.
سر به هوای من
ننوشتهام که نخوانی؛ کمی بمان و کلماتی را که برای تو جاگذاشتهام، بخوان.
نمیدانی چه ضیافتی بود حضورت که پروانههای آبی را در قلبم به پرواز در میآورد و حالا دور ماندهاند از کسی که میشناسند. گاهی گمان میکنم همه چیز تمام شده، از دهان افتاده، یخ کرده اما حقیقت چیز دیگریست که زورم به همه رسیده اِلا خطوطِ پوستِ دستت و چشمهات که مدام شکستم دادهاند!
برای تو مینویسم و نوشتهام؛ برای دستهای گرم و چشمهای بیدار تو، برای خیالِ صدایت به هنگامِ خواندن
کلماتی کمجان که میخواستند دور سر و لابهلای موهات شعر شوند...
#میم_رحیمی
#نامههای_نمور
[با تشکر از خانم هایده بابت ترانه «سر به هوا»| بعد از سه سال مثلاً ویرایش شد| فقط کمی از ۱۱ خردادِ ۱۴۰۴ گذشته]