در دست انتشار
«دور از روئی»
ادبیات فرانسه؛ رمان
رمون کنو
ترجمهٔ مهسا خیراللهی
سروكلهٔ پسربچه پيدا شد. روى كاپشنش برف نشسته بود، حدوداً شش سال داشت و كفشهايش بزرگ و گلى بود. خودش را روى دِسيگال انداخت و داد زد: «سلام پدربزرگ.» او را ماچ كرد، بعد به طرف خانم لومون هجوم برد و جيغ زد: «سلام مادربزرگ!» اشتباهى كه در شناسايى جدش مرتكب شده بود، موقعيت را پيچيدهتر كرد. سروكلهٔ زن پيدا شد. كلاهى به سر داشت و بارانى مندرسى به تن و مثل پسربچه برفى بود.
با صداى بلند گفت: من دخترتونم!
بعد به بچه اشاره كرد و گفت: اين هم نوهتون!
از صفحهٔ ۱۵۹ کتاب
در دست انتشار
«دور از روئی»
ادبیات فرانسه؛ رمان
رمون کنو
ترجمهٔ مهسا خیراللهی
سروكلهٔ پسربچه پيدا شد. روى كاپشنش برف نشسته بود، حدوداً شش سال داشت و كفشهايش بزرگ و گلى بود. خودش را روى دِسيگال انداخت و داد زد: «سلام پدربزرگ.» او را ماچ كرد، بعد به طرف خانم لومون هجوم برد و جيغ زد: «سلام مادربزرگ!» اشتباهى كه در شناسايى جدش مرتكب شده بود، موقعيت را پيچيدهتر كرد. سروكلهٔ زن پيدا شد. كلاهى به سر داشت و بارانى مندرسى به تن و مثل پسربچه برفى بود.
با صداى بلند گفت: من دخترتونم!
بعد به بچه اشاره كرد و گفت: اين هم نوهتون!
از صفحهٔ ۱۵۹ کتاب