#پارت981
خورد به بازو و گردنم که باز جیغ زدم
فرهادم اومد تو اشپزخونه و اطرافمون پر از پاپ کورن بود.
کلا انگار بارون پاپ کورن بود!
فرهاد خندید و گفت:
- درِ قابلمت کو؟
منم از این وضعیت خندیدم و سرم و گرفتم و خم شدم و گفتم:
- تو کابینت.
از کنارم گذشت و دویید سمت کابینت،
در قابلمه رو برداشت و گذاشت روی قابلمه
من با خنده افتادم زمین،
فرهادم به کانتر تکیه زده و با لبخند نگاهم می کرد.
با خنده یکی از پاپ کورنا رو از روی زمین برداشتم و خوردم و با خنده گفتم:
- خوشمزه شده.
عزیزان رمان #احساس خیلی طولانیه بسیار هیجانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده الان بگه رمان #احساس رو میخوام براشون ارسال بشه 👇👇👇👇👇👇
@tabliq660👈👈👈👈
خورد به بازو و گردنم که باز جیغ زدم
فرهادم اومد تو اشپزخونه و اطرافمون پر از پاپ کورن بود.
کلا انگار بارون پاپ کورن بود!
فرهاد خندید و گفت:
- درِ قابلمت کو؟
منم از این وضعیت خندیدم و سرم و گرفتم و خم شدم و گفتم:
- تو کابینت.
از کنارم گذشت و دویید سمت کابینت،
در قابلمه رو برداشت و گذاشت روی قابلمه
من با خنده افتادم زمین،
فرهادم به کانتر تکیه زده و با لبخند نگاهم می کرد.
با خنده یکی از پاپ کورنا رو از روی زمین برداشتم و خوردم و با خنده گفتم:
- خوشمزه شده.
عزیزان رمان #احساس خیلی طولانیه بسیار هیجانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده الان بگه رمان #احساس رو میخوام براشون ارسال بشه 👇👇👇👇👇👇
@tabliq660👈👈👈👈