عباس معروفی در ابتدای "سمفونی مردگان" زمستان اردبیل را توصیف میکند. برفِ غریبی که در آن ناحیه هم سابقه نداشته، طوری که انگار برف نیست، بلا نازل شده: "کلاغهای کاج ماندهاند، که چاقتر و پیرتر روی شاخهها جابجا میشوند و با صدای دریدهشان میگویند: برف، برف."
این هم از ظرافتهای قلم عباس معروفی است. صحنه در اردبیل است. کلاغ طبیعتا میگوید: قار، قار. اما "قار" در زبان ترکی یعنی "برف".
پاراگرف بعد:
"برف شاخهها را خم کرده بود و در بارش بعد حتما میشکستشان. آدمها هم مثل درختها بودند. یک برف سنگين هميشه بر شانههای آدم وجود دارد."
#معین_دهاز
@kalamat_k
این هم از ظرافتهای قلم عباس معروفی است. صحنه در اردبیل است. کلاغ طبیعتا میگوید: قار، قار. اما "قار" در زبان ترکی یعنی "برف".
پاراگرف بعد:
"برف شاخهها را خم کرده بود و در بارش بعد حتما میشکستشان. آدمها هم مثل درختها بودند. یک برف سنگين هميشه بر شانههای آدم وجود دارد."
#معین_دهاز
@kalamat_k