#پارت953
_ چند سال بعد فربد ، مامانم دوباره صاحب بچه شد
اما دوقلو که اسماشون شد فرزاد و فرهان
دوتا دوقلو که به شدت شبیه هم بودن
همون موقع ها بود که باباشون توی دانشگاه دعوا کرد
و از اونجا انداختنش بیرون.
با تعجب فرهاد نگاه کردم و وسط حرفش پریدم:
_ باباشون؟! منظورت چیه؟
نیم نگاهی بهم انداخت و کمی توی جاش جا به جا شد
و بدون اینکه سوالم و جواب بده به حرفش ادامه داد:
_ مهیار بهت گفته بود این نخبه بودن عوارضی هم داشت
و بابای اونها هم ازش مستثنا نبود یه بیماری عصبی داشت
که بین بچه هاش پراکنده شده بود.
، دقت کن پراکنده!
یعنی فرزاد و فرهان از نظر عصبی بودن مثل باباشونن
فرهاد ساکت شدو سیگار دیگه روشن کرد
اینبار به سمت منم گرفت دستم و جلو بردم که سیگار بردارم
اما بیخیال شدم و بجاش گفتم:
_ پس شدت دعوا توی دانشگاه خیلی بوده؟
فرهاد درحالی که با سیگار جدیدش درگیر بود گفت:
_ خیلی انقدر که طرف دو سال تو کما بوده
عزیزان رمان #احساس خیلی طولانیه بسیار هیجانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده الان بگه رمان #احساس رو میخوام براشون ارسال بشه 👇👇👇👇👇👇
@tabliq660👈👈👈👈
_ چند سال بعد فربد ، مامانم دوباره صاحب بچه شد
اما دوقلو که اسماشون شد فرزاد و فرهان
دوتا دوقلو که به شدت شبیه هم بودن
همون موقع ها بود که باباشون توی دانشگاه دعوا کرد
و از اونجا انداختنش بیرون.
با تعجب فرهاد نگاه کردم و وسط حرفش پریدم:
_ باباشون؟! منظورت چیه؟
نیم نگاهی بهم انداخت و کمی توی جاش جا به جا شد
و بدون اینکه سوالم و جواب بده به حرفش ادامه داد:
_ مهیار بهت گفته بود این نخبه بودن عوارضی هم داشت
و بابای اونها هم ازش مستثنا نبود یه بیماری عصبی داشت
که بین بچه هاش پراکنده شده بود.
، دقت کن پراکنده!
یعنی فرزاد و فرهان از نظر عصبی بودن مثل باباشونن
فرهاد ساکت شدو سیگار دیگه روشن کرد
اینبار به سمت منم گرفت دستم و جلو بردم که سیگار بردارم
اما بیخیال شدم و بجاش گفتم:
_ پس شدت دعوا توی دانشگاه خیلی بوده؟
فرهاد درحالی که با سیگار جدیدش درگیر بود گفت:
_ خیلی انقدر که طرف دو سال تو کما بوده
عزیزان رمان #احساس خیلی طولانیه بسیار هیجانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده الان بگه رمان #احساس رو میخوام براشون ارسال بشه 👇👇👇👇👇👇
@tabliq660👈👈👈👈