❌ توجه : این رمان دارای صحنه های جنسی میباشد و به افراد زیر سن ۱۸ سال توصیه نمیشود ⛔️
#شب_تجاوز
#پارت1
بعضیا میگن زندگی شبیه حباب میمونه، گاهی اونقدر
بزرگ میشه و باال میره که تو رو به خوشبختی برسونه
و گاهی در عرض یه چشم بههم زدن میترکه و تمام
آرزوهاتو به نیستی میبره.
حباب من در این لحظه ترکیده بود، طوریکه جسم و
روحم داشت به یغما میرفت و من فقط مثل یه مرده به
مرگ زندگیم و آرزوها نگاه میکردم.
لگنم بهقدری درد میکرد که نای تکون خوردن
نداشتم، از بس تقال کرده بودم و جیغ زدم صدام دیگه
از گلوم بیرون نمیومد.
تمام تنم درد میکرد، پاهام، شکمم سینههام، کسی
داشت منو غارت میکرد، کسی که وزنش به سنگینی یه
ماشین بود و شاید حتی دو متر قد داشت، هیکلش هم
عضلهای بود و بهنظر میرسید بیشتر عمرش رو ورزش
کرده باشه.
تنش تندتند و بهسختی روی تنم حرکت میکرد و منو
مثل موجهای دریا تکون میداد، حرکاتش سخت و
خشن بود برای منی که اولینبارم بود داشت وجودم رو
به آتیش میکشید.
تمام این دقیقههارو جیغ زدم، تقال کردم، مشت مشت به
تنش میزدم و التماس می کردم دست از سرم برداره،
اما اون یه معلومالحالِ الکلی بود که بخاطر مستی حتی
حالیش نبود داره چه غلطی میکنه، اصال اون کیه که سر
از خونهی برادرم درآورده؟ نکنه دزده... دزدِ این مدلی
ندیده بودم، دزد دزدیشو میکنه میره پی کارش...
اما این اونقدر راحت و طلبکار بود انگار از قبل باهام
هماهنگ کرده باشه و منتظرمه...
غروب با دسته کلید یدکی که میالد پیش مامانم داشت
وارد خونهش شدم تا خونهشو مرتب کنم و براش
آشپزی کنم و همین که پامو داخل خونه گذاشتم و
کفشامو درآوردم، کسی توی تاریکی مقابلم ظاهر شد،
بوی الکلش داد میزد حسابی مشروب خورده و مسته.
با صدای خشن و زمختی، طلبکار گفت:
هرزه کوچولو میدونی چند دقیقهست منتظرتم تا
بیای.
قبلاز هر واکنشی از طرف من و شوک سنگینی که
دچارش بودم، لبهاش لبهامو پوشید و منو توی
بغلش بلند کرد و بهطرف اتاق میهمان خونهی برادرم
برد.
کتکش زدم، روی شونههاش میزدم، لبهاش رو گاز
گرفتم و توی دهانش غریدم، ولی درنتیجه با یه سیلی
خفهام کرد و به من گفت:
-چته پتیاره؟ چرا همچین میکنی؟ مگه نهاینکه اومدی
حال بدی، پس حالتو بده پولتو بگیر گورتو گم کن.
خدای من... اون منو با کس دیگهای اشتباه گرفته...
نکنه خونه رو اشتباهی اومدم ولی نه بااینکه اتاق تاریکه،
اما میتونم تمام وسایل و چیدمانِ اتاق برادرمو تشخیص
بدم.
من خونه رو اشتباه نیومدم ولی این دیوونهی مست
معلوم نیست از کجا سر درآورده و داره در مورد من
اشتباه میکنه.
با یه ضربه محکم خواستم حالیش کنم من اونی نیستم
که فکر میکنه.
با پام به شکم و سینهاش زدم.
پاهامو گرفت و ضرباتمو مهار کرد. زورم به قدِ بلند و
هیکل عضالنیش نچربید و اون بهراحتی روم خیمه زد...
❌ رمان جدید و اتشین #شب_تجاوز هر روز سر ساعت 18:30 داخل کانال گذاشته میشود.
@Khooneye_Del
#شب_تجاوز
#پارت1
بعضیا میگن زندگی شبیه حباب میمونه، گاهی اونقدر
بزرگ میشه و باال میره که تو رو به خوشبختی برسونه
و گاهی در عرض یه چشم بههم زدن میترکه و تمام
آرزوهاتو به نیستی میبره.
حباب من در این لحظه ترکیده بود، طوریکه جسم و
روحم داشت به یغما میرفت و من فقط مثل یه مرده به
مرگ زندگیم و آرزوها نگاه میکردم.
لگنم بهقدری درد میکرد که نای تکون خوردن
نداشتم، از بس تقال کرده بودم و جیغ زدم صدام دیگه
از گلوم بیرون نمیومد.
تمام تنم درد میکرد، پاهام، شکمم سینههام، کسی
داشت منو غارت میکرد، کسی که وزنش به سنگینی یه
ماشین بود و شاید حتی دو متر قد داشت، هیکلش هم
عضلهای بود و بهنظر میرسید بیشتر عمرش رو ورزش
کرده باشه.
تنش تندتند و بهسختی روی تنم حرکت میکرد و منو
مثل موجهای دریا تکون میداد، حرکاتش سخت و
خشن بود برای منی که اولینبارم بود داشت وجودم رو
به آتیش میکشید.
تمام این دقیقههارو جیغ زدم، تقال کردم، مشت مشت به
تنش میزدم و التماس می کردم دست از سرم برداره،
اما اون یه معلومالحالِ الکلی بود که بخاطر مستی حتی
حالیش نبود داره چه غلطی میکنه، اصال اون کیه که سر
از خونهی برادرم درآورده؟ نکنه دزده... دزدِ این مدلی
ندیده بودم، دزد دزدیشو میکنه میره پی کارش...
اما این اونقدر راحت و طلبکار بود انگار از قبل باهام
هماهنگ کرده باشه و منتظرمه...
غروب با دسته کلید یدکی که میالد پیش مامانم داشت
وارد خونهش شدم تا خونهشو مرتب کنم و براش
آشپزی کنم و همین که پامو داخل خونه گذاشتم و
کفشامو درآوردم، کسی توی تاریکی مقابلم ظاهر شد،
بوی الکلش داد میزد حسابی مشروب خورده و مسته.
با صدای خشن و زمختی، طلبکار گفت:
هرزه کوچولو میدونی چند دقیقهست منتظرتم تا
بیای.
قبلاز هر واکنشی از طرف من و شوک سنگینی که
دچارش بودم، لبهاش لبهامو پوشید و منو توی
بغلش بلند کرد و بهطرف اتاق میهمان خونهی برادرم
برد.
کتکش زدم، روی شونههاش میزدم، لبهاش رو گاز
گرفتم و توی دهانش غریدم، ولی درنتیجه با یه سیلی
خفهام کرد و به من گفت:
-چته پتیاره؟ چرا همچین میکنی؟ مگه نهاینکه اومدی
حال بدی، پس حالتو بده پولتو بگیر گورتو گم کن.
خدای من... اون منو با کس دیگهای اشتباه گرفته...
نکنه خونه رو اشتباهی اومدم ولی نه بااینکه اتاق تاریکه،
اما میتونم تمام وسایل و چیدمانِ اتاق برادرمو تشخیص
بدم.
من خونه رو اشتباه نیومدم ولی این دیوونهی مست
معلوم نیست از کجا سر درآورده و داره در مورد من
اشتباه میکنه.
با یه ضربه محکم خواستم حالیش کنم من اونی نیستم
که فکر میکنه.
با پام به شکم و سینهاش زدم.
پاهامو گرفت و ضرباتمو مهار کرد. زورم به قدِ بلند و
هیکل عضالنیش نچربید و اون بهراحتی روم خیمه زد...
❌ رمان جدید و اتشین #شب_تجاوز هر روز سر ساعت 18:30 داخل کانال گذاشته میشود.
@Khooneye_Del