ماشین برای پسرها معنی متفاوتی دارد. ماشین منظورم اتومبیل است. پسربچه ای که سر پیچهای حاشیهی فرش دستی میکشید و اتوبان عوض میکرد، بزرگ شد تا رویای کودکیاش را زندگی کند. این برای پسربچههای عشق موتور هم یکسان بود. بزرگ شد و فهمید دنیا دیزنی لند نبود که رویاهایش را برآورده کند. بعد گیر اولویت ها افتاد. همیشه زندگی کردن رویاها اولویت نبود. هروقت میآمد حس کند که حالا در جای درست زندگی اش قرار گرفته و همه چیز مرتب است، مصیبت جدیدی روی سرش آوار میشد. که از پسِ آن مصیبت، مصیبتِ دیگری. رویای "بالاخره یه روز میخرمش" زیر خروارها اولویت ناپدید شد، انگار نه انگار که یک روز در ذهن پسربچهای کاشته شده بود. پیکهای خود را بالا ببرید ای متخصصان زندگی در لحظه و اکنون. و پایین بیاورید. کسی برای پسربچههای بزرگی که رویایشان بین اولویتها گم شد هم نمینوشد.
@manonasrin
@manonasrin