#پارت912
_ سلام چطوری ؟
_ اها اوکی من یه رب دیگه اونجام.
_ خدافظ
و به دنبال این حرفش ژاکتش و از روی دسته مبل برداشت
و به سمت در رفت و فرهادو مخاطب قرار داد
_ من میرم جای سیا ممکنه برنگردم
و بعد نگاهی با نگرانی به من و فرهاد انداخت
گفت :
_ خونه رو نترکونین وگرنه میلاد میترکونتون!!
و بعد بدون اینکه حرفی به من بزنه از در بیرون رفت .
عصبانی تر از قبل به اطراف نگاه کردم تنها امیدم مهیار بود که اونم رفت .
از جام بلند شدم تا توی خونه گشتی بزنم،
به سمت پله های چوبی شیک کنار خونه خونه حرکت کردم
که صدای بم فرهاد متوقفم کرد
_ پیشنهاد می کنم فکر اینکه بالا بری و از سرت بیرون کنی
_ سلام چطوری ؟
_ اها اوکی من یه رب دیگه اونجام.
_ خدافظ
و به دنبال این حرفش ژاکتش و از روی دسته مبل برداشت
و به سمت در رفت و فرهادو مخاطب قرار داد
_ من میرم جای سیا ممکنه برنگردم
و بعد نگاهی با نگرانی به من و فرهاد انداخت
گفت :
_ خونه رو نترکونین وگرنه میلاد میترکونتون!!
و بعد بدون اینکه حرفی به من بزنه از در بیرون رفت .
عصبانی تر از قبل به اطراف نگاه کردم تنها امیدم مهیار بود که اونم رفت .
از جام بلند شدم تا توی خونه گشتی بزنم،
به سمت پله های چوبی شیک کنار خونه خونه حرکت کردم
که صدای بم فرهاد متوقفم کرد
_ پیشنهاد می کنم فکر اینکه بالا بری و از سرت بیرون کنی