✍🏻 جنایتکاری با وجدان پاک
کتابی که در اینجا اسم و رسمش را خواهید دید، در پرسهزنی در کتابفروشیها پیدا کردم. نه کتاب را میشناختم و نه وقتی ورق زدم جلب توجه چندانی کرد. علت خریدنش ترکیبی از قیمت بسیار ارزان آن بود. (۹۵۰ تومان، دوتا صفر هم اضافه میشد باز نسبت به قیمتهای امروز ارزان بود) و نیز آشنا بودن طنین نام نویسنده و هم نام مترجم آن. که البته (با مبالغی شرمندگی) بعد از شروع به تورق مقدمات کتاب متوجه شدم که نویسنده یعنی هنری میلر، را با آرتور میلر، نویسنده و نمایشنامهنویس برندۀ جایزۀ پولیتزر و هم همسر خانم مریلین مونرو اشتباه گرفتهام و مترجم، غلامرضا خواجهپور، را با محمدرضا خواجهپور، مترجم برخی کتابهای معتبر حوزۀ علم و فلسفه!
ولی خب، هرچند کم، ولی بالاخره پول بالایش رفته بود و به قول آن شوخی عامیانهای که کسی دیزی خریده و در آن قورباغۀ زندهای دیده بود و گفته بود: «قیرّی کنی و قورّی کنی خورُمِت، پول بالات دادم»، مشغول خواندن شدم.
مترجم تمجیدات بسیاری از این کتاب و نویسندۀ آن کرده و اینکه چه محتوای والایی و چه قلم سحاری دارد و او آرزو داشته است این کتاب را ترجمه کند و در جاهایی از ترجمه هم از بزرگان این حوزه همچون جناب کریم امامی و هم آقای بهاالدین خرمشاهی (که به گفتۀ مترجم، هنری میلر را هم میشناخته هم دوست داشته) مشورت و کمک میگیرد.
با این مقدمه بطن مبارک را یکی دو دست حسابی صابون مالیدم و خودم را مؤدب و سفت گرفتم و وارد متن شدم. اوایل چیز نگرانکنندهای نبود، فقط اشاراتی نوستالژیک به برخی تواریخ و بعضی جغرافیاها. تا اینکه کم کم چیزهایی خواندم که اول فکر کردم حواسم پرت است، ولی دوباره خواندم و بلند شدم کتاب را صاف انداختم در سطل زبالههای خشک.
یک دو روزی بعد، نیلوفر آمد و بحثی میانمان درگرفت در مورد علل و اشکال مخالفت، بلکه دشمنی با تمدن مدرن به بهانه دشمنی با ستم امریکا. برخاستم و تند رفتم طرف آشپزخانه و در صندوق زباله را باز کردم. که همه با تعجب رفتار مرا دنبال کردند. کتاب را از توی سطل درآوردم و در برابر شگفتی حاضران (که چرا کتاب در سطل آشغال) آمدم نشستم و این دو صفحهاش را خواندم.
شما هم حوصله کنید و این دو صفحه را بخوانید.
@mardihamorteza
👇🏻
کتابی که در اینجا اسم و رسمش را خواهید دید، در پرسهزنی در کتابفروشیها پیدا کردم. نه کتاب را میشناختم و نه وقتی ورق زدم جلب توجه چندانی کرد. علت خریدنش ترکیبی از قیمت بسیار ارزان آن بود. (۹۵۰ تومان، دوتا صفر هم اضافه میشد باز نسبت به قیمتهای امروز ارزان بود) و نیز آشنا بودن طنین نام نویسنده و هم نام مترجم آن. که البته (با مبالغی شرمندگی) بعد از شروع به تورق مقدمات کتاب متوجه شدم که نویسنده یعنی هنری میلر، را با آرتور میلر، نویسنده و نمایشنامهنویس برندۀ جایزۀ پولیتزر و هم همسر خانم مریلین مونرو اشتباه گرفتهام و مترجم، غلامرضا خواجهپور، را با محمدرضا خواجهپور، مترجم برخی کتابهای معتبر حوزۀ علم و فلسفه!
ولی خب، هرچند کم، ولی بالاخره پول بالایش رفته بود و به قول آن شوخی عامیانهای که کسی دیزی خریده و در آن قورباغۀ زندهای دیده بود و گفته بود: «قیرّی کنی و قورّی کنی خورُمِت، پول بالات دادم»، مشغول خواندن شدم.
مترجم تمجیدات بسیاری از این کتاب و نویسندۀ آن کرده و اینکه چه محتوای والایی و چه قلم سحاری دارد و او آرزو داشته است این کتاب را ترجمه کند و در جاهایی از ترجمه هم از بزرگان این حوزه همچون جناب کریم امامی و هم آقای بهاالدین خرمشاهی (که به گفتۀ مترجم، هنری میلر را هم میشناخته هم دوست داشته) مشورت و کمک میگیرد.
با این مقدمه بطن مبارک را یکی دو دست حسابی صابون مالیدم و خودم را مؤدب و سفت گرفتم و وارد متن شدم. اوایل چیز نگرانکنندهای نبود، فقط اشاراتی نوستالژیک به برخی تواریخ و بعضی جغرافیاها. تا اینکه کم کم چیزهایی خواندم که اول فکر کردم حواسم پرت است، ولی دوباره خواندم و بلند شدم کتاب را صاف انداختم در سطل زبالههای خشک.
یک دو روزی بعد، نیلوفر آمد و بحثی میانمان درگرفت در مورد علل و اشکال مخالفت، بلکه دشمنی با تمدن مدرن به بهانه دشمنی با ستم امریکا. برخاستم و تند رفتم طرف آشپزخانه و در صندوق زباله را باز کردم. که همه با تعجب رفتار مرا دنبال کردند. کتاب را از توی سطل درآوردم و در برابر شگفتی حاضران (که چرا کتاب در سطل آشغال) آمدم نشستم و این دو صفحهاش را خواندم.
شما هم حوصله کنید و این دو صفحه را بخوانید.
@mardihamorteza
👇🏻