#پارت859
تند تند پلک زدم و از کل بدنم و موهام آب می چکید اونم همین طور.
سرش و بهم نزدیک کرد و آروم گفت:
-تو عروسک منی.فقط من!
مبهوت و خشک شده نگاهش کردم.
سرش رو پایین انداخت و حس کردم کمی آروم شده.
مچ دستم رو گرفت و من رو اروم کشوند،
سمت در بزرگ خونه ای مثل خونه باغ بود.
هوا اون قدر تاریک بود که چیزی دیده نمی شد.
وارد خونه شدیم و لرزیده از سرما نالیدم:
-این جا ک...کجاست؟
بدون جواب دادن مسیر پر درخت و گل و گیاهی رو طی کردیم
کل کفشام گلی شده بود بدی این کشور همین بود.
بیشتر مواقع تاریک و دلگیر و بارونی.
در خونه ای رو باز کرد و بدون دراوردن بوت های گلیش وارد شد.
عزیزان رمان #احساس خیلی طولانیه بسیار هیجانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده الان بگه رمان #احساس رو میخوام براشون ارسال بشه 👇👇👇👇👇👇
@tabliq660👈👈👈👈
تند تند پلک زدم و از کل بدنم و موهام آب می چکید اونم همین طور.
سرش و بهم نزدیک کرد و آروم گفت:
-تو عروسک منی.فقط من!
مبهوت و خشک شده نگاهش کردم.
سرش رو پایین انداخت و حس کردم کمی آروم شده.
مچ دستم رو گرفت و من رو اروم کشوند،
سمت در بزرگ خونه ای مثل خونه باغ بود.
هوا اون قدر تاریک بود که چیزی دیده نمی شد.
وارد خونه شدیم و لرزیده از سرما نالیدم:
-این جا ک...کجاست؟
بدون جواب دادن مسیر پر درخت و گل و گیاهی رو طی کردیم
کل کفشام گلی شده بود بدی این کشور همین بود.
بیشتر مواقع تاریک و دلگیر و بارونی.
در خونه ای رو باز کرد و بدون دراوردن بوت های گلیش وارد شد.
عزیزان رمان #احساس خیلی طولانیه بسیار هیجانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده الان بگه رمان #احساس رو میخوام براشون ارسال بشه 👇👇👇👇👇👇
@tabliq660👈👈👈👈