اینجا خاورمیانه است
*********
چیزی هست که جنبشهای اخیر در سطح کشور را متمایز میکند: هسته اصلی و نیرومند آن گروهها و طبقات فرودست، و افراد حاشیه اجتماعی و فرهنگیاند. شاید نخستین بار است که در این سطح گسترده و نیرومند، این طیف از نیروهای اجتماعی دست به اعتراض میزنند. پیشترها ظهور و بروز طبقات فرودست یا به شورشهای بی نام و نشان و کوتاه مدت منحصر بود و یا با واسطه طبقات متوسط حامی امکان ظهور پیدا میکرد.
واقع این است که طی دو سه دهه اخیر، آنها که خود را ارزشی و طرفدار اسلام و انقلاب خواندهاند، به نحوی ابزاری و ریاکارانه از فرودستان سوء استفاده کردند و آنها هم که در موضع مخالف و اپوزیسیون نشستند، به دلیل هژمونی ایدئولوژی نولیبرال، وجدانی آسوده از رنج و محرومیت محرومان این جامعه داشتهاند. دمکراسی خواهی لیبرال، جامعه مدنی، حقوق بشر، آزادیهای فرهنگی و اجتماعی و سکولاریسم آئین آنها بوده و آنچه این همه را به هم نزدیک میکند، فاصله گرفتن از وضعیت فرودستان و ماشین حاشیه ساز نظام سیاسی، بوروکراتیک و اقتصادی کشور است. در نتیجه دهههاست فرودستان هیچ سخنگو و نماینده و مدافع راستینی در میدان تنازعات بی پایان سیاسی در کشور نداشتهاند.
در پرتو ریای اصولگرایان، و وجدان خفته اصلاح طلبان، وجدان اجتماعی در مقابل مظاهر دم افزون فساد و تبعیض و فقر و محرومیت طبقات فرودست، خوابیدن و سکوت آموخته است. در چنین شرایطی قابل درک است فرودستان یکباره در قامت یک جنبش اجتماعی ظهور کنند و چرت همه جناحهای سیاسی را پاره کنند.
اما واقع این است که این طبقات، خود فاقد قدرت بیانگریاند. قادر نیستند زبان گویای خواستههای خود باشند. آنها که این روزها مینویسند و اظهار نظر میکنند، به ندرت ممکن است در رنج این طبقات عملاً شریک باشند. بنابراین فاصلهای وجود دارد میان خاستگاه ظهور این جنبش، و خاستگاه بیان این جنبش. در این فاصله عمیق، هزاران نکته باریکتر از مو وجود دارد. اگر یک سامان ایدئولوژیک چپ وجود داشت، اگر نهادها و سندیکاها و احزابی وجود داشتند که سالها دلمشغول تشکل، ساماندهی، تبلیغ و پیشبرد منافع این طبقات بودند، اینک جنبش فرودستان زبانی از آن خود داشت. اما امروز نباید از معضلاتی که فاصله میان امکان بیانگری جنبش و خود جنبش وجود دارد، به سادگی گذشت.
به نظرم دو سنخ از تحلیل تحولات این روزهای ایران وجود دارد. هر یک مساله و دلمشغولی خاص خود را دارد. باید به سخن هر دو گوش سپرد و امکانی برای ترکیب آن پیدا کرد. چرا که هر یک برای توجه دادن به امر مهمی، از امر مهم دیگری چشم میپوشد. در حالیکه به گمانم به هر دو باید توجه کرد.
سنخ نخست تحلیلها، از طرف جریانات چپ عرضه میشود. آنها به حق جنبش فرودستان را پاس میدارند. راست میگویند حقیقتاً آنچه فرودستان میخواهند، اصیلترین خواست سیاسی است. جامعهای که به دلیل فساد دامنگستر بوروکراتیک، تبعیض و شکافهای طبقاتی، صورتی شبیه جنگل پیدا کرده، به هیچ روی یک جامعه انسانی نیست. خواست فرودستان، بر هر خواست سیاسی اولویت دارد. چرا که در چنین وضعیتی، آزادی خواهی، اسلام خواهی، دفاع از اخلاق و معنویت، همه به اندازه هم ریاکارانه و دروغ است. جامعه فاقد عدالت، فقط یک جنگل است و خواستهای آنچنانی در جنگل، فریبکاری فرادستان است. نیروهای چپ این فرصت را غنیمت شمردهاند و به همه جریانات سیاسی موجود حمله میکنند چرا که تصور میکنند در حال حاضر فرصتی به دست آمده تا اقدام به خلق یک قدرت تازه در عرصه تنازعات سیاسی ایران بکنند.
همزمان سنخ دومی از تحلیل نیز وجود دارد. سنخ دوم، بیش از این که توجه خود را به مساله خاص طبقات فرودست متوجه کند، درکی تماماً سیاسی از ماجرا دارد. به نظر آنها، آنچه فعلاً اینجا و اکنون جریان دارد، مخاطرهای است که تداوم حیات سیاسی کشور را هدف گرفته است. به نظر آنها آنچه میبینیم، امکان منطبق شدن شکافهای طبقاتی با شکافهای قومی و مذهبی و سایر شکافهای اجتماعی و سیاسی است. بدون آنکه به دقت معلوم باشد فعال شدن همزمان این شکافها، و فروپاشی سیاسی در جامعه سرانجام به چه نتیجهای خواهد رسید. آنها با مشاهده عدم انعطاف پذیری نظام سیاسی و فقدان یک آلترناتیو مطمئن، در هراس از هرج و مرج و فروپاشیاند. بخصوص که آشکارا، آمریکا و کشورهای منطقه دندان تیز کردهاند به پاره کردن تمامیت ارضی کشور.
پایان قسمت اول
@javadkashi
*********
چیزی هست که جنبشهای اخیر در سطح کشور را متمایز میکند: هسته اصلی و نیرومند آن گروهها و طبقات فرودست، و افراد حاشیه اجتماعی و فرهنگیاند. شاید نخستین بار است که در این سطح گسترده و نیرومند، این طیف از نیروهای اجتماعی دست به اعتراض میزنند. پیشترها ظهور و بروز طبقات فرودست یا به شورشهای بی نام و نشان و کوتاه مدت منحصر بود و یا با واسطه طبقات متوسط حامی امکان ظهور پیدا میکرد.
واقع این است که طی دو سه دهه اخیر، آنها که خود را ارزشی و طرفدار اسلام و انقلاب خواندهاند، به نحوی ابزاری و ریاکارانه از فرودستان سوء استفاده کردند و آنها هم که در موضع مخالف و اپوزیسیون نشستند، به دلیل هژمونی ایدئولوژی نولیبرال، وجدانی آسوده از رنج و محرومیت محرومان این جامعه داشتهاند. دمکراسی خواهی لیبرال، جامعه مدنی، حقوق بشر، آزادیهای فرهنگی و اجتماعی و سکولاریسم آئین آنها بوده و آنچه این همه را به هم نزدیک میکند، فاصله گرفتن از وضعیت فرودستان و ماشین حاشیه ساز نظام سیاسی، بوروکراتیک و اقتصادی کشور است. در نتیجه دهههاست فرودستان هیچ سخنگو و نماینده و مدافع راستینی در میدان تنازعات بی پایان سیاسی در کشور نداشتهاند.
در پرتو ریای اصولگرایان، و وجدان خفته اصلاح طلبان، وجدان اجتماعی در مقابل مظاهر دم افزون فساد و تبعیض و فقر و محرومیت طبقات فرودست، خوابیدن و سکوت آموخته است. در چنین شرایطی قابل درک است فرودستان یکباره در قامت یک جنبش اجتماعی ظهور کنند و چرت همه جناحهای سیاسی را پاره کنند.
اما واقع این است که این طبقات، خود فاقد قدرت بیانگریاند. قادر نیستند زبان گویای خواستههای خود باشند. آنها که این روزها مینویسند و اظهار نظر میکنند، به ندرت ممکن است در رنج این طبقات عملاً شریک باشند. بنابراین فاصلهای وجود دارد میان خاستگاه ظهور این جنبش، و خاستگاه بیان این جنبش. در این فاصله عمیق، هزاران نکته باریکتر از مو وجود دارد. اگر یک سامان ایدئولوژیک چپ وجود داشت، اگر نهادها و سندیکاها و احزابی وجود داشتند که سالها دلمشغول تشکل، ساماندهی، تبلیغ و پیشبرد منافع این طبقات بودند، اینک جنبش فرودستان زبانی از آن خود داشت. اما امروز نباید از معضلاتی که فاصله میان امکان بیانگری جنبش و خود جنبش وجود دارد، به سادگی گذشت.
به نظرم دو سنخ از تحلیل تحولات این روزهای ایران وجود دارد. هر یک مساله و دلمشغولی خاص خود را دارد. باید به سخن هر دو گوش سپرد و امکانی برای ترکیب آن پیدا کرد. چرا که هر یک برای توجه دادن به امر مهمی، از امر مهم دیگری چشم میپوشد. در حالیکه به گمانم به هر دو باید توجه کرد.
سنخ نخست تحلیلها، از طرف جریانات چپ عرضه میشود. آنها به حق جنبش فرودستان را پاس میدارند. راست میگویند حقیقتاً آنچه فرودستان میخواهند، اصیلترین خواست سیاسی است. جامعهای که به دلیل فساد دامنگستر بوروکراتیک، تبعیض و شکافهای طبقاتی، صورتی شبیه جنگل پیدا کرده، به هیچ روی یک جامعه انسانی نیست. خواست فرودستان، بر هر خواست سیاسی اولویت دارد. چرا که در چنین وضعیتی، آزادی خواهی، اسلام خواهی، دفاع از اخلاق و معنویت، همه به اندازه هم ریاکارانه و دروغ است. جامعه فاقد عدالت، فقط یک جنگل است و خواستهای آنچنانی در جنگل، فریبکاری فرادستان است. نیروهای چپ این فرصت را غنیمت شمردهاند و به همه جریانات سیاسی موجود حمله میکنند چرا که تصور میکنند در حال حاضر فرصتی به دست آمده تا اقدام به خلق یک قدرت تازه در عرصه تنازعات سیاسی ایران بکنند.
همزمان سنخ دومی از تحلیل نیز وجود دارد. سنخ دوم، بیش از این که توجه خود را به مساله خاص طبقات فرودست متوجه کند، درکی تماماً سیاسی از ماجرا دارد. به نظر آنها، آنچه فعلاً اینجا و اکنون جریان دارد، مخاطرهای است که تداوم حیات سیاسی کشور را هدف گرفته است. به نظر آنها آنچه میبینیم، امکان منطبق شدن شکافهای طبقاتی با شکافهای قومی و مذهبی و سایر شکافهای اجتماعی و سیاسی است. بدون آنکه به دقت معلوم باشد فعال شدن همزمان این شکافها، و فروپاشی سیاسی در جامعه سرانجام به چه نتیجهای خواهد رسید. آنها با مشاهده عدم انعطاف پذیری نظام سیاسی و فقدان یک آلترناتیو مطمئن، در هراس از هرج و مرج و فروپاشیاند. بخصوص که آشکارا، آمریکا و کشورهای منطقه دندان تیز کردهاند به پاره کردن تمامیت ارضی کشور.
پایان قسمت اول
@javadkashi