استبداد یعنی می پذیریم به بهای زنده ماندن درونمان را از ما بگیری!
ما همه کودک- شاعر متولد می شویم و با خود یک نگاه تازه و متفاوت به جهان را ممکن می کنیم. همین "آغاز یگانه" کودک است که او را برای همه دلنشین می سازد، چون نو، تازه، متفاوت و پر از توان حیرت آفرینی است: او سیاسی است در این معنا که با تولد خود امید به خلق یک جهان تازه را ممکن می کند و ما که غرق در عادت ها و همسانی ها و شباهت ها شده ایم و از متفاوت بودن می ترسیم را لحظه ای به آن انسان اصیل متفاوت در درونمان باز می گرداند و به یادمان می آورد که ما هم روزی همچون این کودک، شاعر، شجاع، شاد، و سیاسی بوده ایم. در آن لحظه می دانیم که چقدر از درون پیر شده ایم، چقدر آغشته به ترسیم، چقدر میل به اطاعت از نظم دوران داریم، چقدر احساس کهتری و کمبود می کنیم و چقدر دوست داریم زندگی مان را در هر شکل زشت آن ادامه دهیم اما هیچگاه میل به تغییر آن را در درون خود و در برخورد با واقعیت بیرون آشکار نکنیم. ما سیاست و امکان ایجاد تغییر را واگذار می کنیم تا به هر نحو زنده بمانیم. جهانمان، جهان به هر نحو زنده ماندن و به آخر رساندن عمر است. صرف عمر کردن خود زندگی ست. نمی دانیم که گذر زمان راهنمای زندگی ما نیست و آنچه زندگی ما را یگانه می سازد نه صرف عمر کردن که همان "درون متفاوت" یا "کودک درون متفاوت" ماست. به کودکان اطراف خود نگاه کنیم تا بدانیم چگونه از یک موجود تازه و پرطراوت و شاداب و خلاق تبدیل به افرادی منفعل، ناتوان، ضعیف ، مطیع و فاقد هر گونه توان تفکر متفاوت و نو شده ایم. "دیدن کودکان به ما می گوید ما چه بسیار مرده ایم و چه اندک زیسته ایم". استبداد یعنی "توان پیر کردن زودهنگام مردمان یک جامعه یا دقیق تر بگویم استبداد یعنی می پذیریم که به بهای زنده ماندن، درون خود را به "تو یک تن" واگذار کنیم".
http://t.me/mostafamehraeen
ما همه کودک- شاعر متولد می شویم و با خود یک نگاه تازه و متفاوت به جهان را ممکن می کنیم. همین "آغاز یگانه" کودک است که او را برای همه دلنشین می سازد، چون نو، تازه، متفاوت و پر از توان حیرت آفرینی است: او سیاسی است در این معنا که با تولد خود امید به خلق یک جهان تازه را ممکن می کند و ما که غرق در عادت ها و همسانی ها و شباهت ها شده ایم و از متفاوت بودن می ترسیم را لحظه ای به آن انسان اصیل متفاوت در درونمان باز می گرداند و به یادمان می آورد که ما هم روزی همچون این کودک، شاعر، شجاع، شاد، و سیاسی بوده ایم. در آن لحظه می دانیم که چقدر از درون پیر شده ایم، چقدر آغشته به ترسیم، چقدر میل به اطاعت از نظم دوران داریم، چقدر احساس کهتری و کمبود می کنیم و چقدر دوست داریم زندگی مان را در هر شکل زشت آن ادامه دهیم اما هیچگاه میل به تغییر آن را در درون خود و در برخورد با واقعیت بیرون آشکار نکنیم. ما سیاست و امکان ایجاد تغییر را واگذار می کنیم تا به هر نحو زنده بمانیم. جهانمان، جهان به هر نحو زنده ماندن و به آخر رساندن عمر است. صرف عمر کردن خود زندگی ست. نمی دانیم که گذر زمان راهنمای زندگی ما نیست و آنچه زندگی ما را یگانه می سازد نه صرف عمر کردن که همان "درون متفاوت" یا "کودک درون متفاوت" ماست. به کودکان اطراف خود نگاه کنیم تا بدانیم چگونه از یک موجود تازه و پرطراوت و شاداب و خلاق تبدیل به افرادی منفعل، ناتوان، ضعیف ، مطیع و فاقد هر گونه توان تفکر متفاوت و نو شده ایم. "دیدن کودکان به ما می گوید ما چه بسیار مرده ایم و چه اندک زیسته ایم". استبداد یعنی "توان پیر کردن زودهنگام مردمان یک جامعه یا دقیق تر بگویم استبداد یعنی می پذیریم که به بهای زنده ماندن، درون خود را به "تو یک تن" واگذار کنیم".
http://t.me/mostafamehraeen