#پارت987
یهو دستم کشیده شد و پرت شدم تو بغلش
دستاش سفت و محکم دورم حلقه شد و نفسم رفت و کلا خندم قطع شد.
با بهت دستم رو روی سینش گذاشتم و به زور و با نفس نفس گفتم:
-ف... فرهاد خفه شدم
سرش رو یه جایی تو گودی گردنم فرو کرد
نفس عمیقی کشید و من خشک شدم
اون بالحن بامزه وخبیصانه گفت:
-به چی می خندیدی؟ فکر کردی چه قدر برام کار داره تو بغلم مچالت کنم؟
خندم گرفت و غرق لذتی شدم که تا به حال تجربه نکرده بودم
ن...نفسم گرفت
عزیزان رمان #احساس خیلی طولانیه بسیار هیجانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده الان بگه رمان #احساس رو میخوام براشون ارسال بشه 👇👇👇👇👇👇
@tabliq660👈👈👈👈
یهو دستم کشیده شد و پرت شدم تو بغلش
دستاش سفت و محکم دورم حلقه شد و نفسم رفت و کلا خندم قطع شد.
با بهت دستم رو روی سینش گذاشتم و به زور و با نفس نفس گفتم:
-ف... فرهاد خفه شدم
سرش رو یه جایی تو گودی گردنم فرو کرد
نفس عمیقی کشید و من خشک شدم
اون بالحن بامزه وخبیصانه گفت:
-به چی می خندیدی؟ فکر کردی چه قدر برام کار داره تو بغلم مچالت کنم؟
خندم گرفت و غرق لذتی شدم که تا به حال تجربه نکرده بودم
ن...نفسم گرفت
عزیزان رمان #احساس خیلی طولانیه بسیار هیجانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده الان بگه رمان #احساس رو میخوام براشون ارسال بشه 👇👇👇👇👇👇
@tabliq660👈👈👈👈