احساس


Kanal geosi va tili: Eron, Forscha
Toifa: ko‘rsatilmagan



تنها کانال رسمی ماه🌙من در ایران🇮🇷

انتقاد پیشنهاد

پرواز قشنگ است ولی بی غم و منت
منت نکش از غیر و پروبال خودت باش
صد سال اگر زنده بمانی گذرانی
پس شاکر هر لحظه و هر سال خودت باش❤️

Связанные каналы  |  Похожие каналы

Kanal geosi va tili
Eron, Forscha
Toifa
ko‘rsatilmagan
Statistika
Postlar filtri


عزیزان رمان #احساس خیلی طولانیه بسیار هیجانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده الان بگه رمان #احساس رو میخوام براشون ارسال بشه 👇👇👇👇👇👇

@tabliq660👈👈👈👈


#پارت917

و کوبونده شدم به سینش و جیغ زدم و تقلا کردم


برگشتم که دست انداخت دور کمرم و موهام رو صورتم ریخته بود


و نمی فهمیدم چی کار می کنم نفس نفس زنون جیغ زدم:



-هزار بار خوردم کردی.دیگه تمومه.



گمشو برو.ولم کن.


کنار گوشم آروم غرید:


-آروم بگیر.



بین تقلاهام دستاش بیشتر دور کمر ظریفم قفل شد



و نفسم گرفت و وقتی بی جون شدم دستاش شل شد



برمگردند و خواستم ازش فاصله بگیرم که نزاشت.



دستاش قفل کمرم شد و نزاشت دور شم.



-و..ولمکن.ولم کن.



پیشونیش و به پیشونیم جسبوند و نالید:



-هیس.خیلی حرف می زنی.



عزیزان رمان #احساس خیلی طولانیه بسیار هیجانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده الان بگه رمان #احساس رو میخوام براشون ارسال بشه 👇👇👇👇👇👇

@tabliq660👈👈👈👈


#پارت916

و همراه با حرفش دستم و که توی دستش بود فشار داد


مطمئن بودم کبود میشه مطمئن بودم


حتی اگه برم شاید انقدر عصبی بشه که کتک بخورم اما مهم نبود



به زور خودم و از بغلش بیرون کشیدم و به سمت حیاط رفتم.


به صدای داد های گوش خراشش که اسمم و صدا میزد،


و گاهیم تهدید به مرگ می کرد بی توجه بودم.



دوییدم سمت گلدون ها و با همه توانم بلندشون کردم و کوبوندمشون به زمین.


جیغ زدم:

-من از دست تو فرار کردم.به خاطر کارات.



دویید از خونه بیرون و بازوم و گرفت و برم گردوند


سلام عزیزان بریم برای ادامه رمان بسیار زیبا و جذاب و کاملااا واقعی احساس


عزیزان رمان #احساس خیلی طولانیه بسیار هیجانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده الان بگه رمان #احساس رو میخوام براشون ارسال بشه 👇👇👇👇👇👇

@tabliq660👈👈👈👈


#پارت915



_ آره تو توی لعنتی تویی که توی اولین رقصم،



با اون پوزخند مزخرفت زندگیم و نکبت تر از قبل کردی


تویی که با حرکات زدو نقیضت دنیای کثیفم و کثیف تر کردی



به سمت اولین گلدون رفتم برام مهم نبود،


اون فرد میلاد نام عصبی میشه برش داشتم


و به زمین کوبیدمش



با حرکتم از جاش پرید و دستاش و بالا اوورد



اما مهم نبود مهم دقی بود ک توی دلم تلنبار شده بود



_ فکر نکردی حتی یه لحظه ام فکر نکردی با اون کارات چه بلایی سرم میاری ها؟؟؟



و با جیغ شئ دیگه ای رو که دم دستم بود پرت کردم


صدای جیغ و دادم و شکستن وسایل توی فضا منعکس میشد


اشکام و با پشت دست پاک کردم و در حالی که وسایلم و از روی مبل بر می داشتم گفتم:



_ من میرم نمیتونی من و اینجا نگه داری میفهمی نمیتونی ازت بدم میاد



و به سمت در رفتم که دستم توسط فرهاد کشیده شدو توی بغلش پرت شدم



چشماش اتیش شده بودو قرمز از بین دندون های قفل شدش گفت :


_ تو جایی نمیری فهمیدی




عزیزان رمان #احساس خیلی طولانیه بسیار هیجانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده الان بگه رمان #احساس رو میخوام براشون ارسال بشه 👇👇👇👇👇👇

@tabliq660👈👈👈👈


#پارت914


کلافه به سمت کاناپه مورد قبلم رفتم که فرهاد گفت :


_ می تونستی لج نکنی و بلند نشی بیای اینجا و بعد این همه اتفاق نمی افتاد



با حرفش تک خنده عصبی کردم و گفتم:



_ مسبب همه این اتفاقای مزخرف تویی



مسبب دوری من از بهترین افراد زندگیم،



کسی که من و کشوند اینور دنیاتویی
میفهمی تو



همه این هارو با جیغ و داد تو روش می
گفتم



چهرش مبهوت بود اما سعی می کرد نشونش نده



توی جاش جا به جا شدو گفت :



_ من من تورو آدمم نمی دونستم قبلا




و پوزخندی زد اما چهرش معلوم بود که حرفش فقط حرفه



می دونم حس می کنم شایدم ...



شایدم دارم خودم و قانع می کنم



اشک توی چشام جمع شدو کم کم روی گونه ها روون شد




جیغ کشیدم وهمونطور که گریه میکردم گفتم :


سلام عزیزان بریم برای ادامه رمان بسیار زیبا و جذاب و کاملااا واقعی احساس


عزیزان رمان #احساس خیلی طولانیه بسیار هیجانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده الان بگه رمان #احساس رو میخوام براشون ارسال بشه 👇👇👇👇👇👇

@tabliq660👈👈👈👈


#پارت913



با تعجب نگاهش کردم و گفتم :



_ چرا مگه چیه از اینجا



و بعد به اطراف اشاره کردم و حرفم و ادامه دادم
_ عجیب تره؟


فرهاد کمی توی جاش نیم خیز شد



و با پوزخندی که همیشگی بود براش،


نگاهم کردو گفت:



_ انقدر که مخت بوم



و با دست کنار سرش شکلکی در اوورد و ادامه داد



_ منفجر بشه



با بهت به رفتارش نگاه کردم



یعنی چی؟

مشکل چیه یعنی چیزی هست که مهیار بهم نگفته؟


و خودم جواب مزخرف خودم و دادم


اره احمق همه چیز و که به تو نمیگه



عزیزان رمان #احساس خیلی طولانیه بسیار هیجانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده الان بگه رمان #احساس رو میخوام براشون ارسال بشه 👇👇👇👇👇👇

@tabliq660👈👈👈👈


#پارت912


_ سلام چطوری ؟



_ اها اوکی من یه رب دیگه اونجام.



_ خدافظ


و به دنبال این حرفش ژاکتش و از روی دسته مبل برداشت


و به سمت در رفت و فرهادو مخاطب قرار داد



_ من میرم جای سیا ممکنه برنگردم



و بعد نگاهی با نگرانی به من و فرهاد انداخت


گفت :



_ خونه رو نترکونین وگرنه میلاد میترکونتون!!



و بعد بدون اینکه حرفی به من بزنه از در بیرون رفت .



عصبانی تر از قبل به اطراف نگاه کردم تنها امیدم مهیار بود که اونم رفت .




از جام بلند شدم تا توی خونه گشتی بزنم،



به سمت پله های چوبی شیک کنار خونه خونه حرکت کردم


که صدای بم فرهاد متوقفم کرد



_ پیشنهاد می کنم فکر اینکه بالا بری و از سرت بیرون کنی


سلام عزیزان بریم برای ادامه رمان بسیار زیبا و جذاب و کاملااا واقعی احساس


عزیزان رمان #احساس خیلی طولانیه بسیار هیجانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده الان بگه رمان #احساس رو میخوام براشون ارسال بشه 👇👇👇👇👇👇

@tabliq660👈👈👈👈


#پارت911


مهیار سرش و به نشونه مثبت تکون داد


با کنجکاوی بیشتر پرسیدم



_ همتون از یه پدرو مادرین ؟



یعنی هم ژن تو بدن بابات هم مامانت بوده که انقد زیاده؟




مهیار با حرفم کمی جا خوردو گفت :



_ بهش فکر نکردم



و بعد به نقاشی تاریک روبه روش خیره شد


و منو توی دنیای از سوال ول کرد چقدر همه چی عجیبه



چند ساعتی بود که همه ساکت بودن


منم کارم شده بود نگاه کردن به نقاشی های متفاوت و ترسناک اطرافم


وقتی محوشون میشدی دلت به لرزه در میومد



انگار که توی عمق نقاشیا چیزی هست یه حرف یه درد



که خیلی مبهمه خیلی .



در حال فکر کردن به میلاد و نقاشی هاش بودم


که گوشی مهیار زنگ خورد این بار دوم بود


که صدای خندون مهیار توی فضا پیچید




عزیزان رمان #احساس خیلی طولانیه بسیار هیجانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده الان بگه رمان #احساس رو میخوام براشون ارسال بشه 👇👇👇👇👇👇

@tabliq660👈👈👈👈


#پارت910


ژن خانوادمون برتره یعنی تیزهوشن


اینم تنها دلیلش و بابا بزرگ و مامان بزرگ مامانم میدونن


و همین و بابا بزرگم که مرده و مامان بزرگم که اونم چند ساله با کسی حرف نمیزنه


و دلیلش و کسی نمیدونه



وسط حرفش پریدم و گفتم



_ اگه توی خانوادتونه پس نسل های قبلتونم بوده پس



مهیار دستش و بالا اوورد

-همین، این ژن توی نسل قبل بابا بزرگم نبوده



بحث اصلی همینه شاید با خودت بگی این که فوق العادس


اما همین تیزهوشی باعث این مریضیا شده



یعنی توی هرکدوممون یه بیماری و گذاشته



با تعجب گفتم :



_ یعنی اختلال شخصیتیش برای همینه؟


سلام عزیزان بریم برای ادامه رمان بسیار زیبا و جذاب و کاملااا واقعی احساس


#پارت909


وقتی دیدم مهیار پاسخ دهنده خوبی ادامه دادم :



_ چرا این مشکل و داره ؟



چهره مهیار کمی توی هم رفت و گفت :




_ ببین ما چهار تا داداشیم و یک پسر عمو،



یعنی کل نسلمون فربد اولیه که نامزد داره



رئیس بیمارستان و بعد فرهان و فرزاد،


که دو قلو شدیدا همسانن



وفرهان چند ثانیه بزرگتره و بعد فرهاد که میدونی خودت و آخری هم منم



و اما میلاد همسن و سال فرهاده و یه نخبه به تمام معنا


ساکت شدو کمی نگام کرد



_ نمیدونم حرفام و بشنوی میخندی یا باور میکنی اما خب مهم نیست




چرا نباید باور کنم مگ چیه ؟



ادامه داد:




عزیزان رمان #احساس خیلی طولانیه بسیار هیجانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده الان بگه رمان #احساس رو میخوام براشون ارسال بشه 👇👇👇👇👇👇

@tabliq660👈👈👈👈


#پارت908


چند شخصیتیه موجی فازی هرچی که اسمش و بزاری



یک بار مهربونه انقدر که دوست داری فداش بشی


حتی منم نظرم میره سمتش و بعد حرفش چشمکی زد



و ادامه داد



_ یبار انقد خشن که ....




که حتی به خواهرو برادرش حتی مامانش رحم نداره



یک بار وسواسی و حساس یک بار بیخیال و راحت




با تعحب به حرفای مهیار گوش می دادم




برای همینه هرجای خونه یه مدله و به یک شخصیت میاد.



باتعجب گفتم:



-یعنی انقدر حاده که روی اینام تاثیر داشته ؟؟


سلام عزیزان بریم برای ادامه رمان بسیار زیبا و جذاب و کاملااا واقعی احساس


عزیزان رمان #احساس خیلی طولانیه بسیار هیجانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده الان بگه رمان #احساس رو میخوام براشون ارسال بشه 👇👇👇👇👇👇

@tabliq660👈👈👈👈

20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.