javad kashi


Kanal geosi va tili: Eron, Forscha
Toifa: ko‘rsatilmagan


تاملات پراکنده اجتماعی و فرهنگی و سیاسی

جهت ارتباط : @gholamrezakashi

Связанные каналы  |  Похожие каналы

Kanal geosi va tili
Eron, Forscha
Toifa
ko‘rsatilmagan
Statistika
Postlar filtri


سلطنت آمریکایی
------
تجدد با دو صدا از درون کلیسای مسیحی برآمد. یک صدا در مقابل نظام باورهای خرافی بود. این صدا بر عقل و تدبیر انسانی تکیه کرد، انسان را به جای خدا نشاند و رهاوردش خلاقیت‌های تکنیکی، رفاه و توسعه و گسترش سرمایه بود.
صدای دوم در مقابل زرق و برق و ریا و دروغ کلیسا برآمد. خدا را از اسارت کلیسا رهانید و بنیادی استوار برای فردیت آزاد از قیود بیرونی خلق کرد. فردیتی که معنویت را در نسبت متمایز و خود خواسته خود با خدا جستجو می‌کرد. رهاورد این صدا، ایجاد پشتوانه برای فردیت، آزادی، حق، عدالت و صلح انسانی بود.
تجدد با ایجاد توازن میان این دو صدا می‌توانست ضمن توسعه و پیشرفت مادی، بعد اخلاقی و معنوی خود را از دست ندهد.
هر روز که از عمر تجدد گذشت، صدای دوم کم رمق‌تر شد و صدای اول مدعی معنا و صلح و عدالت هم شد. ترامپ اوج این تفوق است. او در کنار شماری از ثروتمندترین چهره‌های قرن حاضر، سینه سپر کرد، خود را فرستاده خدا نامید و وعده داد صلح را به ارمغان خواهد آورد. اما نه با تکیه بر صدای دوم تجدد، بلکه با تکیه بر زور و پول.
احتمالا بعضی جنگ‌ها با تدبیر زورمندانه او به پایان خواهد رسید و آنچنانکه دستیارانش برنامه‌ریزی کرده‌اند یکی دو سال دیگر جایزه صلح نوبل هم خواهد گرفت.
اما نه ترامپ نه مشاورانش نمی‌دانند تجدد خالی شده از هر بعد انسانی و معنوی، تنها به کار تولید ذخیره‌های انبوه کینه ناشی از تحقیر و ناکامی خواهد آمد. تخم تفرقه و جنگ و ستیز در جهان خواهد پاشید. اینهمه جنگ و تفرقه و کینه ورزی در اینجای جهان که ما هستیم، حاصل همین سنخ تجدد عاری از معناست. تجدد را می‌خواستیم و برای رفع کسری معنای آن، ذخائر فرهنگی خودمان را به خدمت گرفتیم و ناکام شدیم.
ترامپ از معاهده‌هایی که به کاستن گرمای زمین و گسترش بهداشت جهانی مدد می‌کرد خارج شد. او با شعار «اول آمریکا» ناسیونالیسم خودخواهانه آمریکایی را تحریک کرد. به همه جهان هشدار داد که آمریکا برای اعاده قدرت از دست رفته‌اش به میدان آمده است. با لحنی تهدیدآمیز تلاش کرد تصویری رعب‌آور برای همگان خلق کند.
از درون دمکراسی آمریکا، یک سلطان قدر قدرت ظاهر می‌شود. او شهروندانش را قانع کرده تا از ارزش‌هایی نظیر آزادی و عدالت روی‌گردان شوند تا به جای آن رفاه بیشتر به دست آورند. روزگاری را نوید داده است که مردم جهان دوباره با حسرت از پشت شیشه به رفاه آمریکایی بنگرند. اما نمی‌داند حتی به شرط موفقیت، نمی‌تواند مانع کسانی شود که شیشه‌ها را خرد می‌کنند و امکان رفاه خودخواهانه و دگرستیزانه را از آنها خواهند ستاند.
@javadkashi


عشق نفس بریده
=====
شاید شمارگان مفهوم عشق در ادبیات سیاسی پس از انقلاب از شمارگان نام خدا کمتر نباشد: عشق به خدا، عشق به آرمان‌های بلند، عشق به رهبران سیاسی، عشق به شهادت و .....
در این تلنبار کاربست‌های عشق آنچه نیست، آتش عشقی است که یک چهره زیبا در دل یک دیگری برافروخته است. عشقی که تنهایی عمیق مردمان را چند صباحی التیام بخشد.
عشق تنها مورد مصادره شده از زندگی توسط گفتار سیاسی نیست. سیاستی که فربهی خود را در مصادره مفاهیم جاری در متن زندگی روزمره جستجو می‌کرد و تمامیت‌یابی‌اش به خشک کردن چشمه زندگی مشروط بود. فیلم «کیک محبوب من» حکایت عشق افسرده و نفس بریده بندگان خدا در متن زندگی روزمره است.
سیاست در ایران امروز عرصه جدال میان قلمرو اعمال حاکمیت سیاسی و مقتضیات تداوم زندگی است. جنبش‌های اصیل سیاسی و نمادها و مفاهیمی که مردم و هنرمندان و اهل نظر خلق می‌کنند، در خدمت قدرت بخشیدن به لشکریان زندگی است که برای فتح قلمروهای اشغال شده عزم خود را جزم کرده‌اند.
ایدئولوژی‌ها و گفتارهای سیاسی، طی مدت زمانی طولانی زندگی را در این دیار تحقیر کرده بودند. روزمرگی قلمرو زیست جانوری شده بود. مردمان برای رستگاری‌شان ضرورت داشت به آن پشت پا بزنند. آنکه به تمامیت زندگی لگد می‌زد و به کلی از آن عبور می‌کرد، حلقه گل ماندگاری و جاودانگی هدیه می‌گرفت.
عشق در همان صورت متعارف و طبیعی، یکی از اصیل‌ترین دستاویزهای زندگی برای نجات از ابتذال است. مصادره این مفهوم، زندگی روزمره را از بنیاد طبیعی خود تهی کرد. عشق مصادره شده، به یک کلیشه در ادبیات سیاسی تنزل کرد و فیلم «کیک محبوب من» از بقایای آن در حاشیه‌های پنهان زندگی مردمان خبر داد.
قدرت لشکریان زندگی در ایران امروز چندان است که هیچ قرارداد تازه‌ای بدون تعیین تکلیف با زندگی و جوانب تعالی‌بخش آن منعقد نخواهد شد.
@javadkashi


دکتر رضا رئیس طوسی از جهان رفت
---
آنها که امروز شصت و سه، چهار یا پنج ساله‌اند، در زمان انقلاب، هفده، هجده یا نوزده ساله بودند. من هم در میان آنها بودم. ما را می‌توانستی نوجوانان مجذوب بنامی. مجذوب نسلی بودیم که گاهی فقط سه چهار سال بزرگ‌تر از ما بودند گاهی هم البته بیشتر. آنها را امروز نسل آرمانگرای انقلابی می‌نامند و به مثابه نسل متهم بارها موضوع بازجویی قرار داده‌اند. ما را به عنوان شاهدان به دادگاه فرابخوانید. از زبان ما هم بشنوید آرمانگرایان آن روزگار چند گروه بودند.
یک گروه فرصت‌طلبان انقلابی بودند. تا یک روز قبل از پیروزی انقلاب خیلی منطقی و واقع‌گرا بودند، یکباره آتش گرفتند، آرمانگرا شدند.
گروه دوم کسانی بودند که سواد انقلابی داشتند. به قلم و گفتار آرمانگرا بودند. واژگان گرم گفتار انقلابی را با حرارت می‌گفتند و می‌شنیدند. مجذوب ساحت کلام بودند. آنها بدون نام‌های بزرگ و آتشین نمی‌توانستند روزگار بگذرانند. این گروه در اوج روزگار انقلاب میان صحنه بودند اما هنگامی که مشت‌های گره کرده یک به یک وا شد و رسوا شد، سرد شدند، از صحنه بیرون رفتند و به کار و زندگی خود پرداختند.
گروه سوم کسانی بودند که خود را رسول می‌پنداشتند. خیال می‌کردند وظیفه دارند آرمان‌ها را محقق کنند. اگر توانستند به کلام و نصیحت، اگر نتوانستند به شلاق و زور و فریب. مناصب سیاسی را اشغال کردند و مانیفست تابعیت از حقیقت را پیش چشم مردم نهادند. مردم باید انتخاب می‌کردند به راه حقیقت خواهند رفت یا شیطان‌اند. در صف دوستان می‌نشینند یا در صف دشمنان خواهند ایستاد. وای به حال کسی که به آرمان‌ها تعهد انقلابی نمی‌داد.
گروه چهارمی هم وجود داشت. دکتر رضا رئیسی طوسی در آن شمار بود. شب پیش از دنیا رفت. بعید می‌دانم کسی از نسل جدید حتی نامی از او شنیده باشد. شهرتی نداشت. اهل قلم و کلام آتشین نبود. نه تنها در منصب قدرتی حاضر نشد، بلکه در چهل و پنج سال بعد از انقلاب یک روز خوش ندید. بزرگان می‌دانند او که بود و چه نقش‌های شگرفی بازی کرد. از چه شجاعتی بهره داشت.
آرمان‌ برای این گروه چهارم، یک مساله شخصی بود. آرمان دستاویزی برای حراست از خود بود. آرمان او را از پرتاب شدن در ابتذال روزگار حراست می‌کرد. نه تسلیم غوغاهای زمانه می‌شد نه از نیروهای امنیتی ترسی به خود راه می‌داد. در این سال‌های آخر چهره‌ای تکیده داشت. اما چشمان و رفتارش مثل یک کودک معصوم و ساده بود.
من دانشجوی او بودم. یکی از بهترین اساتید علوم سیاسی بود. در موقعیتی نیستم که از جایگاه علمی او سخنی بگویم. اما در این سی سال گذشته هر وقت به ملاقاتش می‌رفتم، از میزان تواضع‌اش دست و پایم را گم می‌کردم. با مهر و سادگی به من می‌نگریست. اغلب سکوت می‌کرد. من هم اغلب جرات سخن گفتن نداشتم و همه چیز به تماشا و تعارفات ساده و ذکر چند خبر می‌گذشت.
از آرمان و آرمان‌گرایی فقط شلاقی برای کتک زدن به خود ساخته بود. به آنهایی که از آرمانگرایی به قول شاملو «گندچاله دهانی» می‌دانستند با گذشت و مهر و صبر می‌نگریست. اگر بزرگانی مثل او نبودند، هیچ شاهدی برای دفاع از آرمان‌ و آرمانگرایی نبود. قلیل‌اند، یک به یک از جهان چشم فرومی‌بندند، اما اسنادی بی‌بدیل برای روز داوری‌اند.
@javadkashi


فقط تا حدی می‌توانیم
----
شرط شرافت آگاهی‌های ما گوش سپردن به ندای تجربه‌های بشری است. باید گوش‌های شنوا داشته باشیم و فهم‌های خود را بازآفرینی کنیم. «می‌توانیم» کانون آگاهی‌های ما طی نیم‌قرن گذشته بود. ما در پرتو «می‌توانیم» نسبت به خود و عالم، یک نظام آگاهی ویژه اختیار کردیم. اینک شرافت‌مندانه است که در پرتو تجربه‌های جمعی‌مان، به سنخی دیگر از آگاهی تن بسپاریم که کانونش «نمی‌توانیم» یا «فقط تا حدی می‌توانیم» است.
از خود فردی یا جمعی‌مان تصوری قهرمان‌گونه داشتیم. خیال می‌کردیم کوه‌ها را جا به جا خواهیم کرد. ظلم و نابرابری و تبعیض را از دایره زمین بر خواهیم برداشت. کشوری خواهیم ساخت که برای همه جهانیان نمونه باشد. همراه با توسعه و عدالت و آزادی، معنویت و رشد و شکوفایی فردی را هم به اوج خواهیم رسانید. کمر آمریکا را خواهیم شکست. اسرائیل را از صفحه روزگار برخواهیم داشت. نظام با همه اپوزیسیون‌های رنگارنگ‌اش همین طور فکر می‌کردند. منازعه بر سر آن بود که یکی به دیگری می‌گفت: تو نمی‌توانی من می‌توانم.
ما برده سایه‌های دراز خود بودیم.
آگاهی به شرطی در وضعیت امروز شریف است که به ندای واقعیتی که پیش روی ماست، گوش بسپارد. «می‌توانیم» مست‌مان کرده بود. سرمان به هوا بود و در چاله‌های پیش پای خود افتادیم. باد به غبغب ما انداخته بود. نخوتی شگرف داشتیم. دیگران را به حساب نیاوردیم. از هیچ شکستی درس نیاموختیم. بلکه به انبار کینه و خشم خود نسبت به واقعیت افزودیم.
آگاهی تابع «فقط تا حدی می‌توانیم آنهم اگر بخت یارمان شود و خدا بخواهد» از سنخ دیگری است. با روحی تسلیم به محدودیت‌های وجودی آدمی آغاز می‌شود. تجربه‌های بشری و واقعیت‌های سترگ پیرامون خود را گردن می‌نهد. دیگران را به حساب می‌آورد. آذوقه زندگی‌اش به جای آنکه خودبینی و نفرت باشد، دگردوستی و همیاری است.
اومانیسم عصر جدید در آغاز ظهور خود، آگاهی از سنخ «می‌توانیم» خلق کرد. دستاوردهای تکنیکی‌اش فراوان بود. اما فجایع بزرگی هم خلق کرد. ما هنگامی در چاله این سنخ از اگاهی افتادیم که مدرنیته خود به بازگشت فرمان داده بود. متفکران نیم قرن گذشته از محدودیت‌های خرد و اراده آدمی سخن می‌گویند و به عقل محتاط روی آورده‌اند.
@javadkashi


🎵 پوشه شنیداری روز بزرگداشت علوم سیاسی ایران؛
بزرگداشت و تجلیل از چهره های برجسته علوم سیاسی ایران

🗓چهارشنبه 28 آذر 1403

🏡 سالن فردوسی

💢انجمن علوم سیاسی ایران💢

💢خانه اندیشمندان علوم انسانی💢

🆔 @iranianhht


فریاد بزنی فریاد می‌زند
---
ایران امروز در یک خلاء گفتمانی زیست می‌کند. هنگامی که خلاء گفتمانی هست چشم‌اندازهای فردا تیره‌اند و همه منتظر حوادث می‌مانند، یا انتظار می‌کشند متفکر تازه‌ای از راه برسد و با خلق گفتمانی تازه دروازه‌های تازه بگشاید. اما برای خلق یک گفتمان تازه نباید منتظر متفکر تازه‌ای بمانیم. اصل ماجرا چرخش در مسیر عادت شده رویدادهاست که بستر ظهور گفتمان تازه را هم فراهم می‌کند. تعلیق اجرای لایحه عفاف و حجاب از آن دست رویدادهاست.
این لایحه بارها بازنویسی شده، تعلیق شده، بازگشت خورده و هنوز هم که هنوز است به مرحله اجرا نرسیده است. تعلیق دوباره لایحه، آخرین سکانس این فیلم تماشایی است. از این همه رفت و برگشت چیزی نمی‌توان فهم کرد الا اینکه نظام جمهوری اسلامی نگران بازتاب آن و واکنش جامعه است. نظام به جامعه ناهمسو با انتظار خود گردن نهاده است. این ماجرا را اینطور بخوانید: پذیرش دیگری بودن دیگری. یا به رسمیت شناختن دیگری.
گام نخست به رسمیت شناسی، پذیرش یک دیگری است که به هیچ روی تن به همسان شدن نمی‌دهد. گام دوم بازآفرینی مناسبات است به طوری که دیگری متفاوت، با همه تفاوت‌هایش پذیرفته شود. سخنی که این پذیرش را به زبان می‌آورد گفتمان جدید است. نظام به این گفتار نزدیک نمی‌شود اما اگر خود مبدع آن نباشد، دیگران چنین می‌کنند و بهره آن را در عرصه سیاست همان‌ها خواهند برد.
ماجرای حجاب با ماجرای ماهواره تفاوت ماهوی دارد. نظام هیچ‌گاه ماهواره را نپذیرفت. در سکوت از آن عقب نشست. اما عقب نشینی در باره حجاب دختران نیازمند یک بازاندیشی عمیق پیرامون نسبت حکومت با جامعه است. جامعه تشخص پیدا کرده و صدا دارد. فریاد بزنی فریاد می‌زند. حکومت همراه با پشتوانه‌های اجتماعی خود ضروری است ترتیبات گفتگو و پذیرش دیگری در جامعه ایرانی را کلید بزند. به جای آنکه خود را نماینده یک گروه و رویاروی گروه‌های دیگر اجتماعی تعریف کند، ارتفاع بگیرد و خود را به مثابه میانجی و داور تعارضات فرهنگی و اجتماعی و سیاسی جایگذاری کند. این تغییر مسیر و گفتار، راه‌هایی برای حل بقیه مشکلات عدیده نیز خواهد گشود.
آنگاه می‌بینی که میدان سخن‌های تازه گشوده می‌شود، افق‌های جدیدی پدیدار می‌شود و جامعه‌ای که به نظر می‌رسد احساس نفس تنگی می‌کند، خشم خود را فرومی‌دهد و کمی هم لبخند می‌زند. باید بپذیریم امروز نظام جمهوری اسلامی بیش از مردم نیازمند اکسیژن برای تنفس است. این بار فقدان پذیرش مردم است که فضای تنفس را برای نظام سیاسی تنگ کرده است.
@javadkashi


هیچ صدایی از درون بر نمی‌آید
---
زندگی سیاسی یک سویه مادی و یک سویه معنوی دارد. سویه مادی‌اش قانون و سازمان‌ها و نهادها و احزاب و رسانه‌ها و منابع قدرت‌ است. سویه معنوی‌اش داستان‌های جدی گرفته شده در عرصه عمومی است. مطابق هر یک از این داستان‌ها مردم از جایی آغاز کرده‌اند، اینک رهسپار مقصدی دیگرند. افراد در این داستان‌ها جایی به خود اختصاص می‌دهند و متن زندگی شخصی‌شان را به نقش‌آفرینی در رخدادهای داستان وابسته می‌کنند. جوامع هر چه مدرن‌تر شوند، زندگی سیاسی متکثرتر می‌شود. گروه‌های متفاوت هر کدام با داستانی ظاهر می‌شوند و صحنه سیاسی به عرصه رقابت و رویارویی داستان‌های فراوان تبدیل می‌شود. سیاست به کانون خلق نظام‌های معنوی متکثر تبدیل می‌شود.
سه عامل هست که عرصه عمومی را از وجه معنوی تهی می‌کند. عامل نخست استبداد سیاسی است. هنگامی که یک گروه خیال می‌کند تنها داستان اوست که مرجعیت دارد و همگان باید بازیگران یک داستان شوند، عرصه سیاست کانون معنابخش خود را از دست می‌دهد اگر قرار باشد عرصه سیاسی با یک داستان سازماندهی شود، دیگران احساس می‌کنند به جای آنکه بازیگر باشند، عروسک‌های خیمه شب‌بازی‌اند. اکثر مردم تن می‌زنند و ترجیح می‌دهند در یک خلاء معنوی زندگی کنند.
عامل دوم، نقش‌آفرینی موثر نیروهای خارجی است. داستان در یک موقعیت مکانی مشخص ظهور می‌کند. بازیگران کم و بیش محدود و آشنا دارد. داستان‌های معنابخش عرصه سیاست، ممکن است گاهی از مرزهای ملی فراتر روند. اما تا اطلاع ثانوی هنوز این قلمروهای ملی است که زندگی داستان‌وار یک جماعت را امکان‌پذیر می‌کند.
عامل سوم، از کار افتادن ساختار مدیریتی کشور و ناتوانی در تامین امور مادی مردمان است. مردم دست به گریبان فقر و بی‌ثباتی دیگر به هیچ داستانی نمی‌اندیشند.
آوارگی بشار اسد و ابهام مردمان شاد سوریه، پیامد خالی شدن سیاست از بعد مادی و معنابخش است. در پرتو دیکتاتوری یک خاندان بی‌رحم، مردم مجالی نداشته‌اند تا در گروه‌های شناسنامه‌دار، داستانی برای حیات جمعی‌شان بسازند. اینک نیز نقش‌آفرینی موثر کشورهای همسایه و ناهمسایه امکان خلق معناهای همبسته‌ساز سیاسی را ناممکن کرده است.
این روزها جلساتی با هدف مدیریت سوریه بعد از اسد برگزار می‌شود یکبار در عراق و این بار در اردن. مردمان سوریه هیچ نماینده‌ای در این جلسات ندارند. دست اسرائیل تماماً باز است و هر کاری که دلش می‌خواهد انجام می‌دهد. ترکیه سوداهای فراوان در سر دارد و ایران به یک فردای دیگر در سوریه دل‌بسته است. اما
هیچ صدایی از درون بر نمی‌آید.
@javadkashi


سقوط یک سقف سنگین‌بار
---
مردم ممکن است هر روز نظری داشته باشند و در انتخاب‌هاشان خطا کنند. اما در دورانی که زندگی می‌کنیم همان مردم استوارترین تکیه‌گاه حقیقت‌اند. حقیقتی که سیاست‌مدار را از شاقول مردم دور کند، خود و مردم را هلاک می‌کند.
بشار اسد را نیروهای خارجی (ایران و روسیه) حفظ کردند. بشار اسد را نیروهای خارجی (ترکیه و عربستان و آمریکا) برداشتند. در این میان معلوم نبود نقش مردم کجاست. نیروهایی که بشار را سرنگون کردند، هر کدام از جایی فرمان می‌برند. معلوم نیست سرنوشت مردمان رنجدیده سوریه چه خواهد بود.
اسد پدر و اسد پسر هر دو انقلابی بودند. سوداهای انقلابی به مثابه بالن‌های حقیقت آنها را از سطح مطالبات و تمنیات توده مردم بالاتر برده بود. بیش از نیم قرن مردم سوریه تحت شدیدترین سرکوب‌های سیاسی بودند. در مقابل ارزش‌های والای مد نظر آن پدر و پسر، مردم کمتر از این بودند که به بازی گرفته شوند. آنها باید تماشا می‌کردند. شایسته هیچ‌گونه نقش‌آفرینی سیاسی نبودند.
مردم امروز شادمانی می‌کنند. سقوط اسد مثل سقوط سقفی است که سال‌ها بر گلو و سینه‌هاشان سنگینی می‌کرد. اما این مردم هیچ‌گاه فرصتی نیافته‌اند تا به امکان‌های همزیستی عادلانه پس از او بیاندیشند. مردم چیزی از عاملیت مدنی نمی‌دانند. مهارتی برای مدیریت سیاسی ندارند. بنابراین باید منتظر بمانند تا معلوم شود نتیجه تصمیم نیروهای خارجی موثر در امروز سوریه چه خواهد بود. تاریخ نشان می‌دهد میدان سیاسی خالی از مشارکت و حضور و خرد عموم مردم، جولانگاه شرارت‌های فراوان است.
آنچه مردم را اصلی‌ترین تکیه‌گاه حقیقت در حیات سیاسی می‌کند، نسبتی است که مردم با مقتضیات زندگی دارند. زندگی خالی از شرارت نیست. اما در متن زندگی توازنی به نفع خیر و صلح و دوستی جاری است. زندگی خیال اندیشی‌های سترگ را برنمی‌تابد. مردم با رنج و فقر و تبعیض دست به گریبان هستند. اما مهارت کاستن آن را هم کم و بیش می‌آموزند. مردان سیاست هنگامی که پرچم حماسی استقرار عدالت و رفع تام و تمام ظلم را به دست می‌گیرند، از رنج خردورزی آسوده می‌شوند و خود و مردم را هلاک می‌کنند.
@javadkashi


اکوایران dan repost
Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
📹 آسیب اصرار حاکم بر غایت‌انگاری جامعه

▫️وظیفه حاکمان سیاسی چیست؟ آیا ایشان صرفا مسئولیت سعادت و تعالی معنوی جامعه را بر عهده دارند؟

▫️جواد کاشی عقیده دارد که سیاست علاوه بر غایت انگاری و اخلاق مداری، باید بر لذت و بقای جامعه نیز اهتمام بورزد. هرگاه حاکمان، سیاست را از بقا و لذت تهی کنند و صرفا بر تعالی و غایت اصرار بورزند، جامعه را با خطر تضعیف و نابودی مواجه خواهند کرد و در سیاست عملی کشور اختلال ایجاد می‌کنند.

#نردبان

نسخه کامل در تلگرام

نسخه کامل در سایت

📺 @ecoiran_webtv


اکوایران dan repost
Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
📹 کار حاکم، معماری جامعه نیست

▫️درک آرمان خواهانه از حیات سیاسی، بزرگترین عامل خطرآفرین برای بقای سیاسی خواهد بود.

▫️به عقیده جواد کاشی، معمولا یک تصور نادرست از سیاست، زمینه ساز نابودی ساختار اخلاقی و سیاسی در یک کشور خواهد بود، و آن محدود کردن حوزه امر سیاسی به آرمان خواهی است. آرمان خواهی افراطی حوزه تصمیم‌گیری را مختل می‌کند چراکه دیگر پا در واقعیات زمینی ندارد.

▫️آرمان‌خواهان سیاسی، عمدتا خود را معماران جدیدی معرفی می‌کنند که قرار است همه چیز را به تعالی برسانند، و اتفاقا عامل شکست و ناکامی‌شان همین تلقی است، که گمان می‌کنند می‌شود به واسطه سیاست، همه چیز را ویران کرد و از نو ساخت.

#نردبان

نسخه کامل در تلگرام

نسخه کامل در سایت

📺 @ecoiran_webtv


ناتوان از تشخیص مصلحت
----
نظام در تشخیص مصالح و مقتضیات بقاء خود ناتوان است. به همین جهت نیازمند تاسیس یک مجمع تشخیص مصالح نظام تازه اما از نوعی دیگر است. اگر بنا بر تاسیس چنین مجمعی باشد، نیازمند مجمع تشیخص مصالح ملی هم هستیم. شاید نظام گاهی هم به آن توجه کند. نیازمند تاسیس مجمع تشخیص مصالح عام بشری هم هستیم. شاید نظام را مجبور کند گاهی در تصمیمات خود عام اندیش‌تر باشد و مصالح عام انسانی را مد نظر قرار دهد.
هر کدام از این‌ها بود، لایحه عفاف و حجاب در دستور کار قرار نمی‌گرفت.
مجمع تشخیص مصالح نظام می‌گفت در این شرایط بحرانی که سنگ فتنه از همه جا می‌بارد، دست نگه دارید تا نظام از سد مخاطرات موجود رهایی پیدا کند. مجمع تشخیص مصالح ملی همه سازمان‌های تصمیم‌گیر و حتی مردم را به ضرورت توجه به ابربحران‌های ملی دعوت می‌کرد و سرانجام مجمع تشخیص مصالح عام بشری دستوری صادر می‌کرد مبتنی بر آنکه لطفاً مردم آزاری و تشویش اذهان عمومی نکنید بگذارید مردم زندگی کنند.
این اصناف مصلحت سنجی پنجره‌های گشوده یک نظام به بیرون از خود است. با واسطه آنهاست که اکسیژنی برای تنفس و تداوم زندگی تحصیل می‌شود. با گشودگی نظر به این مصالح است که نظامی خردمند می‌شود، تجربه‌ای انباشت می‌کند و با گذر عمر فرهیخته و دور اندیش می‌شود.
ما در یک سراشیبی سقوط و انحطاط قرار داریم.
@javadkashi


دشمن و هنر سیاست‌ورز
---
نتانیاهو دستاوردهای مهمی در جنگ داشته، اما در هدف اعلامی خود که نابودی حماس و حزب‌الله بود شکست خورده است. او ادب سیاست را نمی‌داند. هیچ‌گاه دشمن به تمامی نابود نمی‌شود. باید موجودیت دشمن را به رسمیت شناخت و تلاش کرد از گسترش قلمرو دشمنی کاست.
بیائیم از بی‌ادبی نتانیاهو ادب بیاموزیم.
از زندگی سیاسی تقابل میان دوست و دشمن را نمی‌توان گرفت. همیشه دشمنانی وجود دارند و همان‌ها بستر دوستی میان ‌یک گروه یا جماعت را فراهم کرده‌اند. دقیقاً به همین دلیل، تداوم دوستی در حوزه سیاست مستلزم شناسایی دشمنان و فرض تداوم وجود آنهاست. آنکه با هدف نابودی تام و تمام دشمنانش زندگی می‌کند، نه تنها به هدف خود نائل نمی‌شود، بلکه هر روز در حراست از قلمرو دوستان ناکام‌تر از دیروز است.
صلح به معنای دوستی کردن با دشمن نیست. به معنای سامان دادن به قلمرو متمایز دوستی و دشمنی است. باید از احتمال جنگ در یک زمان طولانی کاست، تا زمینه گسترش دوستی میان دوستان فراهم شود. امروز از یک آتش‌بس شصت روزه سخن گفته می‌شود. آتش‌بس هنگامی به معنای صلح نزدیک می‌شود که شصت روز به شصت سال بلکه به صدها سال تبدیل شود. چگونه می‌تواند چنین شود جز آنکه موجودیت دشمن به رسمیت شناخته شود. خواست نابودی دشمن به خواست کاستن از بار دشمنی تبدیل شود.
آنگاه زمان دومین گام در نسبت میان دوستان و دشمنان است. سیاست‌ورز آگاه باید تلاش کند حتی‌الامکان بر شمار دوستان بیافزاید و از شمار دشمنان بکاهد. سیاست‌ورز با هنر دوستی بیش از هنر دشمنی آشناست. گسترش قلمرو دوستان، کاراترین ابزار مبارزه با دشمن است. اگر هم سیاست ورز به نابودی دشمنانش بیاندیشد، با یک آرزوی ناممکن این هدف را دنبال می‌کند: تسلیم همه دشمنان به قلمرو دوستی و دوستان.
آنکه از ادب سیاست چیزی نمی‌داند، رویای مرگ و نابودی تمام دشمنانش را در سر می‌پروراند. به جامعه امروز اسرائیل نگاه کنید. او دشمنی را به درون دوستان بسط داده و جامعه اسرائیل اینهمه گسیخته و آشوب‌زده است. به دوستان دیروز اسرائیل در سطح جهانی بنگرید. بخش مهمی از آنها به دشمنان پیوسته‌اند. او تنها هنر دشمنی آموخته و از هنر دوستی چیزی نمی‌داند. او با آرزوی نابودی تام و تمام دشمنانش، خود و جامعه اسرائیل را در باتلاق دشمنی و کینه فرو برده است.
@javadkashi




انتظار از سیاست
--
در دهه هفتاد سوال «انتظار از دین» در ذهنیت اهل فکر و نظر محوریت پیدا کرد. کاش قبل از آن سوال «انتظار از سیاست» را طرح کرده بودیم و به آن می‌اندیشیدیم. هر پاسخی به پرسش «انتظار از سیاست» پیامدهای تلخ و شیرین خود را در همه عرصه‌ها به بار می‌آورد منجمله بر دین.
تجربه جنگ هشت ساله با عراق، پاسخی به پرسش انتظار از سیاست ساخت و پیش روی ما قرار داد: اقتدار، عزت و شکوه. نظام سیاسی با این پاسخ سامان یافت و مسیر خود را پی گرفت. ما در انتخاب میان دو گزینه «عزت و ذلت» قرار گرفتیم. پیداست که نباید تن به ذلت می‌دادیم و همیشه در جهت عزت و اقتدار و شکوه ملی حرکت می‌کردیم.
این امکان وجود داشت که به پرسش انتظار از سیاست، پاسخ دیگری می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دادیم و در مقابل دوگانه‌های دیگر قرار می‌گرفتیم. «فضیلت» یک پاسخ دیگر به سوال انتظار از سیاست بود. آن را رها کردیم. فضیلت در ادبیات سیاسی به معنای اولویت بخشی به خیر عمومی در مقابل خیر یا نفع خصوصی است. اگر انتخابش کرده بودیم در میان دوگانه آنچه خیر عموم مردم را تامین می‌کند و آنچه نفع یک گروه خاص را قرار داشتیم.
رفاه و خوشی یک پاسخ دیگر به پرسش ما بود. آنگاه می‌توانستیم در دوگانه هر آنچه موجبات رفاه و شادی اکثر مردم است و آنچه سبب رفاه و خوشی اقلی از مردم قرار داشتیم.
آزادی یک پاسخ دیگر بود. آنگاه می‌توانستیم در دوگانه کاستی یا افزونی هستی آزاد تک تک شهروندان قرار داشته باشیم.
گسترش میدان رقابت یک پاسخ دیگر بود. اگر آن را اختیار کرده بودیم می‌توانستیم به عرصه سیاسی به مثابه میدان بازی بیاندیشیم تا خود را در دوگانه برد و باخت بیابیم. آنگاه از یکی دو باخت، خود را نمی‌باختیم و آماده بازی‌های بعد می‌شدیم.
اختیار هر پاسخی به سوال انتظار از سیاست، پیامدهای خود را به بار خواهد آورد. می‌توانستیم انتخاب‌های دیگر کنیم و اینک در موضع پاسخ‌گویی به پرسش‌های دیگر باشیم. سخت است، اما می‌توانستیم به توازن میان این همه بیاندیشیم. متاسفانه مثل کشتی بانانی عمل شد که همه چیز را هیزم سوخت حرکت کشتی می‌کنند منجمله بدنه خود کشتی‌ را. اگر هم فر و شکوه و عزت نصیب ایران شده، باید پاسخ دهیم چقدر یک جامعه و حکومت فضیلت‌مند داریم به طوری که دلمشغول خیر عمومی مردم باشیم؟ رفاه و خوشی مردم را تا کجا افزون کرده‌ایم؟ چقدر مردم احساس آزادی در انتخاب و مشارکت و زندگی می‌کنند، چقدر آموخته‌ایم با قواعد یک بازی منصفانه در داخل، منطقه و عرصه بین‌الملل بازی کنیم؟
اقتدار و عزت را نمی‌توان از دایره حیات سیاسی حذف کرد. اما امروز بیش از هر وقت نیازمند آن هستیم که پنجره‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های دیگر را هم به پرسش انتظار از سیاست بگشائیم. نباید آنچه تاریخ پیش روی ما قرار داده، به تقدیر و زندان ما تبدیل شود. برخیزیم پنجره‌ها را بگشائیم.
@javadkashi


(شریعتی) بنیاد فرهنگی دکتر علی شریعتی dan repost
Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
🔆🔷رویای نوصفوی گرایی

🖥🎤 گفتگو با:
محمد جواد کاشی( استاد  اندیشه سیاسی دانشگاه علامه طباطبایی)

🔹اخیرا حمله به موجودی به نام «چپ» سکه روز برخی مطبوعات رسمی کشور شده است. همنوایی تکراری آنها با برخی فعالان حوزه های سیاست، اقتصاد، بازار، تجارت و حتی دین نه جدید است نه بدیع. جریان اقتصادی راست افراطی، مطابق عادت چند ده ساله اش به جای پاسخگویی درباره نتایج حاکمیت مطلقش بر اقتصاد کشور در همۀ سطوح و‌ دولت ها در ۳۵ سال گذشته و در برخی سطوح در دهۀ قبل از آن، حمله به موجودی ناموجود در ساختار قدرت به اسم «چپ» را ادامه داده است. مؤتلفین فکری این جریان در شاخه هایی متعارض در داخل و خارج از این حمله حمایت کرده اند. 

🔸"بنیاد فرهنگی دکتر علی شریعتی" گفتگوهایی را با پژوهشگران حوزه های مختلف علوم انسانی درباره نسبت آرای جریان چپ، تفکرات چپ مذهبی و علی شریعتی با بیلان چهل و چند سالۀ سیاست و اقتصاد مستقر انجام داده است تا روایتی دموکراتیک تر از دیروزی که یک دست و تک پارچه تعریف می شود، ممکن گردد.

#نئولیبرالیزم
#چپ
#نئو_شریعتی
#ناسیونالیزم_صفوی
#سنت_گرایی
#نوصفوی_گرایی
#بنیاد_فرهنگی_دکتر_علی_شریعتی

🆔 @Shariati_SCF


جامعه تشنه توازن است
----
جامعه با اقتصاد زندگی می‌کند، با فرهنگ و هنر و دین بالنده می‌شود، با سیاست راهی برای حل مشکلات خود پیدا می‌کند و با قدرت نظامی و پلیس از خود حراست می‌کند. هر کدام نقشی و جایگاهی ویژه در تداوم و غنای جامعه سیاسی دارند. اگر هر یک خیال کند کارکردهای دیگر را هم باید به آن سپرد جامعه رو به سوی بحران و انحطاط می‌برد. بیش از دو دهه است نهاد نظامی و پلیس مدعی همه کارکردهای متنوع اجتماع سیاسی ما شده است. قدرت نظامی پشتوانه شکوفایی اقتصادی قلمداد شده. ارزش‌های مبارزه و مقاومت و جنگ، به مثابه شاکله حیات فرهنگی و دینی معرفی شده و در صحنه سیاسی همه بازیگران با معیارهای دوستان و دشمنان طبقه‌بندی شده‌اند.
حاصل جامعه پریشان امروز است. به همین چند روز اخیر توجه کنید. جامعه دلنگران جنگ است. در کازرون یک فرد مسلح جان امام جمعه شهر را می‌گیرد و در دم به خود شلیک می‌کند، در سیستان و بلوچستان یک گروه مسلح با نیروی نظامی کشور درگیر می‌شود و تعداد قابل توجهی از نیروهای نظامی کشته می‌شوند. در چنین بزنگاهی دستگاه تبلیغاتی نظام جمهوری اسلامی نیز بابت سبک بودن حمله اسرائیل شادی می‌کند، انگار نه انگار چهار نیروی نظامی این کشور در نتیجه این حمله به شهادت رسیده‌اند.
جامعه ایران برای حراست از خود نیازمند نیروی نظامی است، اما پیش از آن نیازمند یک اقتصاد شکوفاست تا زندگی کردن ممکن باشد. نیازمند فرهنگ و دین و هنر است تا جامعه عمق پیدا کند، و نیازمند عرصه پررونق حیات سیاسی است تا خرد جمعی بر حیات اجتماعی سایه بیاندازد.
نیروی نظامی و بازیگران عرصه اقتصاد و فرهنگ و سیاست همه کارکردهای ضروری دارند. اما جامعه نیازمند خردی است که میان این ضرورت‌ها توازنی برقرار کند. سروری هر کدام بر دیگری فاجعه‌بار است.
@javadkashi


پایان زندگی در فضای تعلیق
----
خاورمیانه در یکی دو دهه گذشته در خلسه ناشی از «نه جنگ نه صلح» روزگار گذرانید. جنگ یا صلح، پا در واقعیت عینی دارند. اما نه جنگ نه صلح به معنای زندگی در فضای تعلیق است.
تعلیق هنگامی که به طول انجامد، فضای سیاسی را خلسه‌آمیز می‌کند. در حس تعلیق واقعیت، گاهی خیال و آرزوهای رنگارنگ گریبان آدمی را می‌گیرد، گاهی ترس و کابوس‌های بزرگ. آنچه از میان برمی‌خیزد، حساب و کتاب واقعیت‌های ملموس و در دسترس است. خرد از میان برمی‌خیزد چون از لذت ناشی از آرزواندیشی‌ها می‌کاهد. تداوم فضای خلسه ناشی از تعلیق، بی‌هزینه نیست. چه بسا دار و ندار زندگی واقعی مردمان را بفروشی تا ازکابوس‌های فضای خلسه کم کنی و به آرزوها و امیدها بیافزائی.
بازیگران سیاسی در دوران خلسه نمی‌مانند. بالاخره روزی می‌رسد که بازیگری برای رهایی از کابوس‌ها پا به خاک واقعیت می‌گذارد تا آرزوهای بلند خود را محقق کند. آنگاه همه چیز چهره تازه‌ای به خود می‌گیرد. فضای خلسه‌آمیز خاورمیانه را عملیات هفت اکتبر یحیی سنوار پایان داد یا عزم نتانیاهو برای آغاز یک جنگ دراز مدت؟ هرچه بود، دوران تعلیق فضای خاورمیانه به پایان رسیده است.
بازنده کسی است که با حجم فراوان تبلیغات تلاش می‌کند به خلسه دوران تعلیق ادامه دهد. درست مثل کسی است که خانه‌اش آتش گرفته اما آسودگی کنج اتاق خود را رها نمی‌کند. عقل حسابگر باید فراخوان شود، اگر حقیقتاً توان جنگ در کیسه هست، باید مقابله کرد. اما اگر نیست، صلح و سازش سویه دیگر واقعیت است. یحیی سنوار مرد شجاع و جسور میدان بود. اما لازم بود جسارتش را با خرد موقعیت شناس سیاسی همراه کند.
خاورمیانه به سوی افق تازه‌ای می‌رود. دوران تعلیق و خلسه پایان یافته است: اینک سه چشم‌انداز پیش روی ماست. چشم‌انداز اول غلبه یکی بر دیگری است. چشم‌اندازی که یکی را ارباب و دیگران را برده و رعیت می‌کند. چشم‌انداز دوم جنگ همه جانبه و ویرانی کل منطقه است. اما یک چشم‌انداز سوم هم وجود دارد. بازیگران منطقه با توجه به نقاط قوت و ضعفی که علنی شده، به سمت یک سازش و صلح حرکت کنند. البته امروز طرح صلح به چشم‌انداز اول می‌ماند، اما می‌توان برای وصول به چنان چشم‌اندازی کسب آمادگی کرد. کاری که انجامش ساده نیست.
از مردان جنگی کاری برای برون رفت از فاجعه برنمی‌آید. منطقه نیازمند کسانی است که برون رفت از خلسه تعلیق را با گام نهادن در سرزمین صلح به پایان ببرند.
@javadkashi


چقدر جای تو خالی است
---
وفات محمد رضا شجریان پنجره‌ای را در عرصه سیاسی ایران بست. سیاسی بود نه به خاطر چند گفتگو یا آواز و تصانیف محدود که وجه سیاسی داشت. با شخصیت، زندگی و هنرش یک مصداق ناشناخته برای زیست فضیلت‌مندانه سیاسی بود.
سیاست قلمرو تنازع منافع و نیروهاست. هر کجا مناسبات میان آدم‌ها تنازع‌آمیز است، سیاست چهره نشان داده است. تنازعات قومی، نژادی، طبقاتی با صدها و هزاران شکل و لباس وجود دارند و وجود پیدا می‌کنند. در چنین شرایطی بازیگران سیاسی اغلب از سنخ پارتیزان هستند. پارتیزان کسی است که در لباس یاری‌رسان به یکی از دو سوی جبهه عمل می‌کند. این اصل را پذیرفته که جز با حذف و طرد تام دیگری مساله حل و فصل نخواهد شد.
پارتیزان قبل از آنکه شمشیر نبرد به دست گیرد، زبان برانگیزاننده‌ای دارد. برای تشدید شکاف‌های سیاسی، همه مفاهیم را به مثابه ابزار به کار می‌گیرد. به یکی صفت حق می‌دهد به سوی دیگر صفت باطل. تا خدایی نکرده به چشم نقاد به جبهه خودی نظر نکنی یا صفت مثبتی در جبهه مقابل نبینی. یکی در سرشت تماماً ظالم است و دیگری مظهر تام و تمام مظلوم. یکی سر تا پا مظهر تجلی اراده خداوند است و دیگری شیطان مجسم شده. با این دستاویزها، خشم یک سو را علیه سوی دیگر بیشینه می‌کند. از حریف جانور خطرناک و وحشی می‌سازد. این خیال را برمی‌انگیزد که جز با نابودی او نمی‌توان زندگی کرد. پارتیزان در ایجاد امید حداکثری هم موفق است. در مخیله عموم، سودای شیرین زندگی در این عالم بدون وجود دیگری را در دسترس جلوه می‌دهد.
نابرابری و تبعیض واقعی است. تنازع بر سر حل آن‌ها هم طبیعی است. باید برای تقلیل بار آنها کاری کرد. پارتیزان‌ها این تصور را ایجاد کرده‌اند که جز با نبرد و طرد تام دیگری مساله حل نمی‌شود.
در کنار هیاهوی ناتمام پارتیزان‌ها کسانی هم بوده‌اند که پنجره‌ای دیگر گشوده‌اند. از منظر آنها تنازع یک چهره اجتناب ناپذیر زندگی هست. اما زندگی چهره‌های دیگری هم دارد. هزاران هزار رشته شناخته شده و ناشناخته میان آنها پیوند برقرار کرده است. میل به بقاء، همزیستی، زمین، هوا، آلام عمیق انسانی، نام خدا، تجربه‌های تلخ و شیرین تاریخی، لذت از تنوع الگوهای زندگی و صدها و هزاران حلقه و بند دیگر. پارتیزان‌ها همه این بندهای تعلق طبیعی را می‌گسلند تا جبهه نبرد را تیزتر و تیزتر کنند. آنکه بازیگر فضیلت‌مند است، به طرفین منازعه یادآور می‌شود که از تعمیق سطح منازعه بپرهیزند. سویه تعلقات عام خود را فراموش نکنند. قرار نیست تکلیف نهایی بشریت در میدان جنگ تعیین شود. قرار است منازعات به نحوی کجدار و مریز حل و فصل شود و آنچه تکلیف نهایی بشریت است تشدید و تعمیق همان قلمرو تعلقات عمیق انسانی است.
در میدان زد و خورد پارتیزان‌ها طی نیم قرن اخیر، شجریان با شخصیت و هنرش این پنجره متفاوت را گشوده بود. از مرزهای تفاوت‌گذار عبور کرده بود. در غیاب ایدئولوژی‌ها تنها کلام زنده برای جان خسته مردم بود. تجربه هنرش، فرد را از این و آن رها می‌کرد و طعم شیرین فضیلت و معنویت سیاسی را به کام مردم می‌چشانید. مردم در کرشمه‌های آواز او احساس چشم‌اندازی دگر برای برای زندگی سیاسی می‌یافتند.
@javadkashi


چقدر جای تو خالی است


بلای خانمان‌سوز کینه
---
آنکه از مرگ انبوه فلسطینی‌ها و اینک شهادت حسن نصرالله مسرور شده، دلی مملو از کینه دارد. می‌توان کنارش نشست، با آنچه او را اینهمه کینه‌ورز کرده همدلی کرد. بی‌تردید تن و جانش از زخم ناشی از سرکوب و تحقیر آزرده است.
از تعداد این دل‌های پرکینه و مسرور کسی خبر ندارد. اما هر چه بیشتر باشند، بیشتر باید از آینده ترسید. آنها با نظام جمهوری اسلامی مخالف‌اند، اما نه تنها به مخالفت‌هاشان نباید امیدی بست، بلکه هر کدام یک مین خطرناک بر سر راه تقویت زندگی مدنی، آزادی و نظم دمکراتیک‌اند.
تنها دلی می‌تواند چراغی فراراه آینده برافروزد، که حقیقتاً ضد سلطه باشد. سلطه هر کجا که هست، روح و روانش را بیازارد. برای هر کس که علیه سلطه عمل می‌کند احترام قائل شود و برای مرگ‌شان سوگوار باشد. برای گشودن افق فردا کافی نیست با وضع موجود مخالف باشیم. باید اطمینان حاصل کنیم چاله عمیق‌تری فراراه مردم نکنده باشیم.
مردم فلسطین و لبنان علیه سلطه بی‌مهار یک کشور یاغی به نام اسرائیل دست به مبارزه زده‌اند. می‌توان الگوهای رفتاری و شناختی آنها را موضوع بررسی و نقد قرار داد و با برخی از اقدامات مخالف بود. اما نفس وجود آنها و تداوم عمل و مبارزه‌شان، از بزرگی روح انسانی حکایت دارد.
تنها دلی پایگاه امن برای عشق به آزادی است، که هر مبارز برای رهایی از سلطه را می‌ستاید. از کوچه و خیابان کشور خودمان تا هر کجا و هر کس در هر کجای دیگر جهان.
سید حسن نصرالله در لبنان مظهر پایان بخشی به برتری‌جویی اسرائیل و تحقیر مدام مردمان لبنان طی دهه‌های متمادی بود. مردمان و رهبران فلسطینی در غزه و کرانه باختری امید مردمان تحقیر شده‌اند. برخی اشتباهات استراتژیک آنها در عمل قابل بحث و بررسی انتقادی است. اما وای به دلی که از مرگ آنها مسرور می‌شود. وای به مردمی که از مرگ انبوه و بی‌رحمانه آنها شادمان شوند. آنکه از مرگ فجیع مردم فلسطین و حسن نصرالله شادمان شده، خود یک برده تحقیر شده است که در جستجوی اربابی تازه‌ برای تداوم بردگی است.
کینه یک ویروس خطرناک است. در فضای تهدید و سرکوب به نحو شگفتی تکثیر می‌شود. خرد را کور می‌کند. ظرفیت‌های اخلاقی را می‌سوزاند. از کینه‌ورز ماشین تولید نفرت مدام می‌سازد. او برای همگان و پیش از همه برای خود یک بلای خانمان سوز است.
@javadkashi

20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.