علوم نوآورند و پيوسته پيش مىروند اما فرهنگ مدام دگرگون مىشود، اكتشاف مكرر هر فرد در ذهنيت خويش است. از آنجا كه نتيجهٔ تجربهٔ افراد در وجدان خويش، انتظار و خواست خويش است، بيانگر حساسترين ويژگىهاى انسان است و درعينحال كليت جاودانهاى را كه پديدآورندهٔ اوست بر او مكشوف مىكند. ما عشق را بسيار پيش از طى مراحل آن آموختهايم، و اين هر احساسى باشد، پيوسته باز تجربه مىكنيم و هميشه همان است. از آنجا كه در هر عشق، حيرت، وسوسه و رنجِ هميشگىِ همهٔ عشقها پديد مىآيد، تجربهٔ عشقِ هركس بر او آشكار مىكند كه همانند ديگران است؛ و بدينسان فرهنگ به ما مىفهماند كه هيچچيز بيش از آن موجب همبستگى ما با ديگران نيست، و بدينسان ما را از تنهايى نجات مىدهد. پس آنچه براى هركس مهمترين چيزها و بهتر از هر چيز نمايانگر اوست نمىتواند پيشرفتى داشته باشد زيرا همه آن را در باطن خويش واقعيتى پايدار مىيابند. بنابراين بودلر حق داشت كه مىگفت: «چيزى پوچتر از پيشرفت نيست زيرا انسان هميشه همان انسان، يعنى در حالت توحش است!».
از کتابِ «انسان پارهپاره»
نیکلا گریمالدی
ترجمهٔ عباس باقری
علوم نوآورند و پيوسته پيش مىروند اما فرهنگ مدام دگرگون مىشود، اكتشاف مكرر هر فرد در ذهنيت خويش است. از آنجا كه نتيجهٔ تجربهٔ افراد در وجدان خويش، انتظار و خواست خويش است، بيانگر حساسترين ويژگىهاى انسان است و درعينحال كليت جاودانهاى را كه پديدآورندهٔ اوست بر او مكشوف مىكند. ما عشق را بسيار پيش از طى مراحل آن آموختهايم، و اين هر احساسى باشد، پيوسته باز تجربه مىكنيم و هميشه همان است. از آنجا كه در هر عشق، حيرت، وسوسه و رنجِ هميشگىِ همهٔ عشقها پديد مىآيد، تجربهٔ عشقِ هركس بر او آشكار مىكند كه همانند ديگران است؛ و بدينسان فرهنگ به ما مىفهماند كه هيچچيز بيش از آن موجب همبستگى ما با ديگران نيست، و بدينسان ما را از تنهايى نجات مىدهد. پس آنچه براى هركس مهمترين چيزها و بهتر از هر چيز نمايانگر اوست نمىتواند پيشرفتى داشته باشد زيرا همه آن را در باطن خويش واقعيتى پايدار مىيابند. بنابراين بودلر حق داشت كه مىگفت: «چيزى پوچتر از پيشرفت نيست زيرا انسان هميشه همان انسان، يعنى در حالت توحش است!».
از کتابِ «انسان پارهپاره»
نیکلا گریمالدی
ترجمهٔ عباس باقری