احساس


Kanal geosi va tili: Eron, Forscha
Toifa: ko‘rsatilmagan



تنها کانال رسمی ماه🌙من در ایران🇮🇷

انتقاد پیشنهاد

پرواز قشنگ است ولی بی غم و منت
منت نکش از غیر و پروبال خودت باش
صد سال اگر زنده بمانی گذرانی
پس شاکر هر لحظه و هر سال خودت باش❤️

Связанные каналы  |  Похожие каналы

Kanal geosi va tili
Eron, Forscha
Toifa
ko‘rsatilmagan
Statistika
Postlar filtri


عزیزان رمان #احساس خیلی طولانیه بسیار هیجانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده الان بگه رمان #احساس رو میخوام براشون ارسال بشه 👇👇👇👇👇👇

@tabliq660👈👈👈👈


#پارت989


-چشمات خیلی زشته چشمای من آبی تره.



بلند خندید و با انگشت سبابه زد به پیشونیم


هولم داد و من می خندیدم و اون خیره نگاهم می کرد!



شاید چِت(هنگ _بی حواس ) بودم! آره من چِت شده بودم از خوشحالی چت بودم.


با صدای زنگ در هر دو از جا پریدیم و فرهاد اخم کرده علامت داد بشینم.



منم نشستم و فرهاد با قدمای کند رفت سمت در،


و از چشمی به بیرون زل زد و من استرس گرفته به نیم رخ فرهاد زل زدم.



فرهاد با اخمای تو هم نگاهم کرد و بعد در رو باز کرد


و من کمی سرم رو بلند کردم برای دیدن این که کی پشت دره.


که با دیدن شخص روبه روم لال شدم.




عزیزان رمان #احساس خیلی طولانیه بسیار هیجانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده الان بگه رمان #احساس رو میخوام براشون ارسال بشه 👇👇👇👇👇👇

@tabliq660👈👈👈👈


#پارت988

یهو هول شده من رو از خودش جدا کرد


به صورتم نگاه کرد و من با خنده تند تند نفس کشیدم و کمرم درد گرفته بود


دست نیست که...قفل و زنجیره!



نگاه نگرانش پر از شیطنت شد و موهام رو به هم ریخت


من به این فکر کردم که الان تو رویاییم؟



ولی یه حسی می گفت این رویا با کابوس تموم میشه


اخه مگه می شه من خوش بخت بشم؟



مگه می شه؟ مگه داریم؟



به چشماش زل زدم و لبخندم محو شد


اونم جدی به چشمام زل زد و گفت:


-چشمای تو آبی تره یا من؟



به چشماش با شیطنت زل زدم و چشمام رو ریز کردم


و با پرویی تو صورتش خم شدم و با نیش باز گفتم:


-اووم...🤔



چشماش ریز شده و نگاهم می کرد و با خنده گفتم:


سلام عزیزان بریم برای ادامه رمان بسیار زیبا و جذاب و کاملااا واقعی احساس


عزیزان رمان #احساس خیلی طولانیه بسیار هیجانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده الان بگه رمان #احساس رو میخوام براشون ارسال بشه 👇👇👇👇👇👇

@tabliq660👈👈👈👈


#پارت987

یهو دستم کشیده شد و پرت شدم تو بغلش


دستاش سفت و محکم دورم حلقه شد و نفسم رفت و کلا خندم قطع شد.



با بهت دستم رو روی سینش گذاشتم و به زور و با نفس نفس گفتم:


-ف... فرهاد خفه شدم


سرش رو یه جایی تو گودی گردنم فرو کرد

نفس عمیقی کشید و من خشک شدم


اون بالحن بامزه وخبیصانه گفت:


-به چی می خندیدی؟ فکر کردی چه قدر برام کار داره تو بغلم مچالت کنم؟



خندم گرفت و غرق لذتی شدم که تا به حال تجربه نکرده بودم



ن...نفسم گرفت



عزیزان رمان #احساس خیلی طولانیه بسیار هیجانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده الان بگه رمان #احساس رو میخوام براشون ارسال بشه 👇👇👇👇👇👇

@tabliq660👈👈👈👈


#پارت986


به افکار خنده دارم نیشخند زدم و اواخر فیلم،


همه دخترا تک به تک به دست موجودات ترسناک و ادم خور توی غار کشته شدن


جز یکی از دخترا که اخر فیلم تو غار برای همیشه گیر افتاد.



فیلم که تموم شد برگشتم و به فرهاد نگاه کردم.




دست به سینه و بق کرده به صفحه تی وی نگاه می کرد

شبیه پسر بچه ها شده بود.


بلند زدم زیر خنده و عصبی برگشت سمتم،


کوسن و برداشت و کوبید تو صورتم


من روی کاناپه به حالت غش کرده می خندیدم و اونم حرص می خورد



همین طوری بهش می خندیدم و اونم با حرص کلافه گفت:

-نخند آرام!



نمی دونم چم شده بود اما همش یاد پی ام ایی که صالح داده بود می افتادم


و خندم شدت می گرفت.


سلام عزیزان بریم برای ادامه رمان بسیار زیبا و جذاب و کاملااا واقعی احساس


#پارت985


نیم نگاهی بهم انداخت و گفت:


- پلی کن.


فیلم و پلی کردم و تو تاریکی به صفحه تلوزیون زل زدم.



اوایل فیلم که چیز خاصی نداشت.



چند تا دختر کوهنورد بودن که چیزای جدید کشف می کردن؛



میرن تو یه جنگل و تویه غار کشف نشده و تو غار گیر میفتن.



فرهاد زیر زیرکی نگاهم می کرد


هر قسمت ترسناک فیلم توقع داشت جیغ بزنم،


بیاد نزدیکم یا بغلم کنه


اما من با لبخند مرموزی تند تند پاپ کورن می خوردم و بی خیال فیلم و می دیدم.



راستی یادم رفت بهت بگم کله رنگی، من اصلا ترسو نیستم!!!



عزیزان رمان #احساس خیلی طولانیه بسیار هیجانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده الان بگه رمان #احساس رو میخوام براشون ارسال بشه 👇👇👇👇👇👇

@tabliq660👈👈👈👈


#پارت984


به اسم فیلمی که داشتم می ریختم تو فلش نگاه کردم.
( غار !)



با بُهت دستم و جلوی دهنم گرفتم تا نخندم.



این پسرا چه قدر مارمولکن!



نتونستم خودم و کنترل کنم و ریز خندیدم


فلش و جدا کردم و به تی وی وصلش کردم فیلم و پلی کردم،


چراغ هارو خاموش کردم و تنها آباژورا روشن بودن.


گوشیم زنگ خورد و با دیدن شماره اخم کردم


و تو دل حرص خوردم و اگر جلوم بود می کشتمش.

مرتیکه آشغال.


گوشیم و خاموش کردم و فرهاد با ظرف های پاپ کورت وارد پذیرایی شد


و کنارم رو کاناپه نشست و من چسبیدم به
دسته های مبل،


و اندازه دو نفر باهاش فاصله داشتم.


سلام عزیزان بریم برای ادامه رمان بسیار زیبا و جذاب و کاملااا واقعی احساس


عزیزان رمان #احساس خیلی طولانیه بسیار هیجانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده الان بگه رمان #احساس رو میخوام براشون ارسال بشه 👇👇👇👇👇👇

@tabliq660👈👈👈👈


#پارت983


فوری صفحه گوشیش و روشن کردم


و پی ام های خوانده نشده روی صفحه نمایان شد.



با هیجان و استرس به اسم کسی که پی ام داده بود نگاه کردم.


« صالح»


با ارامش خاطر لبخند زدم و خواستم صفحه رو خاموش کنم،


که چشمم به متن پیام افتاد:


_« داداش من الان فیلم ترسناک از کجا واسه تو پیدا کنم که به بهونه ی اون آرام و بغل کنی؟»



چشمام گرد شد و زود گوشی رو خاموش کردم و گذاشتم اون طرف.



پیام مال نیم ساعت پیش بود.



عزیزان رمان #احساس خیلی طولانیه بسیار هیجانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده الان بگه رمان #احساس رو میخوام براشون ارسال بشه 👇👇👇👇👇👇

@tabliq660👈👈👈👈


#پارت982


این بار اونم خندید و چند تا پاپ کورن از روی کانتر برداشت و پرت کرد سمتم.



بلند شدم و زیر گاز و خاموش کردم و در قابلمه رو باز کردم و گفتم:


- یکم مونده.


فلش و گرفت سمتم و گفت:



- برو بریز تو فلش منم پاپ کورن میارم.



باشه ای گفتم و سعی کردم نگاه شیطونش و نادیده بگیرم.



رفتم سمت لپ تاپ و فلش و زدم بهش،



هم گوشی من هم گوشی فرهاد روی میز جلوم بود.



با ریز بینی به گوشیش نگاه کردم و فرهاد پشتش بود و نمی تونست من و ببینه.


سلام عزیزان بریم برای ادامه رمان بسیار زیبا و جذاب و کاملااا واقعی احساس


عزیزان رمان #احساس خیلی طولانیه بسیار هیجانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده الان بگه رمان #احساس رو میخوام براشون ارسال بشه 👇👇👇👇👇👇

@tabliq660👈👈👈👈


#پارت981


خورد به بازو و گردنم که باز جیغ زدم

فرهادم اومد تو اشپزخونه و اطرافمون پر از پاپ کورن بود.



کلا انگار بارون پاپ کورن بود!



فرهاد خندید و گفت:



- درِ قابلمت کو؟



منم از این وضعیت خندیدم و سرم و گرفتم و خم شدم و گفتم:


- تو کابینت.


از کنارم گذشت و دویید سمت کابینت،


در قابلمه رو برداشت و گذاشت روی قابلمه


من با خنده افتادم زمین،



فرهادم به کانتر تکیه زده و با لبخند نگاهم می کرد.



با خنده یکی از پاپ کورنا رو از روی زمین برداشتم و خوردم و با خنده گفتم:



- خوشمزه شده.



عزیزان رمان #احساس خیلی طولانیه بسیار هیجانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده الان بگه رمان #احساس رو میخوام براشون ارسال بشه 👇👇👇👇👇👇

@tabliq660👈👈👈👈


#پارت980


یهو نگی کات من امادگی ندارم.



من می خوام تا ابد همین جا باشم.



با اخم دست رو سینش گذاشتم


تا برای حفظ ظاهر ازش فاصله بگیرم که یهو گفت:



- این صدای چیه؟


کمی فکر کردم و با بهت جیغ زدم:


- ذرت ها !



با بهت هولش دادم و با سرعت دوییدم از اتاق بیرون


از پله ها دو تا یکی پایین اومدم و دوییدم تو اشپزخونه،



ورودم همراه شد با خوردن یکی از پاپ کورن ها تو صورتم.



چون داغ بود جیغ زدم و یک قدم رفتم عقب


که یکی دیگه از پاپ کورن هایی که با جلز و ولز از توی قابلمه می پریدن بیرون،


سلام عزیزان بریم برای ادامه رمان بسیار زیبا و جذاب و کاملااا واقعی احساس


عزیزان رمان #احساس خیلی طولانیه بسیار هیجانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده الان بگه رمان #احساس رو میخوام براشون ارسال بشه 👇👇👇👇👇👇

@tabliq660👈👈👈👈

20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.