#پارت942
-چی؟
فرهاد مچ دستم و گرفت و غرید:
-قسمتون چی بود؟
که از خانوادتون تا ته تهش مراقبت کنید
و انتقام خون باباتون و از قاتلش بگیرید.
وقتی سه سال پیش فهمیدید بابای آرام مرده،
تصمیم گرفتید دخترش و وارد قضیه کنید.
با نیشخند به نگاه خونی دوقلو ها چشم دوخت و ادامه داد:
-حالا آرام یکی ازاعضای خانواده ی خودمونه حق کشتنش روندارید رن منه!
قلبم بازیش گرفته بود تو این شرایط!
اصلا وقت شناس نبود دلم.
که تو این موقعیت واسه ی اون زنم گفتن های فرهاد سریده بود.
فرهان نعره ای زد و پاش و به عسلی کوبید
انداختش و داد زد و کل ادکن ها و وسایل روی میز و ریخت
و فرزاد اما نفرت زده به من چشم دوخته بود.
-چی؟
فرهاد مچ دستم و گرفت و غرید:
-قسمتون چی بود؟
که از خانوادتون تا ته تهش مراقبت کنید
و انتقام خون باباتون و از قاتلش بگیرید.
وقتی سه سال پیش فهمیدید بابای آرام مرده،
تصمیم گرفتید دخترش و وارد قضیه کنید.
با نیشخند به نگاه خونی دوقلو ها چشم دوخت و ادامه داد:
-حالا آرام یکی ازاعضای خانواده ی خودمونه حق کشتنش روندارید رن منه!
قلبم بازیش گرفته بود تو این شرایط!
اصلا وقت شناس نبود دلم.
که تو این موقعیت واسه ی اون زنم گفتن های فرهاد سریده بود.
فرهان نعره ای زد و پاش و به عسلی کوبید
انداختش و داد زد و کل ادکن ها و وسایل روی میز و ریخت
و فرزاد اما نفرت زده به من چشم دوخته بود.