(ادامه👆🏻)
سوم: در مورد جملهٔ کوندرا، «مرگ تدریجی یا یکباره»، که شکلی دیگر از آن را کامو به این شکل گفته بود: «تنها پرسش راستین فلسفی راجع به روایی یا ناروایی خودکشی است»، باید بگویم که این یک امر اگزیستانسیال است؛ یعنی به صرف بودن چون مایی در چنین جهانی مسأله میشود و ربطی به فقر و ثروت یا نظام سیاسی ندارد. این هردو، کوندرا و کامو، بهویژه از اوایل میانسالی به بعد، زندگیهایی در اوج داشتهاند. اگر آنها راجع به مرگ خودخواسته سخن میگویند یعنی ربط چندانی به شرایط خاص این و آن و سختیها و کمبودهای عادتاً مورد اشاره ندارد.
چهارم: نه فقط گشودگی حداقلی وجود دارد، بلکه هیچ دلیلی هم نیست که آینده بدتر باشد. دههها است که تلاشهای فراوانی در قالب انواع برنامهریزی و اقسام برنامهنریزی در جهت، به قول حافظ، از «گنجخانه برون آمدن و خیمه بر خراب زدن» صورت گرفته است. دلیلی ندارم گمان بریم هنوز پتانسیلهای بیشتری برای چنین کارهایی هست؛ هرچه نکردهاند لابد نتوانستهاند، و اگر تا به حال نشده است به احتمال زیاد بعداً هم نمیشود. فراموش نکنیم ظرفیتهای ویرانگری هم محدودیتهای خود را دارد و بینهایت نیست.
پنجم: خودمان را سفت و سخت جمع و جور کنیم. کار برای انجام دادن و راه برای رفتن و امید برای داشتن و لذت برای بردن همیشه هست. البته شرایط زندگی در هر جایی، در این زمان و آن زمان، برای این یا آن کس، به درجاتی فرق دارد، ولی بودن در شرایطی کمی پایینتر از متوسط، بهانهٔ کافی برای توجیه رنج و نامیدی نیست. بیکاریهای موقت هم که کموبیش همه جای دنیا هست. البته من هم معتقدم اگر کسی به اعماق زندگی، نه زندگی فلان و بهمان آدم در این یا آن سرزمین و این و آن زمان، به زندگی در کلیتش، فکر کند بسا که بگوید: «آقا اصلاً نخواستیم!» این نه عجیب است نه مستوجب ملامت. ولی فراموش نکنیم آنی که این المشنگه را به راه انداخته گویا درسش روانش بوده است. میدانسته که بسا آدمی که بگوید عطایش را به لقایش بخشیدم؛ برای همین با دو ابزار «ترس از مرگ» و «نگرانی برای بازماندگان» کاری کرده است که جز اقلیتی کوچک کسی سراغ این کار نمیرود. پس بهتر است زیاد به آن فکر نکنیم. عموماً و اکثراً شرایط برای حداقلی از امیدواری و لذت و مشغولیت هست. این هنر ما است که از آن استفاده کنیم. گاهی سخت است؛ ولی چارهای جز تلاش نیست.
ششم: در مورد اینکه در عمل و قدم و به قدم چه باید کرد و یا از کجا آغاز کنیم شاید مشاوران و روانشناسان یا حتی بعضی از کتابهای روانشناسی مشهور یا متهم به زرد، کارآمدی بیشتری داشته باشند. باری، هرچه باشد شرط نخستش این است که در مواردی که آمد سنگهامان را با خودمان وابکنیم و از منظر نظری وضعیت برایمان روشن باشد. باوجوداین، من هم توصیههای همیشگیام را دارم.
- کاهش جدی پیگیری اخبار، از هر بنگاهی و با هر گرایشی؛
- حذر از دورهمیهایی که نَقل و نُقل آنها نشخوار همین اخبار و اظهار آه اسف بر آن است؛
- تشکیل منظم گروههای کوچک همسو و همسود، حتی اگر محتوای آن بازی و طنز و خورد و نوش باشد؛
- حمایت مالی هرچند کم، و پشتیبانی روانی از نزدیکان؛
- مطالعهٔ داستان و تاریخ؛
-پناه بردن به زیباییهای طبیعی و هنری؛
- و غیره
@mardihamorteza
سوم: در مورد جملهٔ کوندرا، «مرگ تدریجی یا یکباره»، که شکلی دیگر از آن را کامو به این شکل گفته بود: «تنها پرسش راستین فلسفی راجع به روایی یا ناروایی خودکشی است»، باید بگویم که این یک امر اگزیستانسیال است؛ یعنی به صرف بودن چون مایی در چنین جهانی مسأله میشود و ربطی به فقر و ثروت یا نظام سیاسی ندارد. این هردو، کوندرا و کامو، بهویژه از اوایل میانسالی به بعد، زندگیهایی در اوج داشتهاند. اگر آنها راجع به مرگ خودخواسته سخن میگویند یعنی ربط چندانی به شرایط خاص این و آن و سختیها و کمبودهای عادتاً مورد اشاره ندارد.
چهارم: نه فقط گشودگی حداقلی وجود دارد، بلکه هیچ دلیلی هم نیست که آینده بدتر باشد. دههها است که تلاشهای فراوانی در قالب انواع برنامهریزی و اقسام برنامهنریزی در جهت، به قول حافظ، از «گنجخانه برون آمدن و خیمه بر خراب زدن» صورت گرفته است. دلیلی ندارم گمان بریم هنوز پتانسیلهای بیشتری برای چنین کارهایی هست؛ هرچه نکردهاند لابد نتوانستهاند، و اگر تا به حال نشده است به احتمال زیاد بعداً هم نمیشود. فراموش نکنیم ظرفیتهای ویرانگری هم محدودیتهای خود را دارد و بینهایت نیست.
پنجم: خودمان را سفت و سخت جمع و جور کنیم. کار برای انجام دادن و راه برای رفتن و امید برای داشتن و لذت برای بردن همیشه هست. البته شرایط زندگی در هر جایی، در این زمان و آن زمان، برای این یا آن کس، به درجاتی فرق دارد، ولی بودن در شرایطی کمی پایینتر از متوسط، بهانهٔ کافی برای توجیه رنج و نامیدی نیست. بیکاریهای موقت هم که کموبیش همه جای دنیا هست. البته من هم معتقدم اگر کسی به اعماق زندگی، نه زندگی فلان و بهمان آدم در این یا آن سرزمین و این و آن زمان، به زندگی در کلیتش، فکر کند بسا که بگوید: «آقا اصلاً نخواستیم!» این نه عجیب است نه مستوجب ملامت. ولی فراموش نکنیم آنی که این المشنگه را به راه انداخته گویا درسش روانش بوده است. میدانسته که بسا آدمی که بگوید عطایش را به لقایش بخشیدم؛ برای همین با دو ابزار «ترس از مرگ» و «نگرانی برای بازماندگان» کاری کرده است که جز اقلیتی کوچک کسی سراغ این کار نمیرود. پس بهتر است زیاد به آن فکر نکنیم. عموماً و اکثراً شرایط برای حداقلی از امیدواری و لذت و مشغولیت هست. این هنر ما است که از آن استفاده کنیم. گاهی سخت است؛ ولی چارهای جز تلاش نیست.
ششم: در مورد اینکه در عمل و قدم و به قدم چه باید کرد و یا از کجا آغاز کنیم شاید مشاوران و روانشناسان یا حتی بعضی از کتابهای روانشناسی مشهور یا متهم به زرد، کارآمدی بیشتری داشته باشند. باری، هرچه باشد شرط نخستش این است که در مواردی که آمد سنگهامان را با خودمان وابکنیم و از منظر نظری وضعیت برایمان روشن باشد. باوجوداین، من هم توصیههای همیشگیام را دارم.
- کاهش جدی پیگیری اخبار، از هر بنگاهی و با هر گرایشی؛
- حذر از دورهمیهایی که نَقل و نُقل آنها نشخوار همین اخبار و اظهار آه اسف بر آن است؛
- تشکیل منظم گروههای کوچک همسو و همسود، حتی اگر محتوای آن بازی و طنز و خورد و نوش باشد؛
- حمایت مالی هرچند کم، و پشتیبانی روانی از نزدیکان؛
- مطالعهٔ داستان و تاریخ؛
-پناه بردن به زیباییهای طبیعی و هنری؛
- و غیره
@mardihamorteza