شب در شعر برخی از شاعران
به مغرب سینهمالان قرص خورشید
نهان میگشت پشت کوهساران
فرو میریخت گردی زعفران رنگ
به روی نیزهها و نیزهداران
«دکتر مهدی حمیدی»
روح ناپیدای شب در بیشهزاران
گاه پاورچین و گاهی پرهیاهو
سایهها را میدوانید از پی هم
بیشه در هم میکشید از خشم، ابرو
«نادر نادرپور»
میکشد دست، شب تیره به دیوار جهان
تا مگر باز کند روزنه فردا را
«فریدون تولّلی»
چو شب رفت و بر دشت پستی گرفت
هوا چون مغ آتشپرستی گرفت
«عنصری»
چنان سیاه شب و اندکی سپید بر او
چو زنگیای که به خنده گشاده باشد لب
«فرّخی سیستانی»
وه چه شب سرمه آهوی غزالان ختن
وه چه شب وسمه ابروی عروسان طراز
«عرفی شیرازی»
هست شب، یک شب دم کرده و خاک
رنگ رخ باخته است.
باد، نوباوه ابر، از بر کوه
سوی من تاخته است.
«نیما یوشیج»
@kalamat_k