...
#فروغی_بسطامی
که بنده ی تو ، ز بند کدورت آزاد است
چگونه پیش تو ناید، پری به شاگردی
که مو به موی تو در عِلم غَمزه ، استاد است
ز سیل حادثه غم نیست، میگساران را
که آستانه ی میخانه ، سخت بنیاد است
غم زمانه مرا سخت در میانه گرفت
بیا فدای تو ساقی ، که وقتِ امداد است
دلی که هیچ فُسونگر ، نکرد تسخیرش
کنون مُسخّر افسون آن پریزاد است
هوای سور بلندی ، فتاده بر سر من
که سایهاش به سرِ هیچکس،نیفتاده است
مذاق عیش مرا ، تلخ کرد شیرینی
که تلخکامِ لبش ، صدهزار فرهاد است
فغان ؛ که داد ز دست ستمگری است مرا
که هرگزش نتوان گفت ، این چه بیداد است...
#فروغی_بسطامی