#پارت929
فرهان ریلکس و با سری کج شده سر زانوهاش و با دستش تکوند
من لرزون با مهیار از ماشین پیاده شدم و پشتش پناه گرفتم.
فرهان به یقه مشت شده فرزاد تو چنگ فرهاد عصبی خیره شد و گفت:
-یقه هم و ول کنید.
فرهاد اما همچنان به نیشخند رو اعصاب فرزاد خیره بود و یقش و رها نمی کرد.
داد زدم:
-این جا چه خبره؟
فرهان بدون نگاه کردن بهم گفت:
-خفه شو.
پلکم پرید و مبهوت و حرصی نگاهش کردم.
این بار فرهان داد زد:
-فرهاد ولش کن.
عزیزان رمان #احساس خیلی طولانیه بسیار هیجانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده الان بگه رمان #احساس رو میخوام براشون ارسال بشه 👇👇👇👇👇👇
@tabliq660👈👈👈👈
فرهان ریلکس و با سری کج شده سر زانوهاش و با دستش تکوند
من لرزون با مهیار از ماشین پیاده شدم و پشتش پناه گرفتم.
فرهان به یقه مشت شده فرزاد تو چنگ فرهاد عصبی خیره شد و گفت:
-یقه هم و ول کنید.
فرهاد اما همچنان به نیشخند رو اعصاب فرزاد خیره بود و یقش و رها نمی کرد.
داد زدم:
-این جا چه خبره؟
فرهان بدون نگاه کردن بهم گفت:
-خفه شو.
پلکم پرید و مبهوت و حرصی نگاهش کردم.
این بار فرهان داد زد:
-فرهاد ولش کن.
عزیزان رمان #احساس خیلی طولانیه بسیار هیجانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده الان بگه رمان #احساس رو میخوام براشون ارسال بشه 👇👇👇👇👇👇
@tabliq660👈👈👈👈